پارت هشت
وقتی بیدار شدن دیدن بلهه شب شده و همهههه جاا تاریکههه عین سگگگگ
-بفرما..شب شد
+حالا کدوم وری بریم
-فعلا راهو ول کن من گشنمه
-منم گشنمه برو یچی درست کن
+چشم الان از تو کونم غذا در میارم....یجوری میکی انگار تو شهریم...برو بکرد جوب پیدا کن منم میرم یه گهی پیدا کنم کوفت کنیم
+باش
ات رفت دنبال چوب بگرده برا اتیش جیمینم رفت دنبال غذا بگرده....ات همینطور داشت میرفت که یهو دید یاخدااااا یجای دیگست
+جیییغغغ یا ابرفففضضض یا خدااااا یا حسییینننن گممم شدمممممم
جیمینم بعد جند دیقه برگشت دید ات نیست همه جارو گست ولی نبود
جیمین ویو
نمیدونم چرا استرس گرفتم دلم میخاد گریه کنم...ای خدا این دختر کجاستتت
-اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت(عربده)
+جیمینننننننننننن(جیغغع)
-جیغ بزن تا پیدات کنم(عربده)
خلاصه از رو جیغای ات پیداش کردن
-میشه بگی کجا رفته بودی؟؟:؟
+چوب بیارم
-خیله خب بیا بشین
نشستن جوب رو اتیش کردن و غذاشونو درست کردن بعد از اینکه خوردن از خستگی دوباره همونجا کنار اتیش خابیدن
ولی جیمین خابش نمیبرد برا همین بلند شد یکم قدم بزنه(نترسید زیاد دور نمیره)
ذهن جیمین
«هعییی خدااا این کدوم جنگل بی صا حابیه که من اومدم....نمیدونم چرا وقتی ات گمشد انقد ترسیده بودم...وقتی هم پیداش کردم دلم میخاست محکممم بغلش کنم....اهههههه اینا چیه من میگم...بهتره برم بخوابم»
خلاصه که جیمینم رفت خابید
وقتی بیدار شدن دوباره یجای دیگه بودن....بله دوباره یکی برشون داشته یکم که دقت کردن مثل قصر پادشاهی همچین چیزی بود..اونا هم به صندلی بسته شده بودن
+جیمین؟؟
-بله
+ابنجا کجاست؟؟؟؟چجوری اومدیم؟؟؟
-نمیدونم
داستن حرف میزدن که یدفعه در باز شد و....................................
-بفرما..شب شد
+حالا کدوم وری بریم
-فعلا راهو ول کن من گشنمه
-منم گشنمه برو یچی درست کن
+چشم الان از تو کونم غذا در میارم....یجوری میکی انگار تو شهریم...برو بکرد جوب پیدا کن منم میرم یه گهی پیدا کنم کوفت کنیم
+باش
ات رفت دنبال چوب بگرده برا اتیش جیمینم رفت دنبال غذا بگرده....ات همینطور داشت میرفت که یهو دید یاخدااااا یجای دیگست
+جیییغغغ یا ابرفففضضض یا خدااااا یا حسییینننن گممم شدمممممم
جیمینم بعد جند دیقه برگشت دید ات نیست همه جارو گست ولی نبود
جیمین ویو
نمیدونم چرا استرس گرفتم دلم میخاد گریه کنم...ای خدا این دختر کجاستتت
-اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت(عربده)
+جیمینننننننننننن(جیغغع)
-جیغ بزن تا پیدات کنم(عربده)
خلاصه از رو جیغای ات پیداش کردن
-میشه بگی کجا رفته بودی؟؟:؟
+چوب بیارم
-خیله خب بیا بشین
نشستن جوب رو اتیش کردن و غذاشونو درست کردن بعد از اینکه خوردن از خستگی دوباره همونجا کنار اتیش خابیدن
ولی جیمین خابش نمیبرد برا همین بلند شد یکم قدم بزنه(نترسید زیاد دور نمیره)
ذهن جیمین
«هعییی خدااا این کدوم جنگل بی صا حابیه که من اومدم....نمیدونم چرا وقتی ات گمشد انقد ترسیده بودم...وقتی هم پیداش کردم دلم میخاست محکممم بغلش کنم....اهههههه اینا چیه من میگم...بهتره برم بخوابم»
خلاصه که جیمینم رفت خابید
وقتی بیدار شدن دوباره یجای دیگه بودن....بله دوباره یکی برشون داشته یکم که دقت کردن مثل قصر پادشاهی همچین چیزی بود..اونا هم به صندلی بسته شده بودن
+جیمین؟؟
-بله
+ابنجا کجاست؟؟؟؟چجوری اومدیم؟؟؟
-نمیدونم
داستن حرف میزدن که یدفعه در باز شد و....................................
۷.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.