* * زندگی متفاوت
🐾پارت 5
فردا
#leoreza
ماشین ارسلان از عمارت رفت بیرون بلافاصله به سمت اتاق پانیذ رفتم
میدونستم اگه ارسلان میبود نمیذاشت کامل کارم انجام بدم
کلید در اتاق وا کردم وارد اتاق شدم گوشه ای جمع شده بود در قفل کردم صندلی برداشتم گذاشتم جلوش نشستم روبروش
نیم خیز شدم ارنج هام گذاشتم رو زانوهام
رضا:خب از کجا شروع کنیم هوم
نگاهی بهم کرد ولی هیچی ازش نشنیدم
رضا:بگو هر جور شکنجه ای بگی میکنم تعارف ندارم
پانیذ:تو کی چرا بابای منو کشتی(بغض)
رضا:نه نشد برگشتی میگی چرا بابا کشتم اره بزارم بگم بابای حروم خوره تو خانواده ی منو کشت
کاری کرد خواهرم درست نتونه با شوهرش حرف بزنه بعد میگی چیکار کرده
بابای حروم زاده ی تو خانوادی منو از من و خواهرم گرفت
حالا فهمیدی (داد و عربده)
قطره اشکی ازش چکید
پانید:بابای من همچین کاری نمیکنه حروم خور و حروم زاده هم خودتی حق نداری لقب خودتو به بابای من بدی
رضا:نه انگار حرف حالیت نمیشه من انتقام خواهرم خانوادم از تو بی همه چیز میگیرم داداشتم با دستای خودم میکشم فهمیدی(عربد)
رضا:شب منتظرم باش تا بهت به فهمونم با کی داری حرف میزنی
همین گفتم درو باز کردم قفلش کردم
کلید گذاشتم تو جیبم سوار ماشینم شدم تا برم معامله رو کامل کنم.....
#paniz
درو بست و رفت اصن نمیتونستم باور کنم بابان همچین کاریو کرده اون میخواست منو علیه بابام کنه
ولی الان چی بابام مرد یعنی مهراب و مهشاد کجان اصن بلایی سرشون اورده
نه نه
با حرفی که زد شب میاد باهام چیکار کنه
خدا این چه مصیبینی بود دلم واسه داداشم تنگ شده
اوووو شب قرار چی بشه😆
فردا
#leoreza
ماشین ارسلان از عمارت رفت بیرون بلافاصله به سمت اتاق پانیذ رفتم
میدونستم اگه ارسلان میبود نمیذاشت کامل کارم انجام بدم
کلید در اتاق وا کردم وارد اتاق شدم گوشه ای جمع شده بود در قفل کردم صندلی برداشتم گذاشتم جلوش نشستم روبروش
نیم خیز شدم ارنج هام گذاشتم رو زانوهام
رضا:خب از کجا شروع کنیم هوم
نگاهی بهم کرد ولی هیچی ازش نشنیدم
رضا:بگو هر جور شکنجه ای بگی میکنم تعارف ندارم
پانیذ:تو کی چرا بابای منو کشتی(بغض)
رضا:نه نشد برگشتی میگی چرا بابا کشتم اره بزارم بگم بابای حروم خوره تو خانواده ی منو کشت
کاری کرد خواهرم درست نتونه با شوهرش حرف بزنه بعد میگی چیکار کرده
بابای حروم زاده ی تو خانوادی منو از من و خواهرم گرفت
حالا فهمیدی (داد و عربده)
قطره اشکی ازش چکید
پانید:بابای من همچین کاری نمیکنه حروم خور و حروم زاده هم خودتی حق نداری لقب خودتو به بابای من بدی
رضا:نه انگار حرف حالیت نمیشه من انتقام خواهرم خانوادم از تو بی همه چیز میگیرم داداشتم با دستای خودم میکشم فهمیدی(عربد)
رضا:شب منتظرم باش تا بهت به فهمونم با کی داری حرف میزنی
همین گفتم درو باز کردم قفلش کردم
کلید گذاشتم تو جیبم سوار ماشینم شدم تا برم معامله رو کامل کنم.....
#paniz
درو بست و رفت اصن نمیتونستم باور کنم بابان همچین کاریو کرده اون میخواست منو علیه بابام کنه
ولی الان چی بابام مرد یعنی مهراب و مهشاد کجان اصن بلایی سرشون اورده
نه نه
با حرفی که زد شب میاد باهام چیکار کنه
خدا این چه مصیبینی بود دلم واسه داداشم تنگ شده
اوووو شب قرار چی بشه😆
۱۴.۱k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.