pawn/پارت۵۷
از زبان یوجین:
با ووک سر قرار رفتم... هیچوقت انقدر نسبت به دیدن کسی هیجان زده نبودم... البته من مراقب بودم که اشتیاقم باعث نشه سبک به نظر برسم...
ووک به من خیره بود... این باعث خجالت من شده بود...و مدام نگاهمو ازش میگرفتم... اما به هر سمتی که نگاه می کردم رد نگاهم رو دنبال میکرد...
چون قرار اول ما بود چندان صمیمی نبودیم... حتی گهگاه بینمون سکوت کوتاهی برقرار میشد...
از موضوعات مختلف صحبت میکردیم.... از علایق و سلایق هم حرف میزدیم... ولی در عین حال مواظب بودم که پرحرفی نکنم...
از زبان ووک:
یوجین جذاب و همه چی تموم بود... به راحتی میتونست با هر پسری که دلش میخواد وارد رابطه بشه... وقتیکه حسابی صحبت کردیم حرف ا/ت پیش کشیده شد...
چون یوجین گفت که همیشه دلش میخواسته عشقی نظیر رابطه ی تهیونگ و ات نصیبش بشه...
ووک: یوجین تو فک میکنی که ا/ت و تهیونگ به هم خیلی وفادارن؟
یوجین: معلومه!... اونا از بچگی باهم بودن... حتی چن سال به دلایلی از هم دور بودن... ولی هرگز از هم دست نکشیدن
ووک: خب... راستش... من از نوجوونی تا حالا یکی دو بار وارد رابطه شدم... یکی دوتا دختر تا حالا توی زندگیم بودن... و یسری تجربیات بدست آوردم... از نظر من چنین عشقی که تو ازش حرف میزنی وجود نداره... بنظرم تهیونگ و ا/ت فقط بخاطر اینکه از بچگی اولین جنس مخالف توی زندگی هم دیگه بودن به هم وابسته شدن... بعدش خاطرات زیادی باهم ساختن... میدونی... آدما عاشق خاطراتی میشن که باهم داشتن... اون خاطراتو که پاک کنی چیزی از مهمترین آدمای زندگیتم باقی نمیمونه
یوجین: گرچه این عقیده ی توئه ولی خیلی بدبینانه صحبت میکنی... البته از نظر منم چنین عشقایی کم وجود دارن... اما اینکه کلا انکارش کنی رو قبول ندارم... من برادرمو خوب میشناسم... اتفاقا تهیونگ خیلی منطقیه... همیشه روی احساساتش کنترل داره... آدمی نیست که هیجانی عمل کنه... اما حسش به ا/ت فرق داره... عمیقا اونو میپرسته... در مورد اون بی انصافیه که بگی چون از بچگی باهاش بوده فقط توهم دوست داشتنشو داره
ووک: برادرتو میشناسی... ا/ت رو همینقد میشناسی؟ طی سالهایی که میگی از هم دور بودن بنظرت ات عوض نشده؟
یوجین: چی میخوای بگی ووک؟
ووک: هیچی... چون تو عشق عمیق تهیونگ و ات رو مثال زدی و منم به چنین چیزی اعتقاد نداشتم اینو گفتم
یوجین: یعنی تو منو دوس نداری؟
ووک:دوست دارم... ولی مطمئن باش هرکسی ته ضمیر ناخودآگاهش خودشو اولویت قرار میده... بعد دیگران رو... این نه فقط مختص به منه... و نه به تو...
حتی در مورد عاشق ترین آدمام صدق میکنه... اونام خودشونو اولویت قرار میدن... بعد عشقشونو!...
از زبان چانیول:
من و کارولین رفته بودیم خرید... کمی هم توی شهر چرخیدیم... تا حالا فرصت نشده بود برج نامسان رو به کارولین نشون بدم... مطمئنم عاشقش میشد
با ووک سر قرار رفتم... هیچوقت انقدر نسبت به دیدن کسی هیجان زده نبودم... البته من مراقب بودم که اشتیاقم باعث نشه سبک به نظر برسم...
ووک به من خیره بود... این باعث خجالت من شده بود...و مدام نگاهمو ازش میگرفتم... اما به هر سمتی که نگاه می کردم رد نگاهم رو دنبال میکرد...
چون قرار اول ما بود چندان صمیمی نبودیم... حتی گهگاه بینمون سکوت کوتاهی برقرار میشد...
از موضوعات مختلف صحبت میکردیم.... از علایق و سلایق هم حرف میزدیم... ولی در عین حال مواظب بودم که پرحرفی نکنم...
از زبان ووک:
یوجین جذاب و همه چی تموم بود... به راحتی میتونست با هر پسری که دلش میخواد وارد رابطه بشه... وقتیکه حسابی صحبت کردیم حرف ا/ت پیش کشیده شد...
چون یوجین گفت که همیشه دلش میخواسته عشقی نظیر رابطه ی تهیونگ و ات نصیبش بشه...
ووک: یوجین تو فک میکنی که ا/ت و تهیونگ به هم خیلی وفادارن؟
یوجین: معلومه!... اونا از بچگی باهم بودن... حتی چن سال به دلایلی از هم دور بودن... ولی هرگز از هم دست نکشیدن
ووک: خب... راستش... من از نوجوونی تا حالا یکی دو بار وارد رابطه شدم... یکی دوتا دختر تا حالا توی زندگیم بودن... و یسری تجربیات بدست آوردم... از نظر من چنین عشقی که تو ازش حرف میزنی وجود نداره... بنظرم تهیونگ و ا/ت فقط بخاطر اینکه از بچگی اولین جنس مخالف توی زندگی هم دیگه بودن به هم وابسته شدن... بعدش خاطرات زیادی باهم ساختن... میدونی... آدما عاشق خاطراتی میشن که باهم داشتن... اون خاطراتو که پاک کنی چیزی از مهمترین آدمای زندگیتم باقی نمیمونه
یوجین: گرچه این عقیده ی توئه ولی خیلی بدبینانه صحبت میکنی... البته از نظر منم چنین عشقایی کم وجود دارن... اما اینکه کلا انکارش کنی رو قبول ندارم... من برادرمو خوب میشناسم... اتفاقا تهیونگ خیلی منطقیه... همیشه روی احساساتش کنترل داره... آدمی نیست که هیجانی عمل کنه... اما حسش به ا/ت فرق داره... عمیقا اونو میپرسته... در مورد اون بی انصافیه که بگی چون از بچگی باهاش بوده فقط توهم دوست داشتنشو داره
ووک: برادرتو میشناسی... ا/ت رو همینقد میشناسی؟ طی سالهایی که میگی از هم دور بودن بنظرت ات عوض نشده؟
یوجین: چی میخوای بگی ووک؟
ووک: هیچی... چون تو عشق عمیق تهیونگ و ات رو مثال زدی و منم به چنین چیزی اعتقاد نداشتم اینو گفتم
یوجین: یعنی تو منو دوس نداری؟
ووک:دوست دارم... ولی مطمئن باش هرکسی ته ضمیر ناخودآگاهش خودشو اولویت قرار میده... بعد دیگران رو... این نه فقط مختص به منه... و نه به تو...
حتی در مورد عاشق ترین آدمام صدق میکنه... اونام خودشونو اولویت قرار میدن... بعد عشقشونو!...
از زبان چانیول:
من و کارولین رفته بودیم خرید... کمی هم توی شهر چرخیدیم... تا حالا فرصت نشده بود برج نامسان رو به کارولین نشون بدم... مطمئنم عاشقش میشد
۱۶.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.