بار دیگر عشق پارت اول
سلام من آ.ت هستم و تو سئول زندگی میکنم و تو ی رستوران کار میکنم.
مجبورم کار کنم تا بتونم پول اجاره خونم رو بدم.
ی دوست دارم اسمش کیم نینا هستش اون بهترین دوستمه
من ۲۴ سالمه و اون ۲۳ سالشه.
اولین روز کاری : صبح ساعت ۱۲ بیدار شدم و دست و صورتمو شستم بعد صبحونم رو خوردم و رفتم سمت کمد تا لباسم رو بپوشم.
یک شلوار جین مشکی و یک لباس یقه باز آبی پوشیدم
موهام رو شونه زدم و عطر مورد علاقم رو زدم و سمت در رفتم و درو باز کردم و از خونه زدم بیرون
بلاخره رسیدم
به گارسون و همکاران سلام کردم و رفتم سمت کمدم و پیشبندم رو بستم
نکته : راستی ما دوتا گارسون داریم یکی دوستم یکی خودم هستیم
مسئولمون گفت که برو و این سفارش رو بگیر
رفتم سر میز و دیدم یک پسر قد بلند هیکلی و سیاه پوش نشسته و ماسک زده بود
خیلی آروم و ملایم حرف میزد و سفارشش رو میگفت منم مینوشتم
خلاصه دادم به سرآشپز تا غذا رو درست کنه
ظهر ۲:۱۲
غذا اون آقا آماده شد و من بردم غذا رو وقتی رفتم پیش میز چشماش برق زد و ماسکش رو داد پایین
خیلییی خوشتیپ بود
بهش غذا رو دادم و اون درخواست شماره داد من میخواستم شماره ام رو بدم ولی ترسیدم (نمیدونم چرا)
بهش ندادم با مهربانی لبخند زد و تعجب کردم و رفتم
چند دقیقه بعد ...
مدیر رستوران صدام کرد و رفتم تو دفترش
گفت چرا آنقدر طول میدی وقتی میخوای غذا رو بدی
من به تتپته افتادم و گفتم ب ب بخشید آقای رییس گفت اشکال ندارد تکرار نشه
گفتم باشه
و بیرون اومدم
ادامه پارت بعد
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
مجبورم کار کنم تا بتونم پول اجاره خونم رو بدم.
ی دوست دارم اسمش کیم نینا هستش اون بهترین دوستمه
من ۲۴ سالمه و اون ۲۳ سالشه.
اولین روز کاری : صبح ساعت ۱۲ بیدار شدم و دست و صورتمو شستم بعد صبحونم رو خوردم و رفتم سمت کمد تا لباسم رو بپوشم.
یک شلوار جین مشکی و یک لباس یقه باز آبی پوشیدم
موهام رو شونه زدم و عطر مورد علاقم رو زدم و سمت در رفتم و درو باز کردم و از خونه زدم بیرون
بلاخره رسیدم
به گارسون و همکاران سلام کردم و رفتم سمت کمدم و پیشبندم رو بستم
نکته : راستی ما دوتا گارسون داریم یکی دوستم یکی خودم هستیم
مسئولمون گفت که برو و این سفارش رو بگیر
رفتم سر میز و دیدم یک پسر قد بلند هیکلی و سیاه پوش نشسته و ماسک زده بود
خیلی آروم و ملایم حرف میزد و سفارشش رو میگفت منم مینوشتم
خلاصه دادم به سرآشپز تا غذا رو درست کنه
ظهر ۲:۱۲
غذا اون آقا آماده شد و من بردم غذا رو وقتی رفتم پیش میز چشماش برق زد و ماسکش رو داد پایین
خیلییی خوشتیپ بود
بهش غذا رو دادم و اون درخواست شماره داد من میخواستم شماره ام رو بدم ولی ترسیدم (نمیدونم چرا)
بهش ندادم با مهربانی لبخند زد و تعجب کردم و رفتم
چند دقیقه بعد ...
مدیر رستوران صدام کرد و رفتم تو دفترش
گفت چرا آنقدر طول میدی وقتی میخوای غذا رو بدی
من به تتپته افتادم و گفتم ب ب بخشید آقای رییس گفت اشکال ندارد تکرار نشه
گفتم باشه
و بیرون اومدم
ادامه پارت بعد
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
۱.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.