رمان ارباب من پارت: ۴۰
بهت زده دستم رو روی صورتم گذاشتم و گفتم:
_ من رو زدی؟
_ آره
_ به چه حقی این کار رو کردی؟
_ اگه لازم باشه دوباره هم میزنم، محکم تر هم میزنم
_ تو حق نداری رو من دست بلند کنی
دوباره زد تو گوشم و گفت:
_ بلند کردم، میخوای چیکار کنی؟
با تعجب به بهرادی که صد و هشتاد درجه با بعدازظهر که خودم رو به خواب زده بودم، متفاوت بود نگاه کردم و گفتم:
_ برای چی من رو میزنی؟
_ ظهر بهت گفتم با اون کارِت زندگی جدیدت رو خودت شروع کردی!
پوزخندی زدم و گفتم:
_ تو در حدی نیستی که بخوای برای من زندگی جدید شروع کنی
_ مطمئنی؟
با سرتقی تو چشمهای خشمگینش زل زدم و گفتم:
_ آره
_ زیادم مطمئن نباش
_ هستم
انگار از لحن صریحم خوشش نیومد چون به سمت عقب هلم داد که روی تخت پرت شدم و گفت:
_ میخوای امتحان کنیم؟!
بدون اینکه چیزی بگم خواستم از روی تخت پاشم که اینبار محکم تر هلم داد و خودشم روی شکمم نشست.
تقلا کردم تا بتونم از دستش نجات پیدا کنم اما محکم دهنم رو گرفت و روی صورتم خم شد و گفت:
_ این دست و پا زدنات جز اینکه خسته ات کنه، هیچ کار دیگه ای نمیکنه پس آروم باش!
انگشتاش که روی دهنم بود رو گاز گرفتم که دستش رو برداشت و با اخم گفت:
_ سگِ هار
_ از رو شکمم پاشو هرکول، پاشو عوضی
_ اگه پا نشم میخوای چیکار کنی؟
_ پا نمیشی؟
_ نوچ
_ پس انگار دلت برای اون لگدهایی که مستقیم میخوره به هدف تنگ شده، آره؟
بی توجه به حرفم مثل دیوونه ها خندید و گفت:
_ تو با لجبازیات خودت رو به سمت نابودی بُردی
_ من رو زدی؟
_ آره
_ به چه حقی این کار رو کردی؟
_ اگه لازم باشه دوباره هم میزنم، محکم تر هم میزنم
_ تو حق نداری رو من دست بلند کنی
دوباره زد تو گوشم و گفت:
_ بلند کردم، میخوای چیکار کنی؟
با تعجب به بهرادی که صد و هشتاد درجه با بعدازظهر که خودم رو به خواب زده بودم، متفاوت بود نگاه کردم و گفتم:
_ برای چی من رو میزنی؟
_ ظهر بهت گفتم با اون کارِت زندگی جدیدت رو خودت شروع کردی!
پوزخندی زدم و گفتم:
_ تو در حدی نیستی که بخوای برای من زندگی جدید شروع کنی
_ مطمئنی؟
با سرتقی تو چشمهای خشمگینش زل زدم و گفتم:
_ آره
_ زیادم مطمئن نباش
_ هستم
انگار از لحن صریحم خوشش نیومد چون به سمت عقب هلم داد که روی تخت پرت شدم و گفت:
_ میخوای امتحان کنیم؟!
بدون اینکه چیزی بگم خواستم از روی تخت پاشم که اینبار محکم تر هلم داد و خودشم روی شکمم نشست.
تقلا کردم تا بتونم از دستش نجات پیدا کنم اما محکم دهنم رو گرفت و روی صورتم خم شد و گفت:
_ این دست و پا زدنات جز اینکه خسته ات کنه، هیچ کار دیگه ای نمیکنه پس آروم باش!
انگشتاش که روی دهنم بود رو گاز گرفتم که دستش رو برداشت و با اخم گفت:
_ سگِ هار
_ از رو شکمم پاشو هرکول، پاشو عوضی
_ اگه پا نشم میخوای چیکار کنی؟
_ پا نمیشی؟
_ نوچ
_ پس انگار دلت برای اون لگدهایی که مستقیم میخوره به هدف تنگ شده، آره؟
بی توجه به حرفم مثل دیوونه ها خندید و گفت:
_ تو با لجبازیات خودت رو به سمت نابودی بُردی
۱۱.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.