𝗣𝗮𝗿𝘁⁷⁰
𝗣𝗮𝗿𝘁⁷⁰
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
☆☆☆
بلاخره بعد از چند روز فکر کردن و بالا پایین کردنِ این پیشنهاد،جوابم رو دادم و موافقتم رو اعلام کردم.
علیرغم ناراضی بودنم برای این ازدواج، ولی پیشنهاد عاقلانه ای بود،حداقل برای مدت زمانی تا از دست تهیونگ و آدمای دیگه راحت بشم و به اون چیزی که میخوام برسم.
با اینکه یه عقد صوری بود ولی تمام مراحلش، مثل یه ازدواجِ واقعی پیش رفت.
خانواده ام حضور نداشتن، بابام ناراضی بود و هیچ کدومشون حتی بهم زنگ نزدن تا چیزی بگن.
انگار بود و نبودم دیگه برای کسی هم اهمیت نداشت.
فقط مامان زنگ زد و گریه کرد و به آرومی گفت:
مامان ا/ت: بابات ناراحته، ولی هیچی نمیگه،نميدونم این تصمیم درسته یا اشتباه، فقط امیدوارم تهش واست خوب بشه مادر.
در جوابش فقط پوزخند زدم..
دوست داشتم بگم یه ازدواجِ صوری که آرزوی خوشبختی و خوب شدن نداره!
من اگه بخاطر یه سری مسائل نبود، عمراً حاضر نمیشدم کنارش روی صندلیِ دفترِ عاقد بشینم، در حالی که فقط همونی شاهدِ عقدمون باشه.
خودم خواسته بودم تمام کارها توی سکوت و مخفيانه پیش برن تا کسی چیزی نفهمه و خواستم حتی بعد از عقد هم هنوز خونه ی همونی باشم تا سرِ موعد خاصی از اونجا بیام بیرون و به اصطلاح خونه ی شوهرم برم.
از اینکه اونو انتخاب کردم، پشیمون نیستم.
چون چیزی ازش مخفی ندارم که لااقل بخاطر اون یه مورد نظرم نسبت بهش عوض بشه یا پشیمون بشم.
درسته از شوگا هم چیزی مخفی ندارم اما اون هنوزم زنش رو دوست داشت و من نمیتونستم خونه و زندگی زنش رو خراب کنم.
برای دومین بار به مردی که چند دقیقه بعد شوهرم میشد بله دادم و همونی به روم لبخند زد.
اگه همونی صلاح دید و راهی که انتخاب کرده به نظرش راه مناسبیه پس بهش اعتماد دارم.
حتی اگه تهش پشیمون بشم یا یه روزی دوباره قرار باشه روی این صندلی بشینم تا خطبه طلاق و جداییم جاری بشه.
ادامه کامنت
•پارت هفتاد•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
☆☆☆
بلاخره بعد از چند روز فکر کردن و بالا پایین کردنِ این پیشنهاد،جوابم رو دادم و موافقتم رو اعلام کردم.
علیرغم ناراضی بودنم برای این ازدواج، ولی پیشنهاد عاقلانه ای بود،حداقل برای مدت زمانی تا از دست تهیونگ و آدمای دیگه راحت بشم و به اون چیزی که میخوام برسم.
با اینکه یه عقد صوری بود ولی تمام مراحلش، مثل یه ازدواجِ واقعی پیش رفت.
خانواده ام حضور نداشتن، بابام ناراضی بود و هیچ کدومشون حتی بهم زنگ نزدن تا چیزی بگن.
انگار بود و نبودم دیگه برای کسی هم اهمیت نداشت.
فقط مامان زنگ زد و گریه کرد و به آرومی گفت:
مامان ا/ت: بابات ناراحته، ولی هیچی نمیگه،نميدونم این تصمیم درسته یا اشتباه، فقط امیدوارم تهش واست خوب بشه مادر.
در جوابش فقط پوزخند زدم..
دوست داشتم بگم یه ازدواجِ صوری که آرزوی خوشبختی و خوب شدن نداره!
من اگه بخاطر یه سری مسائل نبود، عمراً حاضر نمیشدم کنارش روی صندلیِ دفترِ عاقد بشینم، در حالی که فقط همونی شاهدِ عقدمون باشه.
خودم خواسته بودم تمام کارها توی سکوت و مخفيانه پیش برن تا کسی چیزی نفهمه و خواستم حتی بعد از عقد هم هنوز خونه ی همونی باشم تا سرِ موعد خاصی از اونجا بیام بیرون و به اصطلاح خونه ی شوهرم برم.
از اینکه اونو انتخاب کردم، پشیمون نیستم.
چون چیزی ازش مخفی ندارم که لااقل بخاطر اون یه مورد نظرم نسبت بهش عوض بشه یا پشیمون بشم.
درسته از شوگا هم چیزی مخفی ندارم اما اون هنوزم زنش رو دوست داشت و من نمیتونستم خونه و زندگی زنش رو خراب کنم.
برای دومین بار به مردی که چند دقیقه بعد شوهرم میشد بله دادم و همونی به روم لبخند زد.
اگه همونی صلاح دید و راهی که انتخاب کرده به نظرش راه مناسبیه پس بهش اعتماد دارم.
حتی اگه تهش پشیمون بشم یا یه روزی دوباره قرار باشه روی این صندلی بشینم تا خطبه طلاق و جداییم جاری بشه.
ادامه کامنت
•پارت هفتاد•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۷.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.