..𝟺.𝒑𝒂𝒓𝒕.
Part:4
تهیونگ:شوخیت گرفته؟
کوک:بنظرت قیافم شبیه اوناییه که شوخیشون گرفته؟
تهیونگ:پونصد هزار تا
ا/ت:چییی ولی قرار بو تو چهار صد تا از اون عوضی بگیری
تهیونک:قرار بود چهار صدهزار از نا پدریت بگیرم نه از کوک بعدشم ارزش تو بالاتر از این حرفاس لیتل گرل
کوک:اوک من به (اسم خدمت کارش)میگم که پولتو بیاره بریم..
ا/ت:باشه بریم
رفتیم تو ماشین کوک نشستیم که ماشینو روشن کرد و در حال رانندگی بود.
ا/ت:ممنون
کوک:........
ا/ت:گغتم ممنونممممم(یکم بلند)
کوک:بابت؟
ا/ت:بابت اینکه منو از اون مکان غیر عادی نجات دادی
کوک:نیازی به تشکر نیس خب اون سادیسم داره و با توجه به رفتار های رو مخ تو قطعا تا فردا بیشتر نمیتونستی زنده بمونی من فقط جون یه ادمو نجات دادم تا
ویو ا/ت
با شنیدن حرفاش ترس کل وجودمو گرفتم و با چشای گرد شده بهش نگاه میکردم که خیلی ریلکس درحال رانندگی بود بعد از چند مین رسیدیم جلوی یه عمارت پیاده شدیم و کوک سوییچو داد به خدمت کارش تا ماشینو پارک کنه و ماهم رفتیم داخل خونه خونه نسبتا بزرگی بود خیلی دکراسیون لوکسی داشت که با سلیقه من مو نمیزد
همین جوری درحال نگاه کردن به خونه بودم که..
کوک:یه اتاق طبقه بالاست تو میتونی اونجا بمونی چیزی هم لازم داشت به اجوما بگو
ا/ت:اهاااا...اوک باشه بازم ممنون
بدون هیچ حرفی رفت تو اتاقش منم رفتم تو اون اتاقی که گفت اتاق باحالی بود خشم اومده بود حداقل بهتر جاهای قبلی بود:)
رو تخت نشتم که یکی در زد
ا/ت:بلهه
کوک:میتونم بیام؟
ا/ت:اره بیا تو
کوک اومد یه دست لباس گذاشت رو تخت
کوک:اینارو امشب میتونی بپوشی
ا/ت:مرسی...اها راستیی من تا کی اینجا میمونم؟
کوک:..امم نمیدونم ولی اگه برگردی شک ندارم ناپدریت دوباره همون بلارو سرت بیاره اما با این تفاوت که دیگه کوک وجود نداره که نجاتت بده
ا/ت:اره راس میگی ...بیخیال شبت بخیر
کوک:.....
بدون اینکه چیزی بگه رفت چقدر این پسره سرده برعکس رفیقش
با تمام اون فکرا رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون اون لباسایی که کوک دادو پوشیدمو موهامو خشک کردم یه تک پوش سفید با یه شلوارک بود بعد انجام همهی این کارا خوابیدم
ویو کوک)
بعد از اینکه حرف هاش تموم شد از اتاق اومدم بیرون با خودم گفتم چجور یه دختر با تمام این مشکلات هنوزم میتونه بخنده یا مسخره بازی در بیاره تو این فکر بودم که خوابم برد
فردا صبح با الارم گوشی بیدار شدم و رفتم حموم دوش گرفتم ولی وقتی اومدم بیرون بوی سوختگی میومد سریع رفتم پایین
کوک:اجوماااا اینجا چه خبره بوی سوختنی میاد
اجوما:چیزی نیس ارباب جوان
خانم ا/ت هستن که دارن اشپزی میکنن
کوک:اشپزی؟
رفتم سمت اشپزخونه ا/ت رو دیدم که با صرتی پوکر داره نگاه به ظرفای سوخته میکنه واقعا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده
کوک:دست مریزاد واقعا عالی بود افرین
ا/ت:هر هر هر خندیدیم
کوک:چرا وقتی نمیتونی قصد به درست کردن غذا کردی
ا/ت:خواستم هم صبحونه درس کنم هم به پاس زحماتی که برام کشیدی یه تشکری کرده باشم بیا و خوبی کن
تهیونگ:شوخیت گرفته؟
کوک:بنظرت قیافم شبیه اوناییه که شوخیشون گرفته؟
تهیونگ:پونصد هزار تا
ا/ت:چییی ولی قرار بو تو چهار صد تا از اون عوضی بگیری
تهیونک:قرار بود چهار صدهزار از نا پدریت بگیرم نه از کوک بعدشم ارزش تو بالاتر از این حرفاس لیتل گرل
کوک:اوک من به (اسم خدمت کارش)میگم که پولتو بیاره بریم..
ا/ت:باشه بریم
رفتیم تو ماشین کوک نشستیم که ماشینو روشن کرد و در حال رانندگی بود.
ا/ت:ممنون
کوک:........
ا/ت:گغتم ممنونممممم(یکم بلند)
کوک:بابت؟
ا/ت:بابت اینکه منو از اون مکان غیر عادی نجات دادی
کوک:نیازی به تشکر نیس خب اون سادیسم داره و با توجه به رفتار های رو مخ تو قطعا تا فردا بیشتر نمیتونستی زنده بمونی من فقط جون یه ادمو نجات دادم تا
ویو ا/ت
با شنیدن حرفاش ترس کل وجودمو گرفتم و با چشای گرد شده بهش نگاه میکردم که خیلی ریلکس درحال رانندگی بود بعد از چند مین رسیدیم جلوی یه عمارت پیاده شدیم و کوک سوییچو داد به خدمت کارش تا ماشینو پارک کنه و ماهم رفتیم داخل خونه خونه نسبتا بزرگی بود خیلی دکراسیون لوکسی داشت که با سلیقه من مو نمیزد
همین جوری درحال نگاه کردن به خونه بودم که..
کوک:یه اتاق طبقه بالاست تو میتونی اونجا بمونی چیزی هم لازم داشت به اجوما بگو
ا/ت:اهاااا...اوک باشه بازم ممنون
بدون هیچ حرفی رفت تو اتاقش منم رفتم تو اون اتاقی که گفت اتاق باحالی بود خشم اومده بود حداقل بهتر جاهای قبلی بود:)
رو تخت نشتم که یکی در زد
ا/ت:بلهه
کوک:میتونم بیام؟
ا/ت:اره بیا تو
کوک اومد یه دست لباس گذاشت رو تخت
کوک:اینارو امشب میتونی بپوشی
ا/ت:مرسی...اها راستیی من تا کی اینجا میمونم؟
کوک:..امم نمیدونم ولی اگه برگردی شک ندارم ناپدریت دوباره همون بلارو سرت بیاره اما با این تفاوت که دیگه کوک وجود نداره که نجاتت بده
ا/ت:اره راس میگی ...بیخیال شبت بخیر
کوک:.....
بدون اینکه چیزی بگه رفت چقدر این پسره سرده برعکس رفیقش
با تمام اون فکرا رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون اون لباسایی که کوک دادو پوشیدمو موهامو خشک کردم یه تک پوش سفید با یه شلوارک بود بعد انجام همهی این کارا خوابیدم
ویو کوک)
بعد از اینکه حرف هاش تموم شد از اتاق اومدم بیرون با خودم گفتم چجور یه دختر با تمام این مشکلات هنوزم میتونه بخنده یا مسخره بازی در بیاره تو این فکر بودم که خوابم برد
فردا صبح با الارم گوشی بیدار شدم و رفتم حموم دوش گرفتم ولی وقتی اومدم بیرون بوی سوختگی میومد سریع رفتم پایین
کوک:اجوماااا اینجا چه خبره بوی سوختنی میاد
اجوما:چیزی نیس ارباب جوان
خانم ا/ت هستن که دارن اشپزی میکنن
کوک:اشپزی؟
رفتم سمت اشپزخونه ا/ت رو دیدم که با صرتی پوکر داره نگاه به ظرفای سوخته میکنه واقعا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده
کوک:دست مریزاد واقعا عالی بود افرین
ا/ت:هر هر هر خندیدیم
کوک:چرا وقتی نمیتونی قصد به درست کردن غذا کردی
ا/ت:خواستم هم صبحونه درس کنم هم به پاس زحماتی که برام کشیدی یه تشکری کرده باشم بیا و خوبی کن
۸.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.