set me free🔪 p11
جیمین:ا.ت باید باهم صحبت کنیم(سرد)
ا.ت:سرم شلوغه آقای پارک(سرد)
جیمین:گفتم باید صحبت کنیم الان(سرد و جدی)
ا.ت:باشه اقای پارک(سرد)
رفتن تو اتاق
جیمین:ا.ت
ا.ت:بله بفرمایید(سرد)
جیمین:منو میبخشی؟
(انتظارشو نداشتین مگنه فک کردی میگه باید طلاق بگیریم هنوز زوده هع)
ا.ت:آقای پارک این کارتون بود(سرد)
جیمین:ا.ت بس کن من لب نگرفتم باهاش بوسه کوتاه زدم توروخدا
بعد کلیییی اصرار اشتی کردن و اینا
جیمین:ا.ت چیزی میخوای بگی؟
ا.ت:ن...ن..نه(استرسی)
جیمین:چی میخوای بگی؟(جدی)
ا.ت:اگه بگم که دوباره بدبخت میشم
جیمین:بگو ببینم
ا.ت:ولی نامرد نباشی ها
جیمین:بگو
ا.ت:ف..ف..فردا ..امتحان ریاضی دارم
جیمین:فرداااا چرا دیر گفتی انقدر؟(عصبی)
ا.ت:چون قهر بودیم
جیمین:واییییییییییی از دست تو
رفت دفتر و مداد آورد و دوباره ا.ت رو با مسئله هاش به گ*ا داد
ا.ت:جیمین ساعت ۴شبه بسه توروخدا
جیمین:بنویس سرم درد گرفت
ا.ت:جیمین دستم داره خون میاد
جیمین:چرا؟ من که تنبیهت نکردم مسئله اضافه هم ندادم فقط ۳۰۰۰تا مسئله باید حل کنی که ۲۹۹۰ تا حل کردی چرا خون اومد؟
ا.ت:جیمین انقدر نوشتم اون ۱۰ تارو رحم کن(کیوت)
جیمین:نه تو بگو من حل کنم جواب رو بگو بنویسم
ا.ت:نامرد
بعد کلییی بدبختی حل کرد و جیمین خون دستاشو پاک کرد و هردو خوابیدن و ا.ت هم با کلیی بدبختی و استرس رفت سر جلسه امتحان
جیمین:بریم(یکم عصبی)
ا.ت:ب..باش
جیمین:اونهمه مسئله حل کردی این بشه نمرت؟
ا.ت:چند شد؟
جیمین:از ۱۰۰ شدی ۲۰
ا.ت:ببخشید ساعت ۶ صبح خوابیدم ۶:۳۰ پاشدم دستم زخم بود وقت امتحان کم بود
جیمین:ساکت
ا.ت:باش
رفتن خونه دیدن بورام اومده
م.ج:سلام بورام تا ۱ هفته اینجا میمونه با مامان و باباش دعواش شده
ا.ت:باش
جیمین:اوکی و اما تو برو تو اتاق دا م میام
ا.ت:ب..ب..باش
رفت تو اتاق و بعد جیمین اومد
(برای شادی روحش صلواتتتتتت خدا بیامرز ادم خوبی بود دلم براش سوخت بمیرم براش الهی موچی پخش میکنیم سر قبرش فردا مراسم ختم ساعت ۵ لطفا بیاید لباس باز نپوشیدبا تشکر سازنده فیک و بدبخت کننده ا.ت )
ا.ت:سرم شلوغه آقای پارک(سرد)
جیمین:گفتم باید صحبت کنیم الان(سرد و جدی)
ا.ت:باشه اقای پارک(سرد)
رفتن تو اتاق
جیمین:ا.ت
ا.ت:بله بفرمایید(سرد)
جیمین:منو میبخشی؟
(انتظارشو نداشتین مگنه فک کردی میگه باید طلاق بگیریم هنوز زوده هع)
ا.ت:آقای پارک این کارتون بود(سرد)
جیمین:ا.ت بس کن من لب نگرفتم باهاش بوسه کوتاه زدم توروخدا
بعد کلیییی اصرار اشتی کردن و اینا
جیمین:ا.ت چیزی میخوای بگی؟
ا.ت:ن...ن..نه(استرسی)
جیمین:چی میخوای بگی؟(جدی)
ا.ت:اگه بگم که دوباره بدبخت میشم
جیمین:بگو ببینم
ا.ت:ولی نامرد نباشی ها
جیمین:بگو
ا.ت:ف..ف..فردا ..امتحان ریاضی دارم
جیمین:فرداااا چرا دیر گفتی انقدر؟(عصبی)
ا.ت:چون قهر بودیم
جیمین:واییییییییییی از دست تو
رفت دفتر و مداد آورد و دوباره ا.ت رو با مسئله هاش به گ*ا داد
ا.ت:جیمین ساعت ۴شبه بسه توروخدا
جیمین:بنویس سرم درد گرفت
ا.ت:جیمین دستم داره خون میاد
جیمین:چرا؟ من که تنبیهت نکردم مسئله اضافه هم ندادم فقط ۳۰۰۰تا مسئله باید حل کنی که ۲۹۹۰ تا حل کردی چرا خون اومد؟
ا.ت:جیمین انقدر نوشتم اون ۱۰ تارو رحم کن(کیوت)
جیمین:نه تو بگو من حل کنم جواب رو بگو بنویسم
ا.ت:نامرد
بعد کلییی بدبختی حل کرد و جیمین خون دستاشو پاک کرد و هردو خوابیدن و ا.ت هم با کلیی بدبختی و استرس رفت سر جلسه امتحان
جیمین:بریم(یکم عصبی)
ا.ت:ب..باش
جیمین:اونهمه مسئله حل کردی این بشه نمرت؟
ا.ت:چند شد؟
جیمین:از ۱۰۰ شدی ۲۰
ا.ت:ببخشید ساعت ۶ صبح خوابیدم ۶:۳۰ پاشدم دستم زخم بود وقت امتحان کم بود
جیمین:ساکت
ا.ت:باش
رفتن خونه دیدن بورام اومده
م.ج:سلام بورام تا ۱ هفته اینجا میمونه با مامان و باباش دعواش شده
ا.ت:باش
جیمین:اوکی و اما تو برو تو اتاق دا م میام
ا.ت:ب..ب..باش
رفت تو اتاق و بعد جیمین اومد
(برای شادی روحش صلواتتتتتت خدا بیامرز ادم خوبی بود دلم براش سوخت بمیرم براش الهی موچی پخش میکنیم سر قبرش فردا مراسم ختم ساعت ۵ لطفا بیاید لباس باز نپوشیدبا تشکر سازنده فیک و بدبخت کننده ا.ت )
۱۹.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.