وانشات پارت ¹¹ من برمیگردم
ات ویو
صبح با صدای وحشتناک در زدن. بیدار شدم رفتم پایین در رو باز کردم دیدم جینه
جین:ساعت سه ظهره تو هنوز خوابییییی
ات:مگه چه خبره
جین :امشب وارتی گرفتم همه رفیقامم هستنننن
ات:خو به عنه من
که یهو لیا پشت سرش در اومد
لیا:سیلام
لونا هم پشت سر لیا در اومد
لونا:علیک
ات؛وادفاک
جین:ات همه رفیقام می خوان بیان همشونم از اینفنای کراشان البته نه به اندازه ی من😔
جین:به هر حال اگه خوشگل نباشیا جرت میدم عا راستی ساعت هفته نه سه چقد خوابیدی
ات:اره مسکن خوردم سرم درد بود
جین:دخترا برین خودتونم باهاش اماده شید بای بای که رفت و در رو بستم
ات:دخترا شما اماده شید من برم یه دوش چند مینی بگیرم
دخترا:باش
رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم بعدشم اوتو زدم یه ارایش خاص انجام دادم رفتم لباسمو پوشیدم(اسلاید دوم) اومدم پایین دیدم دخترا امادن وایسادن که من بیام یهو در خونه خورد لونا بازش کرد مینجی بود او م داخل
مینجی:اوه ات خانم خوشگل کردی جایی میری؟
ات:اره همون جایی که تو نمیری
لونا:ات من میرم اتاق
ات:او مینجی بشین تا برات چای بیارم
مینجی :باش گلم
مینجی ویو
ات رفت چای بیاره سریع رفتم تو اتاقش گوشیشو باز کردم رفتم به خودم پیام بدم نوشتم: مینجی دختر زشتی مثل تو حق نداره بیاد تولدم ولی دوست پسرت شاید بتونه بیاد
اومدم پایین
لیا ویو:
فهمیدم این می خواد یکاری کنه برای همین رفتم تو کمد منتظر موندم بیاد که اومد دختره ی چندش ازش فیلمم گرفتم امشب یه بلایی سرت بیارم که کیف کنی
ات ویو
یهو دیدم که مینجی داره میزه
مینجی:اوه ات جونم من باید برم ته زنگ زد گفت اینجا نمونم بابای
ات:خو به کتفم
لیا و لونا باهم اومدن پایین گفتن که بریم
ته ویو
تقریبا اماده بودم منتظر بودم مینجی بیاد تا بریم یهو دیدم زنگ در خورد رفتم باز کردم دیدم مینجیه
مینجی: ته ته نگا ات چه پیامی بهم داده حق
امکان نداره ولی ات بود
ته:امشب نشونش میدم بیا بریم
ات ویو
کم کم نزدیک ویلا بالایی بودیم از ماشین پیاده شدم که فرش قرمز بود و همه ی خبر نگارا اونجا بودن با دخترا از فرش رد شدیم برای همشون دست تکون دادم رفتیم داخل هیچ کس اونجا نبود که یهو چراغا روشن شد همه باهم داد زدن:تولدت مبارک
دیدم جین وایساده وسط و داره دست میزنه رفتم بغلش کردم دیدم تهیونگو مینجی هم اینجان زیاد واسم مهم نبود و مینجی با پوزخند نگام میکرد
ات:جین تو بهترین داداش دنیایی
یکی پشت سرم گفت
شوگا:ات خانم تولدت مبارک
برگشتم دیدم...
صبح با صدای وحشتناک در زدن. بیدار شدم رفتم پایین در رو باز کردم دیدم جینه
جین:ساعت سه ظهره تو هنوز خوابییییی
ات:مگه چه خبره
جین :امشب وارتی گرفتم همه رفیقامم هستنننن
ات:خو به عنه من
که یهو لیا پشت سرش در اومد
لیا:سیلام
لونا هم پشت سر لیا در اومد
لونا:علیک
ات؛وادفاک
جین:ات همه رفیقام می خوان بیان همشونم از اینفنای کراشان البته نه به اندازه ی من😔
جین:به هر حال اگه خوشگل نباشیا جرت میدم عا راستی ساعت هفته نه سه چقد خوابیدی
ات:اره مسکن خوردم سرم درد بود
جین:دخترا برین خودتونم باهاش اماده شید بای بای که رفت و در رو بستم
ات:دخترا شما اماده شید من برم یه دوش چند مینی بگیرم
دخترا:باش
رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم بعدشم اوتو زدم یه ارایش خاص انجام دادم رفتم لباسمو پوشیدم(اسلاید دوم) اومدم پایین دیدم دخترا امادن وایسادن که من بیام یهو در خونه خورد لونا بازش کرد مینجی بود او م داخل
مینجی:اوه ات خانم خوشگل کردی جایی میری؟
ات:اره همون جایی که تو نمیری
لونا:ات من میرم اتاق
ات:او مینجی بشین تا برات چای بیارم
مینجی :باش گلم
مینجی ویو
ات رفت چای بیاره سریع رفتم تو اتاقش گوشیشو باز کردم رفتم به خودم پیام بدم نوشتم: مینجی دختر زشتی مثل تو حق نداره بیاد تولدم ولی دوست پسرت شاید بتونه بیاد
اومدم پایین
لیا ویو:
فهمیدم این می خواد یکاری کنه برای همین رفتم تو کمد منتظر موندم بیاد که اومد دختره ی چندش ازش فیلمم گرفتم امشب یه بلایی سرت بیارم که کیف کنی
ات ویو
یهو دیدم که مینجی داره میزه
مینجی:اوه ات جونم من باید برم ته زنگ زد گفت اینجا نمونم بابای
ات:خو به کتفم
لیا و لونا باهم اومدن پایین گفتن که بریم
ته ویو
تقریبا اماده بودم منتظر بودم مینجی بیاد تا بریم یهو دیدم زنگ در خورد رفتم باز کردم دیدم مینجیه
مینجی: ته ته نگا ات چه پیامی بهم داده حق
امکان نداره ولی ات بود
ته:امشب نشونش میدم بیا بریم
ات ویو
کم کم نزدیک ویلا بالایی بودیم از ماشین پیاده شدم که فرش قرمز بود و همه ی خبر نگارا اونجا بودن با دخترا از فرش رد شدیم برای همشون دست تکون دادم رفتیم داخل هیچ کس اونجا نبود که یهو چراغا روشن شد همه باهم داد زدن:تولدت مبارک
دیدم جین وایساده وسط و داره دست میزنه رفتم بغلش کردم دیدم تهیونگو مینجی هم اینجان زیاد واسم مهم نبود و مینجی با پوزخند نگام میکرد
ات:جین تو بهترین داداش دنیایی
یکی پشت سرم گفت
شوگا:ات خانم تولدت مبارک
برگشتم دیدم...
۲۳.۸k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.