(فصل دوم)پارت۲۸ ویو ات
(فصل دوم)پارت۲۸ ویو ات
از اتاقم سریع اومدم بیرون۰
چهره ی عصبانی جونگ کوک رو دیدم که داشت میرفت طرفش۰سریع تر قدم هامو ور داشتم که بهش برسم ولی خیلی سریع میرفت۰
سلنا به محض اینکه جونگ کوک رو دید نیش خنده ای زد و طرفش حرکت کرد۰از این کاری که کرد تعجب کردم!نترسید که جونگ کوک بلایی سرش بیاره؟
ولی با دیدن اون بچه که داشت مثل چی گریه میکرد دلم برای سلنا سوخت۰اون هیچ گناهی نکرده بود ولی جونگ کوک وقتی باردار بود ولش کرد،از کنار سلنا و جونگ کوک که مثل چی بهم چسبیده بودن و میخواستن جنگه جهانی برپا کنن گذشتم۰
رفتم سمت بچه و برای اینکه قدم اندازه ی قدش بشه نشستم روی پاهام۰گونه هاش بخاطر گریه قرمز شده بود،چشماش که اشک داخلشون شکل گرفته بود۰
خیلی کیوت بود که بخاطر همین لبخندی زدم و سرش رو ناز کردم۰دستش رو گرفتم و حرکت کردم سمت اتاق خوابم که صدای دعوا های این دونفر رو نشنوه به اندازه ی کافی ترسیده که صدای سلنا بلند شد۰
سلنا:داری چیکار میکنی؟
بچم رو کجا میبری؟؟؟
ات:اتاقم،شما به دعواتون برسید منم پیشش بازی کنم۰.
سلنا اومد طرفم و دست بچه رو از دستم کشید که دوباره بچه شروع به گریه کردن افتاد۰
بچه سریع دستش رو از دست سلنا کشید و دوید سمتم۰
از این حرکتش جا خوردم،مگه اون مامانش نیست؟؟
از اتاقم سریع اومدم بیرون۰
چهره ی عصبانی جونگ کوک رو دیدم که داشت میرفت طرفش۰سریع تر قدم هامو ور داشتم که بهش برسم ولی خیلی سریع میرفت۰
سلنا به محض اینکه جونگ کوک رو دید نیش خنده ای زد و طرفش حرکت کرد۰از این کاری که کرد تعجب کردم!نترسید که جونگ کوک بلایی سرش بیاره؟
ولی با دیدن اون بچه که داشت مثل چی گریه میکرد دلم برای سلنا سوخت۰اون هیچ گناهی نکرده بود ولی جونگ کوک وقتی باردار بود ولش کرد،از کنار سلنا و جونگ کوک که مثل چی بهم چسبیده بودن و میخواستن جنگه جهانی برپا کنن گذشتم۰
رفتم سمت بچه و برای اینکه قدم اندازه ی قدش بشه نشستم روی پاهام۰گونه هاش بخاطر گریه قرمز شده بود،چشماش که اشک داخلشون شکل گرفته بود۰
خیلی کیوت بود که بخاطر همین لبخندی زدم و سرش رو ناز کردم۰دستش رو گرفتم و حرکت کردم سمت اتاق خوابم که صدای دعوا های این دونفر رو نشنوه به اندازه ی کافی ترسیده که صدای سلنا بلند شد۰
سلنا:داری چیکار میکنی؟
بچم رو کجا میبری؟؟؟
ات:اتاقم،شما به دعواتون برسید منم پیشش بازی کنم۰.
سلنا اومد طرفم و دست بچه رو از دستم کشید که دوباره بچه شروع به گریه کردن افتاد۰
بچه سریع دستش رو از دست سلنا کشید و دوید سمتم۰
از این حرکتش جا خوردم،مگه اون مامانش نیست؟؟
۸۰۲
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.