پدرخوانده پارت 12
تانی یا همون زن بابای کانیا با لحن نیش داری گفت: چیشده کانیا دوست پسرت رهات کرده "
کانیا: با اخم گفت: به تو مربوط نیست زن بابا تانی و مادر تانی خندیدن سوجین چشم قره ای به کانیا رفت کانیا "زن بابا!" زشته "کانیا خواست بالا بره که با حرف تانی متوقف شد
زن بابا نه دختر جون... بگو خانم کیم دهنت عادت کنه! حداقلش اینه که من زن واقعیش میشم!
سوجین با اخژار اسم تانی رو صدا زد و تانی بیخیال شونه انداخت: مگه دروغه میگم این دختری که انقدر پروش کردید میاد به ما توهین میکنه یه دختر پرورشگاهی که تهیونگ اوردش بهش هویت داد و دختر واقعیش نیس
نیشخندی زد
کانیا انقدری ناراحت بود که براش مهم نبود ممکنه پدرش رو جلوی این یه زن ناراحت کنه
" دیدی! خودت با گوشای خودت شنیدی...صد بار بهت گفتم منو از زیر چتر حمایتت خارج کن گفتم منو به حال خودم ول کن و فامیلتو از روی من بردار
گفتم با حرفای بقیه بخصوص نامزد فاکیت ناراحت میشم... گفتم دلم میشکنه گفتم یا نگفتم.. گفتم بهم میگن بی عرضه گفتم میگن چشمش به جیب خاندان کیمه!
تهیونگ اخماش رو توی هم کشید
کانیا عصبانی تر از قبل داد زد و گفت: دیدی کیم تهیونگ دیدی چطوری خورد میشم با این وضع میخای بیام شرکت بابات کار کنم! گفتم ولم کن دنبال علاقم رفتم و تو رستوران کار کردم و تو چی بهم گفتی تهیونگ گفتی کارگری نکنم این کارگری نیست این عزت نفس منه گفتم رهام کن برم تهیونگ چی گفتی من الان مثل یه حیونیم که تو قفسه و در روز فقط چند ساعت بیرونه با یاد اوری حرفی که تهیونگ چند سال پیش در جواب کانیای 18 ساله صداش تحلیل رفت و چند قدم عقب رفت
تهیونگ بلند شد و ایستاد و به کانیا نگاه کرد کانیا به سختی بغضشو قورت داد و به عقب چند قدم برادشت و لب زد: گفتی تو دختر منی... روح منی... و هرچی من دارم بذای توعه...ولی من چیزی جز احترام نمیخوام کیم تهیونگ " و راه رفته برگشت و از خونه بیرون رفت قطعا جیمین بیدار بود و میتونست بره توی اون خونه مجردی اندازه قوطی کبریتش بهش جا بده با رفتن کانیا تهیونگ عصبی سمت تانی برگشت با خشمی که اولین بار بود بروز میداد گفت: تو با خودت چی فکر کردی... فکر کردی من واقعاعاشقتم
من مجبورم بخاطر مادرم تحملت کنم پس حدتو بدون... دل اون بچیه معصوم رو با چرت وپرتات شکستی... چطور میتونی انقدر بی رحمانه بچه تنهایی که به من پناه اورده حرف بزنی!
تانی مثل خود تهیونگ بلند شد و با عصبانیت گفت: من نامزدتم تهیونگ! قراره زنت بشم و باید لینو بدونی و بهتره اینو قبول کنی اون دیگه بچه نیست تا جا داشت تامینش کردی دیگه بزار گورشو...
تهیونگ محکم زیر عسلیه شیشه ای زد و با دادی از ته دل گفت: اون بچس... اون بچس فهمیدی... اون صد سالشم بشه بچست... اون مال منه... فقط مال منه فهمیدی!
با داد بعدیش تانی به عقب رفت
اون ماله منه اون سهم منه!!!!
!!!
کانیا: با اخم گفت: به تو مربوط نیست زن بابا تانی و مادر تانی خندیدن سوجین چشم قره ای به کانیا رفت کانیا "زن بابا!" زشته "کانیا خواست بالا بره که با حرف تانی متوقف شد
زن بابا نه دختر جون... بگو خانم کیم دهنت عادت کنه! حداقلش اینه که من زن واقعیش میشم!
سوجین با اخژار اسم تانی رو صدا زد و تانی بیخیال شونه انداخت: مگه دروغه میگم این دختری که انقدر پروش کردید میاد به ما توهین میکنه یه دختر پرورشگاهی که تهیونگ اوردش بهش هویت داد و دختر واقعیش نیس
نیشخندی زد
کانیا انقدری ناراحت بود که براش مهم نبود ممکنه پدرش رو جلوی این یه زن ناراحت کنه
" دیدی! خودت با گوشای خودت شنیدی...صد بار بهت گفتم منو از زیر چتر حمایتت خارج کن گفتم منو به حال خودم ول کن و فامیلتو از روی من بردار
گفتم با حرفای بقیه بخصوص نامزد فاکیت ناراحت میشم... گفتم دلم میشکنه گفتم یا نگفتم.. گفتم بهم میگن بی عرضه گفتم میگن چشمش به جیب خاندان کیمه!
تهیونگ اخماش رو توی هم کشید
کانیا عصبانی تر از قبل داد زد و گفت: دیدی کیم تهیونگ دیدی چطوری خورد میشم با این وضع میخای بیام شرکت بابات کار کنم! گفتم ولم کن دنبال علاقم رفتم و تو رستوران کار کردم و تو چی بهم گفتی تهیونگ گفتی کارگری نکنم این کارگری نیست این عزت نفس منه گفتم رهام کن برم تهیونگ چی گفتی من الان مثل یه حیونیم که تو قفسه و در روز فقط چند ساعت بیرونه با یاد اوری حرفی که تهیونگ چند سال پیش در جواب کانیای 18 ساله صداش تحلیل رفت و چند قدم عقب رفت
تهیونگ بلند شد و ایستاد و به کانیا نگاه کرد کانیا به سختی بغضشو قورت داد و به عقب چند قدم برادشت و لب زد: گفتی تو دختر منی... روح منی... و هرچی من دارم بذای توعه...ولی من چیزی جز احترام نمیخوام کیم تهیونگ " و راه رفته برگشت و از خونه بیرون رفت قطعا جیمین بیدار بود و میتونست بره توی اون خونه مجردی اندازه قوطی کبریتش بهش جا بده با رفتن کانیا تهیونگ عصبی سمت تانی برگشت با خشمی که اولین بار بود بروز میداد گفت: تو با خودت چی فکر کردی... فکر کردی من واقعاعاشقتم
من مجبورم بخاطر مادرم تحملت کنم پس حدتو بدون... دل اون بچیه معصوم رو با چرت وپرتات شکستی... چطور میتونی انقدر بی رحمانه بچه تنهایی که به من پناه اورده حرف بزنی!
تانی مثل خود تهیونگ بلند شد و با عصبانیت گفت: من نامزدتم تهیونگ! قراره زنت بشم و باید لینو بدونی و بهتره اینو قبول کنی اون دیگه بچه نیست تا جا داشت تامینش کردی دیگه بزار گورشو...
تهیونگ محکم زیر عسلیه شیشه ای زد و با دادی از ته دل گفت: اون بچس... اون بچس فهمیدی... اون صد سالشم بشه بچست... اون مال منه... فقط مال منه فهمیدی!
با داد بعدیش تانی به عقب رفت
اون ماله منه اون سهم منه!!!!
!!!
۷.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.