bad girl p: 46
3ماه بعد
بعد کلاس با بچه ها رفتیم بیرون که تو کافه صدای جیغ و داد میومد رفتم از بین بچه ها رد شدم دیدم یه دختر با سرو صورت خونی افتاده رو زمین مینسو با 4تا پسر و دختر بالا سرشن یکی از پسرا رف نزدیکش خواس بویش کنه دختره هولش داد رفتم جلو دستع پسره رپ پیچوندم با پا زدم پشت زانوش افتاد زمین دو تا دیگه اومدن سمتن دیتاشونو گرفتم از بال یذم پیچوندمشون پرتشون کردم یهگوشه یکی دیگشون اومد که بهم لگد بزنه جا خالی دادم با مشت زدم تو دهنش پخش زمین شد سوجین و سوآ دختررو بردن ولی بچه ها(اکیپشون منظورشه) میدونستن خوشم نمیاد دخالت کنن واسه همین کاری نکردن پسرارو انقد زدم که بی جون افتادن یه گوشه رفتم سمت مینسو با مشت محکم زدم تو دهنش افتاد زمین پامو گذاشتم روی سرش گفتم
هانا: ببینم یکی از بچه های این دانشگاه رو اذیت کنی زنده بهگورت میکنم با بچه ها اون دختررو بردیم درمانگاه دانشگاه خودمونم رفتیم سرکلاس
پرش زمانی فردا
امروز مینسو سرکلاس نبود تعجب بود که نیومده زنگ خورد رفتیم تو کافه داشتم شیرموز میخوردم که میناگف
مینا: هانا بدبخ شدی
هانا: واسه چی
رزی اشاره کرد به پشت، سرم دیدم مینسو بایه مرد دارن میان طرفمون
برگشتم ادامه شیرموزمو خوردم که
مینیو: لی هانااااا
هانا: جون بیبی
پاشدم وایسادم روبه روش دستامو کردم تو جیبم
بابای مینسو: لی هانا تویی؟
هانا: خوده خودمم
بابای مینسو: چطور جرعت کردی رو دخترم دست بلند کنی
هانا: نمیدونم بزار فککنم
مینا زد به دستم یواش گف
مینا: هانا بس کن پدرش انقد ترسناکه که کسی جرعت نگاه کردن به چشماشو هم نداره اینجوری باهاش حرف نزن
هانا: چون ادم با دل جرعتی هستم اینکارو کردم اینجوری در نظر بگیرید(پوزخند)
پدر مینسو: اصلا میدونی من کیم بچه جون؟
هانا: البته که میدونم
پدر مینسو: چطور جرعت کردی رو دخترم دس بلن کنی.وقتی اخراج شدی خودت میفهمی
هانا: اها پس حالا فهمیدم مینسو هیچ تحفه ای نیس فقط پشتش به پدر پوادارش گرمه(پوزخند) همه داشتن با تعجب به هانا نگاه میکردن چون تاحالا هیچکی جرعت نکرده بود اینجوری با بابای مینسو صحبت کنه قطعا هانا اولی بود
هانا: اصلا بدون اینکه احساس شرمندگی کنین سرتون انداخین اومدین اینحا عربده میزنین که چطور جرعت کردی رو دخترم دس بلن کنی اصلا میدونی دختر چه گه هایی تو مدرسه میخوره دخترای خوشگلی که وارد دانشگاه میشن انقد براشون قلدری میکنه که فرار میکنن میرن دیروز باچنتا پسر به دخترو تا سرحد مرگ زدن بعد میگی دخترم چی دخترم چی نه خودت نه دخترت هیچ تحفه ای نیستید اقلا مگه رئیس دانشگاه نیستی اگه کسی با دختر خودت اینکترو کنه چیکار میکنی ها؟(داد) میشینی عینه چی نگا میکنی که چطوز بچتو اذیت میکنن اگه درک و سعور یذره تو وجود تو ودخترت وجود داشت نمیومدی اینجت زر مفت میزدی از خانواده اون دختر بیچاره عذرخواهی میکردی همیشه میگفتم چرا مینیو انقد بیشعوره نگو اینم ارثی بوده شیرموز روی میزمو برداشتم رفتم سمت کلاس وسایلامو جمع کردم رفتم خونه
1ماه بعد
دانشگاه دیگه تموم شده بود قرار بود با بچه ها بریم فرانسه با هواپیما شخصی میخواستیم بریم
بعد کلاس با بچه ها رفتیم بیرون که تو کافه صدای جیغ و داد میومد رفتم از بین بچه ها رد شدم دیدم یه دختر با سرو صورت خونی افتاده رو زمین مینسو با 4تا پسر و دختر بالا سرشن یکی از پسرا رف نزدیکش خواس بویش کنه دختره هولش داد رفتم جلو دستع پسره رپ پیچوندم با پا زدم پشت زانوش افتاد زمین دو تا دیگه اومدن سمتن دیتاشونو گرفتم از بال یذم پیچوندمشون پرتشون کردم یهگوشه یکی دیگشون اومد که بهم لگد بزنه جا خالی دادم با مشت زدم تو دهنش پخش زمین شد سوجین و سوآ دختررو بردن ولی بچه ها(اکیپشون منظورشه) میدونستن خوشم نمیاد دخالت کنن واسه همین کاری نکردن پسرارو انقد زدم که بی جون افتادن یه گوشه رفتم سمت مینسو با مشت محکم زدم تو دهنش افتاد زمین پامو گذاشتم روی سرش گفتم
هانا: ببینم یکی از بچه های این دانشگاه رو اذیت کنی زنده بهگورت میکنم با بچه ها اون دختررو بردیم درمانگاه دانشگاه خودمونم رفتیم سرکلاس
پرش زمانی فردا
امروز مینسو سرکلاس نبود تعجب بود که نیومده زنگ خورد رفتیم تو کافه داشتم شیرموز میخوردم که میناگف
مینا: هانا بدبخ شدی
هانا: واسه چی
رزی اشاره کرد به پشت، سرم دیدم مینسو بایه مرد دارن میان طرفمون
برگشتم ادامه شیرموزمو خوردم که
مینیو: لی هانااااا
هانا: جون بیبی
پاشدم وایسادم روبه روش دستامو کردم تو جیبم
بابای مینسو: لی هانا تویی؟
هانا: خوده خودمم
بابای مینسو: چطور جرعت کردی رو دخترم دست بلند کنی
هانا: نمیدونم بزار فککنم
مینا زد به دستم یواش گف
مینا: هانا بس کن پدرش انقد ترسناکه که کسی جرعت نگاه کردن به چشماشو هم نداره اینجوری باهاش حرف نزن
هانا: چون ادم با دل جرعتی هستم اینکارو کردم اینجوری در نظر بگیرید(پوزخند)
پدر مینسو: اصلا میدونی من کیم بچه جون؟
هانا: البته که میدونم
پدر مینسو: چطور جرعت کردی رو دخترم دس بلن کنی.وقتی اخراج شدی خودت میفهمی
هانا: اها پس حالا فهمیدم مینسو هیچ تحفه ای نیس فقط پشتش به پدر پوادارش گرمه(پوزخند) همه داشتن با تعجب به هانا نگاه میکردن چون تاحالا هیچکی جرعت نکرده بود اینجوری با بابای مینسو صحبت کنه قطعا هانا اولی بود
هانا: اصلا بدون اینکه احساس شرمندگی کنین سرتون انداخین اومدین اینحا عربده میزنین که چطور جرعت کردی رو دخترم دس بلن کنی اصلا میدونی دختر چه گه هایی تو مدرسه میخوره دخترای خوشگلی که وارد دانشگاه میشن انقد براشون قلدری میکنه که فرار میکنن میرن دیروز باچنتا پسر به دخترو تا سرحد مرگ زدن بعد میگی دخترم چی دخترم چی نه خودت نه دخترت هیچ تحفه ای نیستید اقلا مگه رئیس دانشگاه نیستی اگه کسی با دختر خودت اینکترو کنه چیکار میکنی ها؟(داد) میشینی عینه چی نگا میکنی که چطوز بچتو اذیت میکنن اگه درک و سعور یذره تو وجود تو ودخترت وجود داشت نمیومدی اینجت زر مفت میزدی از خانواده اون دختر بیچاره عذرخواهی میکردی همیشه میگفتم چرا مینیو انقد بیشعوره نگو اینم ارثی بوده شیرموز روی میزمو برداشتم رفتم سمت کلاس وسایلامو جمع کردم رفتم خونه
1ماه بعد
دانشگاه دیگه تموم شده بود قرار بود با بچه ها بریم فرانسه با هواپیما شخصی میخواستیم بریم
۸.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.