فیک پادشاه قلب من پارت ۱۳
او...اون یونگیه(سوپرایزززززز🥳😂الان میگید از کجا میدونه که این یونگیه خب بریم ادامه داستان رو بخونیم)
یونگی تو اون دنیا عشق بچگیم بود...اونم با من کار میکرد...اما مُرد
دستم از دست تهیونگ ول شد...و قطره اشک ریزی ریخت...سريع خودم رو جمع و جور کردم...یه مرده دیگه هم از پشت یونگی اومد اونور...هان؟اون که جونگ کوکه(بازم سوپرایزززززززز🥳...اصلا فکر کرده بودین دو بار سوپرایز میشین😂)...متوجه نگاهم شد و صورتش رو برگردوند
اونم از دیدن من تعجب کرده بود
آروم دره گوشه تهیونگ گفتم:تو گفتی یدونه دوستت میاد..چرا دوتا؟
_این ها برادرن...من نمیدونستم دوستم برادرش رو میاره
صورتم رو بردم اونور...آروم به سمتشون رفتیم
بعد از دست دادن و سلام کردن...همگی به سمت صندلی ای که مخصوص پادشاه ها آماده کرده بودن رفتیم و نشستیم و نمایش شروع شد
.............................................
حوصله ام سر رفته بود...پوکر به اطراف نگاه کردم...تصمیم گرفتم که برم یکم بگردم
از جام پاشدم که تهیونگ دستم رو گرفت
لبخند فیکی زد
_کجا میری
+ایش به تو چه میرم و میام زود
از بین اون لبخند فیکی که زده بود..اخم ریزی کرد
_بشين سره جات
+اوووففف...
چشم غره ای بهش رفتم و نشستم
..............................................
شب شده بود دیگه مراسم و اینجور چیزا تموم شده بود
با کمک سوآ از جام پاشدم
یکم که رفتیم و مطمعن شدم که کسی نیست
یکم کش و قوسی به بدنم دادم...
+حالا اونور...حالا اینور...دیشتیرن دیرین....
سوآ:بانوی من بهتره تموم کنید
+سوآ ول کن بابا از اون مهمونی مسخره تموم شدم...اون اعلی حضرت مسخره هم که فقط ادای همسر رو در میاره سه ساعت نذاشت برم...فکر کرده کیه؟
سوآ خجالت زده سرش رو انداخت پایین...وا این چرا اینجوری میکنه
که با صدای یکی آروم سرم رو برگردوندم
؟:اِهم اهِم
برگشتم که با صورت جونگکوک که سعی داشت خودشو از خنده نگه داره
و با صورت تهیونگ که یه دستش رو گذاشته بود رو صورتش و تاسف میخورد....و با حالت خنثای یونگی مواجه شدم
+وایسا ببينم شما اینجا چیکار میکنید•-•
_هه سو بهتره ديگه هیچی نگی
تازه متوجه حرفی که یذره پیش زده بودم شدم...
خودمو زدم به اونور
+من؟من چه حرفی زدم
_بهتره که بری
+آره به نظرم من باید رفع زحمت کنم..شما هم برید خونه تون دیگه..•-•
_هه سو
+نه نه...منظورم اینه که شب خوشی داشته باشید•-•
و سريع دست سوآ رو گرفتم و رفتم...
بچه ها عکس پروفایلم رو عوض میکنم گمم نکنید
و اگه دقت کنید دارم فیک رو عشق مربعی میکنم😂💫
به نظرتون خوبه؟
راستی لایک و کامنت بزار....نزاری قهلم باهات😑🥸
یونگی تو اون دنیا عشق بچگیم بود...اونم با من کار میکرد...اما مُرد
دستم از دست تهیونگ ول شد...و قطره اشک ریزی ریخت...سريع خودم رو جمع و جور کردم...یه مرده دیگه هم از پشت یونگی اومد اونور...هان؟اون که جونگ کوکه(بازم سوپرایزززززززز🥳...اصلا فکر کرده بودین دو بار سوپرایز میشین😂)...متوجه نگاهم شد و صورتش رو برگردوند
اونم از دیدن من تعجب کرده بود
آروم دره گوشه تهیونگ گفتم:تو گفتی یدونه دوستت میاد..چرا دوتا؟
_این ها برادرن...من نمیدونستم دوستم برادرش رو میاره
صورتم رو بردم اونور...آروم به سمتشون رفتیم
بعد از دست دادن و سلام کردن...همگی به سمت صندلی ای که مخصوص پادشاه ها آماده کرده بودن رفتیم و نشستیم و نمایش شروع شد
.............................................
حوصله ام سر رفته بود...پوکر به اطراف نگاه کردم...تصمیم گرفتم که برم یکم بگردم
از جام پاشدم که تهیونگ دستم رو گرفت
لبخند فیکی زد
_کجا میری
+ایش به تو چه میرم و میام زود
از بین اون لبخند فیکی که زده بود..اخم ریزی کرد
_بشين سره جات
+اوووففف...
چشم غره ای بهش رفتم و نشستم
..............................................
شب شده بود دیگه مراسم و اینجور چیزا تموم شده بود
با کمک سوآ از جام پاشدم
یکم که رفتیم و مطمعن شدم که کسی نیست
یکم کش و قوسی به بدنم دادم...
+حالا اونور...حالا اینور...دیشتیرن دیرین....
سوآ:بانوی من بهتره تموم کنید
+سوآ ول کن بابا از اون مهمونی مسخره تموم شدم...اون اعلی حضرت مسخره هم که فقط ادای همسر رو در میاره سه ساعت نذاشت برم...فکر کرده کیه؟
سوآ خجالت زده سرش رو انداخت پایین...وا این چرا اینجوری میکنه
که با صدای یکی آروم سرم رو برگردوندم
؟:اِهم اهِم
برگشتم که با صورت جونگکوک که سعی داشت خودشو از خنده نگه داره
و با صورت تهیونگ که یه دستش رو گذاشته بود رو صورتش و تاسف میخورد....و با حالت خنثای یونگی مواجه شدم
+وایسا ببينم شما اینجا چیکار میکنید•-•
_هه سو بهتره ديگه هیچی نگی
تازه متوجه حرفی که یذره پیش زده بودم شدم...
خودمو زدم به اونور
+من؟من چه حرفی زدم
_بهتره که بری
+آره به نظرم من باید رفع زحمت کنم..شما هم برید خونه تون دیگه..•-•
_هه سو
+نه نه...منظورم اینه که شب خوشی داشته باشید•-•
و سريع دست سوآ رو گرفتم و رفتم...
بچه ها عکس پروفایلم رو عوض میکنم گمم نکنید
و اگه دقت کنید دارم فیک رو عشق مربعی میکنم😂💫
به نظرتون خوبه؟
راستی لایک و کامنت بزار....نزاری قهلم باهات😑🥸
۸.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.