(جونگکوک اینجا یه داداش بزرگتر داره به اسم جونگ سو)
چرا
چندپارتی
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART¹
ویو ا.ت
امروز دوباره باهاش دعوام شد.بازم سر اینکه چرا همش دیر میاد خونه..راستش بهش شک کرده بودم.وقتایی که میرفت میگفت میره شرکت اما وقتی از جونگسو میپرسیدم میگفت شرکت نیست..منم فکر کردم شاید داره خیانت میکنه..نمیخوام یه زن شکاک باشم که اصلا به شوهرش اعتماد نداره..ولی هرکس دیگه ای هم بود این فکر به سرش میزد.ساعت ۱۰ تا ۱۱ داشتیم دعوا میکردیم و ۱۲ و نیم رفت شرکت..واسه ناهار نیومد و ساعت۴ برگشت و بعدشم ساعت ۵ رفت بیرون..همونجایی که به اسم شرکت میرفت.تا ۷ و ربع منتظر بودم برگرده..فکر میکردم با اون دعوایی که داشتیم دیگه هوس نکنه دیر بیاد ولی بازم نیومد و منم حوصلم سر رفت..۱ ساعت نشستم فیلم دیدم و بعدشم که تموم شد رفتم سر گوشی..که دیدم بونهوا پیام داده.
بونهوا:سیلاااااااام😗امروز پارتی داریم..بچهای دبیرستان و داداشم هیونوو هم هستن..از جونگکوک اجازه بگیر بیا😉💝
میدونستم اگه به کوک بگم نمیزاره و یه لحظه تصمیم گرفتم بگم نمیزاره بیام..ولی با خودم فکر کردم..مگه اون به من میگه کجا میره و چرا..یا اصلا اجازه میگیره؟معلومه که نه..پس چرا من بگیرم؟
سریع جمله ی 《کوک نمیزاره بیام》رو با جملهی 《نیم ساعت دیگه بیا دنبالم》جایگزین کردم و فرستادم..امشب ازش انتقامی میگیرم که بفهمه باید بهم بگه کجا میره و چیکار میکنه.سریع رفتم لباس پوشیدم و آرایش کردم..لباسم خیلییی باز نبود ولی میدونم اگه کوک بود به همینم گیر میداد.خلاصه آماده شدم و هیونوو هم اومد دنبالم و منو برد پیش بونهوا وقتی رسیدم بونهوا رو بغل کردم.
ا.ت:آخییییش..دختر..دلم واست یذررره شده بود عزیزم..
بونهوا:منم قربونت برم..
(نویسنده:اَهاَه..حالم بَد شددد..بقیهش و نمینویسم همش قربونصدقه هم میرن دیگه..خلاصه رفتن نشستن رو یه مبلی)
بونهوا:خبب..ا.ت..چخبر؟جونگکوک خوبه؟
ا.ت:هعیی..اره..اونم خوبه ولی..جدیدا حس میکنم داره خیانت میکنه بهم
بونهوا:عهوااا..چیشده مگه ا.ت؟
ا.ت:هرروز..خیلی دیر میاد خونه..صبح که بیدار میشه خیلی سَرد باهام خدافظی میکنه و میره شرکت..واسه ناهار نمیاد و بعدازظهر ۱ ساعت میمونه خونه و بعدشم دوباره میره بیرون..از داداشش پرسیدم و فهمیدم فقط صبح تا ظهر شرکته و بقیهش رو بهم دروغ میگه که شرکت رفته..شک کردم بهش..چیکار کنم..(تمام حرفاش با بغض بود و آخرش هم بغضش شیکست)
بونهوا:وااا..دختر گریه چراا؟قوی باش..هیچی نشده قول میدم..درست میشه همچی..
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه.............
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
خب خب خببب..
بگید این آخرش غمگین باشه یا شاد؟
اگه به من باشه اینم غمگین میکنمش😋😔😐🖤💔
چندپارتی
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART¹
ویو ا.ت
امروز دوباره باهاش دعوام شد.بازم سر اینکه چرا همش دیر میاد خونه..راستش بهش شک کرده بودم.وقتایی که میرفت میگفت میره شرکت اما وقتی از جونگسو میپرسیدم میگفت شرکت نیست..منم فکر کردم شاید داره خیانت میکنه..نمیخوام یه زن شکاک باشم که اصلا به شوهرش اعتماد نداره..ولی هرکس دیگه ای هم بود این فکر به سرش میزد.ساعت ۱۰ تا ۱۱ داشتیم دعوا میکردیم و ۱۲ و نیم رفت شرکت..واسه ناهار نیومد و ساعت۴ برگشت و بعدشم ساعت ۵ رفت بیرون..همونجایی که به اسم شرکت میرفت.تا ۷ و ربع منتظر بودم برگرده..فکر میکردم با اون دعوایی که داشتیم دیگه هوس نکنه دیر بیاد ولی بازم نیومد و منم حوصلم سر رفت..۱ ساعت نشستم فیلم دیدم و بعدشم که تموم شد رفتم سر گوشی..که دیدم بونهوا پیام داده.
بونهوا:سیلاااااااام😗امروز پارتی داریم..بچهای دبیرستان و داداشم هیونوو هم هستن..از جونگکوک اجازه بگیر بیا😉💝
میدونستم اگه به کوک بگم نمیزاره و یه لحظه تصمیم گرفتم بگم نمیزاره بیام..ولی با خودم فکر کردم..مگه اون به من میگه کجا میره و چرا..یا اصلا اجازه میگیره؟معلومه که نه..پس چرا من بگیرم؟
سریع جمله ی 《کوک نمیزاره بیام》رو با جملهی 《نیم ساعت دیگه بیا دنبالم》جایگزین کردم و فرستادم..امشب ازش انتقامی میگیرم که بفهمه باید بهم بگه کجا میره و چیکار میکنه.سریع رفتم لباس پوشیدم و آرایش کردم..لباسم خیلییی باز نبود ولی میدونم اگه کوک بود به همینم گیر میداد.خلاصه آماده شدم و هیونوو هم اومد دنبالم و منو برد پیش بونهوا وقتی رسیدم بونهوا رو بغل کردم.
ا.ت:آخییییش..دختر..دلم واست یذررره شده بود عزیزم..
بونهوا:منم قربونت برم..
(نویسنده:اَهاَه..حالم بَد شددد..بقیهش و نمینویسم همش قربونصدقه هم میرن دیگه..خلاصه رفتن نشستن رو یه مبلی)
بونهوا:خبب..ا.ت..چخبر؟جونگکوک خوبه؟
ا.ت:هعیی..اره..اونم خوبه ولی..جدیدا حس میکنم داره خیانت میکنه بهم
بونهوا:عهوااا..چیشده مگه ا.ت؟
ا.ت:هرروز..خیلی دیر میاد خونه..صبح که بیدار میشه خیلی سَرد باهام خدافظی میکنه و میره شرکت..واسه ناهار نمیاد و بعدازظهر ۱ ساعت میمونه خونه و بعدشم دوباره میره بیرون..از داداشش پرسیدم و فهمیدم فقط صبح تا ظهر شرکته و بقیهش رو بهم دروغ میگه که شرکت رفته..شک کردم بهش..چیکار کنم..(تمام حرفاش با بغض بود و آخرش هم بغضش شیکست)
بونهوا:وااا..دختر گریه چراا؟قوی باش..هیچی نشده قول میدم..درست میشه همچی..
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه.............
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
خب خب خببب..
بگید این آخرش غمگین باشه یا شاد؟
اگه به من باشه اینم غمگین میکنمش😋😔😐🖤💔
۵.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.