پارت~25~
فقط داشتم گریه میکردم بدنم خیلی درد میکرد دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی مطلق...
ویو کوک
جیمین بهم گفت که برم ات رو از اتاق بیارم بیرون که دیدم ات روی زمین افتاده زود دکتر رو خبر کردم که دکتر گفت حالش خوبه منم گفتم خیلی ممنون دکتر رفت و ات بهوش اومد...
ویو ات
وقتی به هوش اومدم توی اتاق ارباب بودم
+من اینجا چیکار میکنم
کوک:چیزی نیس من اوردمت
+چرا
کوک:مگه ندیدی جیمین چقدر بهت شلاق زده
+راس میگی...راستی اون کجاس
کوک:پشت بومه هر وقت ناراحت میشه میره اونجا
+پشت بوم کجاست
کوک:بیا من ببرمت
+باشه
کوک منو برد پشت بوم خودش هم رفت پایین که جیمین رو دیدم که داشت با خودش حرف میزد یکم رفتم جلو تا بتونم بفهمم چی میگه که داشت با خودش میگفت
_ات منو ببخش
_من خیلی دوست دارم بیشتر از هر چیزی
_ببخشید که ازارت دادم ،اخه تو هم که نمیفهمی من میخوام احساساتمو بهت بفهمونم
_اما تو هی از دستم فرار میکنی
رفتم کنارش نشستم که جیمین تعجب کرد
_تو اینجا....
(حرفش با بوسه ی ات قطع شد )
از زبان نویسنده(منو میگه ها😂💙)
ات که داشت همینجوری جیمین رو میبوسید از اون ور جیمین تعجب کرده بود و بعد همراهی کرد اونا بوسه خیلی شیرینی رو اغاز کردن(اه اه ریدم توی این بوسه😂😐)و بعت از چند مین از هم جدا شدن و جیمین به ات گفت
_تو الان منو بوسیدی
+مگه اولین بارته که میبوسمت
_نه ولی ایندفعه این به خواست خودت بود
+خب راستش منم از همون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم منم خیلی دوست دارم
_منم همینطور
+فقط یه چیزی
_بله
+تو خیلی منو زدی هنوز کل بدنم درد میکنه
_معذرت میخوام بیبی
+بیبی؟
_اهم مگه چیه
+هیچی..ددی
_واو فک کنم شیطون شدی
+(لبخند)
_(لبخند)
_خب دیگه بیا بریم پایین اها از این بعد تو دیگه کار نمیکنی
+چرا
_چون تو الان با ددیت هستی بیبی گرل...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
ویو کوک
جیمین بهم گفت که برم ات رو از اتاق بیارم بیرون که دیدم ات روی زمین افتاده زود دکتر رو خبر کردم که دکتر گفت حالش خوبه منم گفتم خیلی ممنون دکتر رفت و ات بهوش اومد...
ویو ات
وقتی به هوش اومدم توی اتاق ارباب بودم
+من اینجا چیکار میکنم
کوک:چیزی نیس من اوردمت
+چرا
کوک:مگه ندیدی جیمین چقدر بهت شلاق زده
+راس میگی...راستی اون کجاس
کوک:پشت بومه هر وقت ناراحت میشه میره اونجا
+پشت بوم کجاست
کوک:بیا من ببرمت
+باشه
کوک منو برد پشت بوم خودش هم رفت پایین که جیمین رو دیدم که داشت با خودش حرف میزد یکم رفتم جلو تا بتونم بفهمم چی میگه که داشت با خودش میگفت
_ات منو ببخش
_من خیلی دوست دارم بیشتر از هر چیزی
_ببخشید که ازارت دادم ،اخه تو هم که نمیفهمی من میخوام احساساتمو بهت بفهمونم
_اما تو هی از دستم فرار میکنی
رفتم کنارش نشستم که جیمین تعجب کرد
_تو اینجا....
(حرفش با بوسه ی ات قطع شد )
از زبان نویسنده(منو میگه ها😂💙)
ات که داشت همینجوری جیمین رو میبوسید از اون ور جیمین تعجب کرده بود و بعد همراهی کرد اونا بوسه خیلی شیرینی رو اغاز کردن(اه اه ریدم توی این بوسه😂😐)و بعت از چند مین از هم جدا شدن و جیمین به ات گفت
_تو الان منو بوسیدی
+مگه اولین بارته که میبوسمت
_نه ولی ایندفعه این به خواست خودت بود
+خب راستش منم از همون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم منم خیلی دوست دارم
_منم همینطور
+فقط یه چیزی
_بله
+تو خیلی منو زدی هنوز کل بدنم درد میکنه
_معذرت میخوام بیبی
+بیبی؟
_اهم مگه چیه
+هیچی..ددی
_واو فک کنم شیطون شدی
+(لبخند)
_(لبخند)
_خب دیگه بیا بریم پایین اها از این بعد تو دیگه کار نمیکنی
+چرا
_چون تو الان با ددیت هستی بیبی گرل...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۱۰.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.