پرنس بی احساس
part:22
از زبان ا/ت
گفتم: خب..خجالت می کشم
خندید و گفت: از من؟
دستشو روی دلش گذاشت و خندید
بعد از چند دقیقه گفت:
_تو همونی که اون روز خودش لباسای منو در می آورد الان برای بوسیدنت خجالت می کشی؟
+اون جنبه درمانی داشت
پوکر فیس نگاه کرد و گفت: چه ربطی داره ا/ت
+خب من لباستونو در آوردم که درمانتون کنم نخواستم که کاری کنم
یه ابروشو بالا داد و گفت: تو؟ تو نخواستی؟آره جون خودت
با تعجب گفتم:سرورم؟
_از چشمات خوندم که میخوای به بدنم دست بزنی
داد زدم و گفتم: منننن؟
خندید و گفت: نه بابام
تا بعد از ظهر کلی خندیدیم و بحث کردیم دیگه باید برمی گشتیم به قصر ..
وقتی برگشتیم یه راست رفتم پیش مایا خیر سرم همراهش بودم
از زبان جونگ کوک
بعد از سالها بلاخره لبخندی روی لبم افتاده بود و به ا/ت فکر می کردم
اصلا حواسم به جلوی پاهام نبود تا اینکه با جسم سنگینی برخورد کردم ..نگاهی به جلو انداختم..پدرم بود
تعظیم کردم و گفتم: پدر..منو ببخشید حواسم نبود
عصبی خندید و گفت: فکر کردم برای چیز مهم تری عذرخواهی می کنی
با تعجب گفتم: چه چیزی؟
پوزخندی زد و گفت: کلاغا خبر آوردن با خدمتکارا جور میشی
گفتم: منظورتون چیه؟
دستشو گذاشت روی شونم و گفت: میدونم که اون دختره برات یه لذته ...پس آبروی پادشاهی منو از بین نبر جونگ کوک
نکنه منظورش ا/ت بود؟
گفتم:اگه منظورتون ا..
هنوز حرفم توی دهنم مونده بود که گفت:آره همون خانم نویسنده کیم ا/ت
چرا هر تکونی میخوردم پدرم دو ثانیه بعد خبردار بود؟
به خودم جرعت دادم و گفتم: لذت نیست.. دوسش دارم چون...حالمو خوب می کنه
همون لحظه صدای سیلی خوردنم رو شنیدم دستش به قدری سنگین بود که بی حس کنه صورتمو اما بعد چند ثانیه شروع به سوزش کرد
با تعجب نگاهش کردم که گفت: من محترمانه ازت خواستم ازش دور بشی...اگه نزدیکش بشی من میدونم با تو چیکار کنم پس یه کاری نکن از اینکه عاشقش شدی پشیمون بشی..
برگشت و رفت
این من بودم و قلبی که دوباره صدای شکستنش اومد..
من ا/ت رو دوست داشتم اما اگه پدرم بلایی سرش بیاره چی؟
اصلا باید با این قلبی که تازه ا/ت واردش شده بود چیکار می کردم؟
دلم میخواد میتونم اذیت می کنم😂😎همین که هست
از زبان ا/ت
گفتم: خب..خجالت می کشم
خندید و گفت: از من؟
دستشو روی دلش گذاشت و خندید
بعد از چند دقیقه گفت:
_تو همونی که اون روز خودش لباسای منو در می آورد الان برای بوسیدنت خجالت می کشی؟
+اون جنبه درمانی داشت
پوکر فیس نگاه کرد و گفت: چه ربطی داره ا/ت
+خب من لباستونو در آوردم که درمانتون کنم نخواستم که کاری کنم
یه ابروشو بالا داد و گفت: تو؟ تو نخواستی؟آره جون خودت
با تعجب گفتم:سرورم؟
_از چشمات خوندم که میخوای به بدنم دست بزنی
داد زدم و گفتم: منننن؟
خندید و گفت: نه بابام
تا بعد از ظهر کلی خندیدیم و بحث کردیم دیگه باید برمی گشتیم به قصر ..
وقتی برگشتیم یه راست رفتم پیش مایا خیر سرم همراهش بودم
از زبان جونگ کوک
بعد از سالها بلاخره لبخندی روی لبم افتاده بود و به ا/ت فکر می کردم
اصلا حواسم به جلوی پاهام نبود تا اینکه با جسم سنگینی برخورد کردم ..نگاهی به جلو انداختم..پدرم بود
تعظیم کردم و گفتم: پدر..منو ببخشید حواسم نبود
عصبی خندید و گفت: فکر کردم برای چیز مهم تری عذرخواهی می کنی
با تعجب گفتم: چه چیزی؟
پوزخندی زد و گفت: کلاغا خبر آوردن با خدمتکارا جور میشی
گفتم: منظورتون چیه؟
دستشو گذاشت روی شونم و گفت: میدونم که اون دختره برات یه لذته ...پس آبروی پادشاهی منو از بین نبر جونگ کوک
نکنه منظورش ا/ت بود؟
گفتم:اگه منظورتون ا..
هنوز حرفم توی دهنم مونده بود که گفت:آره همون خانم نویسنده کیم ا/ت
چرا هر تکونی میخوردم پدرم دو ثانیه بعد خبردار بود؟
به خودم جرعت دادم و گفتم: لذت نیست.. دوسش دارم چون...حالمو خوب می کنه
همون لحظه صدای سیلی خوردنم رو شنیدم دستش به قدری سنگین بود که بی حس کنه صورتمو اما بعد چند ثانیه شروع به سوزش کرد
با تعجب نگاهش کردم که گفت: من محترمانه ازت خواستم ازش دور بشی...اگه نزدیکش بشی من میدونم با تو چیکار کنم پس یه کاری نکن از اینکه عاشقش شدی پشیمون بشی..
برگشت و رفت
این من بودم و قلبی که دوباره صدای شکستنش اومد..
من ا/ت رو دوست داشتم اما اگه پدرم بلایی سرش بیاره چی؟
اصلا باید با این قلبی که تازه ا/ت واردش شده بود چیکار می کردم؟
دلم میخواد میتونم اذیت می کنم😂😎همین که هست
۲۵.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.