THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|22
جیمین نشست کنارش
جیمین:باشه پس منم انقدر اینجا میشینم تا خواستمو قبول کنی...من خیلی سمج تر از این حرفام
جونگکوک نگاهی بهش انداخت و بلند شد و رفت سمت در
جونگکوک:میتونی تا هروقت که دلت خواست اینجا بشینی...شاید ساعتها،هفته ها،ماه ها ، سال ها و حتی قرن ها
جیمین متعجب به جونگکوک که رسما نادیدهاش گرفته بود نگاه کرد.
ولی همونجور که گفته بود اون سمج تر از این حرفا بود.
بلند شد و پشت سرش راه افتاد
تا وقتی از اتاق خارج نشده بودن جونگکوک متوجهاش نشده بود.
وقتی حس کرد یکی پشت سرشه برگشت و با تعجب به جیمین نگاه کرد
جونگکوک:حرف حساب حالیت نمیشه،نه؟
جیمین:نه(جدی)
جونگکوک نیشخندی زد و گفت
جونگکوک:باشه...ببینیم تا کجا میتونی ادامه بدی.
جیمین سری تکون داد و پشت جونگکوک راه افتاد
جونگکوک از عمد گام های بلند برمیداشت که در برابر گام های جیمین تقریبا سه برابر بود.
جیمین:اه...شت چرا انقدر بزرگ گام برمیداره (توی ذهنش)
جیمین خطاب به جونگکوک گفت
جیمین:از عمد اینجوری راه میری،نه؟
جونگکوک: دقیقا ،زدی تو هدف(نیشخند)
جیمین با حرص بهش نگاه کرد ولی چیزی نگفت ،فعلا موقعیت طوری نبود که بتونه بهش چیزی بگه،پس فقط پشت سرش راه افتاد.
برای اینکه به اتاق جونگکوک برسن باید یک طبقه میرفتن بالا.
و جونگکوک وقتی دید جیمین هنوز هم دنبالشه با کلافگی برگشت سمتش و نگاه عصبیای بهش کرد اما چیزی نگفت.
وقتی که به اتاقش رسیدن ،جیمین تقریبا برای اینکه در اتاق بسته نشه دویده بود و وارد اتاق شده بود.
وقتی اتاق و نگاه کرد دهنش باز موند.
اون اتاق تقریبا ده برابر خونه خودش بود.
جونگکوک:چی شده؟چرا عین این جن زده ها اونجا واستادی؟
جیمین:ها؟هیچی.
جونگکوک رفت روی تخت نشست و به جیمین که دزدکی نگاهش و توی اتاق میچرخوند زل زد.
جونگکوک:خب،الان دقیقا برای چی اومدی ؟
جیمین :خب...میخوام زخمت و پانسمان کنم
جونگکوک:هوووووف الان اصلا حوصله ندارم باهات بحث کنم ،پس زودتر هرکاری میخوای بکنی انجام بده.یک ربع بیشتر وقت نداری.
جیمین با چشمای گرد بهش نگاه کرد ولی وقتی جدیت شو دید سریع گفت
جیمین: جعبه کمک های اولیه کجاست؟
جونگکوک:اوه هانی ،اونو باید از آشپزخونه پیدا کنی.
و با چشماش به در اتاق اشاره کرد
جیمین با سریع ترین سرعتی که به کبودیهاش فشاری وارد نشه، رفت پایین و با کمک چندتا از خدمتکار ها جعبه رو پیدا کرد.
جونگکوک:ده دقیقه وقت داری.
جیمین سریع نشست کنارش و از دست هاش شروع کرد به پانسمان کردن.
جونگکوک وقتی جیمین داشت زخم گونه شو پانسمان میکرد برگشت سمتش و چند لحظه خیره بهش نگاه کرد، بقدری که زمانی جیمین سرشو آورد بالا متوجه شد که بهش خیره بوده و نگاهشو دزدید.
PART|22
جیمین نشست کنارش
جیمین:باشه پس منم انقدر اینجا میشینم تا خواستمو قبول کنی...من خیلی سمج تر از این حرفام
جونگکوک نگاهی بهش انداخت و بلند شد و رفت سمت در
جونگکوک:میتونی تا هروقت که دلت خواست اینجا بشینی...شاید ساعتها،هفته ها،ماه ها ، سال ها و حتی قرن ها
جیمین متعجب به جونگکوک که رسما نادیدهاش گرفته بود نگاه کرد.
ولی همونجور که گفته بود اون سمج تر از این حرفا بود.
بلند شد و پشت سرش راه افتاد
تا وقتی از اتاق خارج نشده بودن جونگکوک متوجهاش نشده بود.
وقتی حس کرد یکی پشت سرشه برگشت و با تعجب به جیمین نگاه کرد
جونگکوک:حرف حساب حالیت نمیشه،نه؟
جیمین:نه(جدی)
جونگکوک نیشخندی زد و گفت
جونگکوک:باشه...ببینیم تا کجا میتونی ادامه بدی.
جیمین سری تکون داد و پشت جونگکوک راه افتاد
جونگکوک از عمد گام های بلند برمیداشت که در برابر گام های جیمین تقریبا سه برابر بود.
جیمین:اه...شت چرا انقدر بزرگ گام برمیداره (توی ذهنش)
جیمین خطاب به جونگکوک گفت
جیمین:از عمد اینجوری راه میری،نه؟
جونگکوک: دقیقا ،زدی تو هدف(نیشخند)
جیمین با حرص بهش نگاه کرد ولی چیزی نگفت ،فعلا موقعیت طوری نبود که بتونه بهش چیزی بگه،پس فقط پشت سرش راه افتاد.
برای اینکه به اتاق جونگکوک برسن باید یک طبقه میرفتن بالا.
و جونگکوک وقتی دید جیمین هنوز هم دنبالشه با کلافگی برگشت سمتش و نگاه عصبیای بهش کرد اما چیزی نگفت.
وقتی که به اتاقش رسیدن ،جیمین تقریبا برای اینکه در اتاق بسته نشه دویده بود و وارد اتاق شده بود.
وقتی اتاق و نگاه کرد دهنش باز موند.
اون اتاق تقریبا ده برابر خونه خودش بود.
جونگکوک:چی شده؟چرا عین این جن زده ها اونجا واستادی؟
جیمین:ها؟هیچی.
جونگکوک رفت روی تخت نشست و به جیمین که دزدکی نگاهش و توی اتاق میچرخوند زل زد.
جونگکوک:خب،الان دقیقا برای چی اومدی ؟
جیمین :خب...میخوام زخمت و پانسمان کنم
جونگکوک:هوووووف الان اصلا حوصله ندارم باهات بحث کنم ،پس زودتر هرکاری میخوای بکنی انجام بده.یک ربع بیشتر وقت نداری.
جیمین با چشمای گرد بهش نگاه کرد ولی وقتی جدیت شو دید سریع گفت
جیمین: جعبه کمک های اولیه کجاست؟
جونگکوک:اوه هانی ،اونو باید از آشپزخونه پیدا کنی.
و با چشماش به در اتاق اشاره کرد
جیمین با سریع ترین سرعتی که به کبودیهاش فشاری وارد نشه، رفت پایین و با کمک چندتا از خدمتکار ها جعبه رو پیدا کرد.
جونگکوک:ده دقیقه وقت داری.
جیمین سریع نشست کنارش و از دست هاش شروع کرد به پانسمان کردن.
جونگکوک وقتی جیمین داشت زخم گونه شو پانسمان میکرد برگشت سمتش و چند لحظه خیره بهش نگاه کرد، بقدری که زمانی جیمین سرشو آورد بالا متوجه شد که بهش خیره بوده و نگاهشو دزدید.
۲.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.