* * زندگی متفاوت
🐾پارت 27
#lroreza
با اعصاب خورد کنی به سمت خونه روندم یعنی چی اخه مگه دیانا نمی خواس انتقام بگیر چرا الان منصرف شده
الان که قشنگ تو مشتمونه میگه انتقام نگیر حتما کاسه ای زیر نمی کاسه اس اینجوری نمیشه که از اینور حرف مهراب از اینور حرفای دیا که میگفت اذیتش نکن اعصاب خیلی بهم ریخته بود ماشین پارک کردم سوار اسانسور شدم رفتم بالا کلید انداختم وارد شدم همه جا سوت کور بود یه قدم جلو رفتم اشپزخونه چراغاش روشن میز چیده شده بود از پانیذ خبری نبود رفتم اتاقش اونجا هم نبود از پله ها اومدم پایین دیدم رو کاناپه خوابش برده به من چه چرا من باید نگرانش باشم خواستم از پله برم بالا یه حسی بهم میگفت اونجا ولش نکنم کمرش درد میگره یع حسی منو میکشوند سمتش اصن به من چه رفتم از بالا یه پتو برداشتم انداختم روش
بعدشم رفتم تو اتاقم تا بخوابم تیشرتم دراوردم رفتم یه دوش گرفتم بعد خوابیدم ......
#paniz
سرم داشت میترکید یکی هم داشت زنگ و سوراخ میکرد
بابا ول کن دیه مگه نمیبینی کسی باز نمیکنه ول کن
چشام باز کردم ساعت 4 بعدازظهر بود واییی چقدر خوابیدم بلند شدم برم درو وا کنم که دومین قدمم برداشتم با سر افتادم زمین خیلی به زخمم فشار اوردم
که قشنگ معلوم بود خون رو باند پخش شد
اشکم داشت در میومد زندگی چقد سخته بر من با احتیاط پاشدم درو وا کردم دیدم بازه
شاید یادش رفته بود قفل کنه رضا درو باز کردم اسیه اومد تو
پانید:سلاامم
اسیه:سلام خانوم
پانیذ:ببخشید خواب بودم
اسیه:اشکال نداره خانوم پاتون داره خون میاد
پانیذ:اره اسیه باید بیای کمک کنی اگه زحمتی نی
اسیه :نه این چه حرفیه شما برین منم الان میام اتاقتون
رفتم اتاق شلوارم با شلوارک عوض کردم
تا راحت بتونه پام دوباره باند پیچی کنه رفتم
حموم اسیه اومد باندم باز کرد اروم اروم بتادین میرخت خیلی میسوخت
ولی اسیه با احتیاط انجام میداد باند پاهام که عوض کرد اومد سراغ دستام
یکی از دستام باند پیچی کرد تموم شد ولی اون یکیو چون خیلی عمیق بردیم خیلی درد میکرد اسیه پنبه رو به بتادین اغوشته کرد گذاشت رو دستم که اخی از دهنم خارج شد
اسیه :ببخشید
پانیذ:اشکال نداره
اسیه باندش بست رفت دنبال کارش منم رفتم پایین به سمت تلفن خونه
خیلی دلم گرفته بود با دو دلی شماره ی مهشادو گرفتم بعد چند بوق برداشت
مهشاد:بله بفرمایید
پانیذ:اووو خانومو چه باکلاس شده
مهشاد:پانییی تویییی(ذوق)
پانیذ:اره فک کردی کیه نکنه فک کردی مهرابه فک نکن یادم رفته تو انباری با هم بودینا شیطونن
مهشاد:ععع نگاش کن زنگ نزده شروع کرده دختر فرار کردی
پانیذ: نه چون الان رضا خونه نیس زنگ زدم از مهراب چخبر دلم واسش یه ذره شده
مهشاد:اونم خوبه ولی بعضی موقع ها میزنه به سرش تا یکم دلداریش ندم اروم نمیشه
پانیذ:اوهم
#lroreza
با اعصاب خورد کنی به سمت خونه روندم یعنی چی اخه مگه دیانا نمی خواس انتقام بگیر چرا الان منصرف شده
الان که قشنگ تو مشتمونه میگه انتقام نگیر حتما کاسه ای زیر نمی کاسه اس اینجوری نمیشه که از اینور حرف مهراب از اینور حرفای دیا که میگفت اذیتش نکن اعصاب خیلی بهم ریخته بود ماشین پارک کردم سوار اسانسور شدم رفتم بالا کلید انداختم وارد شدم همه جا سوت کور بود یه قدم جلو رفتم اشپزخونه چراغاش روشن میز چیده شده بود از پانیذ خبری نبود رفتم اتاقش اونجا هم نبود از پله ها اومدم پایین دیدم رو کاناپه خوابش برده به من چه چرا من باید نگرانش باشم خواستم از پله برم بالا یه حسی بهم میگفت اونجا ولش نکنم کمرش درد میگره یع حسی منو میکشوند سمتش اصن به من چه رفتم از بالا یه پتو برداشتم انداختم روش
بعدشم رفتم تو اتاقم تا بخوابم تیشرتم دراوردم رفتم یه دوش گرفتم بعد خوابیدم ......
#paniz
سرم داشت میترکید یکی هم داشت زنگ و سوراخ میکرد
بابا ول کن دیه مگه نمیبینی کسی باز نمیکنه ول کن
چشام باز کردم ساعت 4 بعدازظهر بود واییی چقدر خوابیدم بلند شدم برم درو وا کنم که دومین قدمم برداشتم با سر افتادم زمین خیلی به زخمم فشار اوردم
که قشنگ معلوم بود خون رو باند پخش شد
اشکم داشت در میومد زندگی چقد سخته بر من با احتیاط پاشدم درو وا کردم دیدم بازه
شاید یادش رفته بود قفل کنه رضا درو باز کردم اسیه اومد تو
پانید:سلاامم
اسیه:سلام خانوم
پانیذ:ببخشید خواب بودم
اسیه:اشکال نداره خانوم پاتون داره خون میاد
پانیذ:اره اسیه باید بیای کمک کنی اگه زحمتی نی
اسیه :نه این چه حرفیه شما برین منم الان میام اتاقتون
رفتم اتاق شلوارم با شلوارک عوض کردم
تا راحت بتونه پام دوباره باند پیچی کنه رفتم
حموم اسیه اومد باندم باز کرد اروم اروم بتادین میرخت خیلی میسوخت
ولی اسیه با احتیاط انجام میداد باند پاهام که عوض کرد اومد سراغ دستام
یکی از دستام باند پیچی کرد تموم شد ولی اون یکیو چون خیلی عمیق بردیم خیلی درد میکرد اسیه پنبه رو به بتادین اغوشته کرد گذاشت رو دستم که اخی از دهنم خارج شد
اسیه :ببخشید
پانیذ:اشکال نداره
اسیه باندش بست رفت دنبال کارش منم رفتم پایین به سمت تلفن خونه
خیلی دلم گرفته بود با دو دلی شماره ی مهشادو گرفتم بعد چند بوق برداشت
مهشاد:بله بفرمایید
پانیذ:اووو خانومو چه باکلاس شده
مهشاد:پانییی تویییی(ذوق)
پانیذ:اره فک کردی کیه نکنه فک کردی مهرابه فک نکن یادم رفته تو انباری با هم بودینا شیطونن
مهشاد:ععع نگاش کن زنگ نزده شروع کرده دختر فرار کردی
پانیذ: نه چون الان رضا خونه نیس زنگ زدم از مهراب چخبر دلم واسش یه ذره شده
مهشاد:اونم خوبه ولی بعضی موقع ها میزنه به سرش تا یکم دلداریش ندم اروم نمیشه
پانیذ:اوهم
۱۲.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.