اکنون عشق حقیقی پارت ۲۹
از زبان شینوبو:
من هم توی خونه عذاب وجدان گرفتم و یادم اومد برگه ی اردو ی طبیعت گردی رو پر نکردم راستش باید میرفتم و جای مسخره ای هم هست که حدود ۱۰۰ دفعه رفتم اونجا
خیلی جای وحشتناکی عه که انگار آدمخوار ها توش زندگی میکنن و اصلا خوشم نمیاد برم ولی با وجود این ها امضا کردم و توی کیفم گذاشتم😑
(روز اردو)
به زور توی اتوبوس جا پیدا کردم و نشستم و برای تروکو و ساکورا جا گذاشتم گفتم:بیاید اینجا
خیلی احساس بدی داشتم ولی فرشته گفت:نمیتونی درمورد من به کسی چیزی بگی حتی اسمم هم نمیتونی به کار ببری چون یه چیز دیگه میگی مثلا ما اسم صاحب هامون رو میخوایم بگیم از دهنمون حباب میزنه بیرون ولی برای انسان همچین چیزی نمیشه اگه درمورد من چیزی بگی تمام حافظه ات پاک میشه و از اول برمیگرده و فقط اسمت فامیلت و سنت رو یادت میاد و اصلا گیو تروکو ساکورا حتی من هم یادت نمیمونه دنیا جای وحشتناکی عه
واقعا راست میگفت نمیشد درموردش حرفی بزنم حالا اینها به کنار نه تنها نمیدونم خوابگاه چطوریه و نمیدونم هم اتاقیم کیه
میگن که توی هر اتاق ۲ نفر باید باشن با قرعه کشی انتخاب میشه
توی اتوبوس انتخاب کردن اول اسم تروکو اومد که با کاسومی افتاد بعد هیکاری که با آکیمیتسو و بعد من با گیو افتادم وای اصلا تو به این میگی زندگی گیو از دیروز باحام حرف نزده بعد هم اتاقیش شدم؟
وقتی رسیدیم خوابگاه اتاق ما شماره ی ۶۶ بود که تختش دو نفره بود دو طبقه نبود یعنی من نابود شدم بعد داشتیم میرفتیم ناهار بخورین که دیدم کلاس کانائه اینها هم اومدن بهتر از این نمیشه به جون خودم
من ناهار سوشی میخواستم ولی همه ی سال پایینی ها سوشی هارو بردن پس رامن گرفتم ولی انقدر خندیدیم یادمون رفت غذا بخوریم یکم غذامون سرد بود وای خب باید میخوردیم دیگه
شب که شد اومدم بخوابم که دیدم...
ادامه دارد...
من هم توی خونه عذاب وجدان گرفتم و یادم اومد برگه ی اردو ی طبیعت گردی رو پر نکردم راستش باید میرفتم و جای مسخره ای هم هست که حدود ۱۰۰ دفعه رفتم اونجا
خیلی جای وحشتناکی عه که انگار آدمخوار ها توش زندگی میکنن و اصلا خوشم نمیاد برم ولی با وجود این ها امضا کردم و توی کیفم گذاشتم😑
(روز اردو)
به زور توی اتوبوس جا پیدا کردم و نشستم و برای تروکو و ساکورا جا گذاشتم گفتم:بیاید اینجا
خیلی احساس بدی داشتم ولی فرشته گفت:نمیتونی درمورد من به کسی چیزی بگی حتی اسمم هم نمیتونی به کار ببری چون یه چیز دیگه میگی مثلا ما اسم صاحب هامون رو میخوایم بگیم از دهنمون حباب میزنه بیرون ولی برای انسان همچین چیزی نمیشه اگه درمورد من چیزی بگی تمام حافظه ات پاک میشه و از اول برمیگرده و فقط اسمت فامیلت و سنت رو یادت میاد و اصلا گیو تروکو ساکورا حتی من هم یادت نمیمونه دنیا جای وحشتناکی عه
واقعا راست میگفت نمیشد درموردش حرفی بزنم حالا اینها به کنار نه تنها نمیدونم خوابگاه چطوریه و نمیدونم هم اتاقیم کیه
میگن که توی هر اتاق ۲ نفر باید باشن با قرعه کشی انتخاب میشه
توی اتوبوس انتخاب کردن اول اسم تروکو اومد که با کاسومی افتاد بعد هیکاری که با آکیمیتسو و بعد من با گیو افتادم وای اصلا تو به این میگی زندگی گیو از دیروز باحام حرف نزده بعد هم اتاقیش شدم؟
وقتی رسیدیم خوابگاه اتاق ما شماره ی ۶۶ بود که تختش دو نفره بود دو طبقه نبود یعنی من نابود شدم بعد داشتیم میرفتیم ناهار بخورین که دیدم کلاس کانائه اینها هم اومدن بهتر از این نمیشه به جون خودم
من ناهار سوشی میخواستم ولی همه ی سال پایینی ها سوشی هارو بردن پس رامن گرفتم ولی انقدر خندیدیم یادمون رفت غذا بخوریم یکم غذامون سرد بود وای خب باید میخوردیم دیگه
شب که شد اومدم بخوابم که دیدم...
ادامه دارد...
۳.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.