🩶پسر غریبه پارت 🩶۳۰
که یهو زنگ به صدا در اومد سری درو واز کردم و یکم سرم رو بردم بیرون که ببینم کیه
بله تهیونگ بود نمیدونم چرا زوق کردم
یهو منو دید سری سرم رو بردم تو از ترس وای منو دید بدبخت شدم
یهو دیدم اومد تو اتاق با صورت پوکر نگاهم کرد و سلامی کرد
ات:س.سلام
ته:به اجوما گفتم همه ی وسایلت رو بیاره اینجا
ات:چ.چرا
ته:همیت که گفتم ازین به بعد اینجا میخوابی و کلا اینجا کارات رو میکنی
ات:چ.چشم
ته:لباس هام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و با لپ تاپ یه سری کار هارو انجام دادم ات هم داشت وسایلش رو میچید تو اتاق چیز زیادی نداشت برای همین گفتم بهش که بره با اجونا لباس بخرن
یک ساعت بعد ات رو با اجوما فرستادم پی وسایل
خودم هم خوابیدم
ات:عررررر چه لباس های قشنگی
اجوما:آقا گفتن هرکدوم رو دوست داشتی ور دار هرچی میخواید
ات:واقعا آخ جونننن
پرش زمانی چند ساعت بعد
ات:کلی لباس و وسایل گرفتیم خیلی باحال بود خوشحال بودم و رفتین خونه
ته:صدای ات رو شنیدم و رفتم بیرون که دیدن یه عالمههههه وسایل گرفته خوشحال شدم که خجالت نکشید و لج نکرد
گفتم امشب یه اتاق دیگه میخوابیم تا وسایل رو بچینن
ات:ب.باشه
ات:رفتیم توی یه اتاق بزرگ بود ولی به اندازه ی اتاق ته نبود یه تخت خوب داشت روی اون خوابیدیم و مثل دیشب هرکی یه طرف تخت بود یونتا هم اومد وسط ما خوابید خوشحال بودم که فکر هایی به سرش نمیزد برای همین راحت میخوابیدم
پرش زمانی فردا .....
بله تهیونگ بود نمیدونم چرا زوق کردم
یهو منو دید سری سرم رو بردم تو از ترس وای منو دید بدبخت شدم
یهو دیدم اومد تو اتاق با صورت پوکر نگاهم کرد و سلامی کرد
ات:س.سلام
ته:به اجوما گفتم همه ی وسایلت رو بیاره اینجا
ات:چ.چرا
ته:همیت که گفتم ازین به بعد اینجا میخوابی و کلا اینجا کارات رو میکنی
ات:چ.چشم
ته:لباس هام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و با لپ تاپ یه سری کار هارو انجام دادم ات هم داشت وسایلش رو میچید تو اتاق چیز زیادی نداشت برای همین گفتم بهش که بره با اجونا لباس بخرن
یک ساعت بعد ات رو با اجوما فرستادم پی وسایل
خودم هم خوابیدم
ات:عررررر چه لباس های قشنگی
اجوما:آقا گفتن هرکدوم رو دوست داشتی ور دار هرچی میخواید
ات:واقعا آخ جونننن
پرش زمانی چند ساعت بعد
ات:کلی لباس و وسایل گرفتیم خیلی باحال بود خوشحال بودم و رفتین خونه
ته:صدای ات رو شنیدم و رفتم بیرون که دیدن یه عالمههههه وسایل گرفته خوشحال شدم که خجالت نکشید و لج نکرد
گفتم امشب یه اتاق دیگه میخوابیم تا وسایل رو بچینن
ات:ب.باشه
ات:رفتیم توی یه اتاق بزرگ بود ولی به اندازه ی اتاق ته نبود یه تخت خوب داشت روی اون خوابیدیم و مثل دیشب هرکی یه طرف تخت بود یونتا هم اومد وسط ما خوابید خوشحال بودم که فکر هایی به سرش نمیزد برای همین راحت میخوابیدم
پرش زمانی فردا .....
۵.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.