My wild mafia پارت 2
یکم اومد جلوتر ک دیدم همون پسره تو رستورانه پارک جیمین ولی چرا منو اورده اینجا؟
کلیی سوال ذهنمو درگیر کرده بود ک با صدای جیمین از فکر اومدم بیرون
جیمین: به به دختر کوچولو بالاخره از خواب رویاییش بلند شد
ات: چرا منو اوردی اینجا؟
جیمین: ب دلایلی ک ب پدرت مربوط میشه
ات: پدرم؟ ولی اون چ ربطی ب تو داره
تا اومد چیزی بگه ک با صدای تلفنش چیزی نتونست بگه برگشت گفت
جیمین: از اتاق بیرون نمیای تا خودم بیام
بعد رفت
ات: پسره پرووووو انگار چیکارهههه منههههه ایششش من بالاخره سر در میارم از اینجا 😑
جیمین
تهیونگ: محموله ها با موفقیت از مرز رد شد
جیمین: باشه مراقب باشید سرو کله افراد لیونگ پیدا نشه
تهیونگ: باشه دختره چی شد
جیمین: گرفتیمش درمورد این میپرسه ک چرا اینجاس
تهیونگ: میدونی ک نباید بهش بگی
جیمین: اما..
تهیونگ: پریدم وسط حرفش جیمین اون دوست بچگیاته واقعا با همچین حرفی میخوای زندگیشو نابود کنی
جیمین: برام مهم نیست چی میشه بای
تلفنو قطع کردم
خب شاید منو بشناسید من جیمین هستم 27سالمه ی مافیا خیلی قویم ک همه ازم حساب میبرن
وقتی بچه بودم پدرم با ی شرکتی شریک شد اونا باهم دوست صمیمی بودن ی دختر داشت ب اسم ات خیلی باهم خوب بودیم هم بازی هم بودیم من تو سن 11سالگی فهمیدم حسی ب ات دارم میخواستم بهش بگم ک فهمیدم پدرش تمام پولارو برداشته و تو مهمونی ک تر تیب داد همجارو منفجر کرد و پدرم اونجا مرد من با مادرم زندگی کردم بعد چند وقت یهو غیب شد خیلیی تنها شدم حتی ات هم پیشم نبود بخاطر کاری ک پدرش کرد تصمیم گرفتم انتقام بگیرم بعد پدرم جانشینش شدم باندو قوی تر کردم تا از پدر ات انتقام بگیرم کاری ک باهام کردنو ازشون میگیرم
بعد چند وقت محل زندگیه ات رو پیدا کردم خیلی بزرگ شده بود ولی من باید انتقاممو میگرفتم من بعد اون اتفاق شدم ی مافیا مغرور ک ب هیچ کس رحم نمیکرد
ات
چند ساعتی از رفتن جیمین میگذشت فضولیم گل کرده بود ببینم این عمارت چ شکلیه
بقول دوستام مثل بچه ها رفتار میکردمو شرو شیطون بودم 😂
رفتم پایین خیلی قشنگی بود کلی کار کن درحال کار کردن بودن
داشتم میرفتم پایین ک چیزی توجهمو جلب کرد رفتم نزدیک تر تا ببینم چیه.....
امیدوارم خوشتون بیاد اگه بده بهم بگید تغیرش بدم میسییی🥲
کلیی سوال ذهنمو درگیر کرده بود ک با صدای جیمین از فکر اومدم بیرون
جیمین: به به دختر کوچولو بالاخره از خواب رویاییش بلند شد
ات: چرا منو اوردی اینجا؟
جیمین: ب دلایلی ک ب پدرت مربوط میشه
ات: پدرم؟ ولی اون چ ربطی ب تو داره
تا اومد چیزی بگه ک با صدای تلفنش چیزی نتونست بگه برگشت گفت
جیمین: از اتاق بیرون نمیای تا خودم بیام
بعد رفت
ات: پسره پرووووو انگار چیکارهههه منههههه ایششش من بالاخره سر در میارم از اینجا 😑
جیمین
تهیونگ: محموله ها با موفقیت از مرز رد شد
جیمین: باشه مراقب باشید سرو کله افراد لیونگ پیدا نشه
تهیونگ: باشه دختره چی شد
جیمین: گرفتیمش درمورد این میپرسه ک چرا اینجاس
تهیونگ: میدونی ک نباید بهش بگی
جیمین: اما..
تهیونگ: پریدم وسط حرفش جیمین اون دوست بچگیاته واقعا با همچین حرفی میخوای زندگیشو نابود کنی
جیمین: برام مهم نیست چی میشه بای
تلفنو قطع کردم
خب شاید منو بشناسید من جیمین هستم 27سالمه ی مافیا خیلی قویم ک همه ازم حساب میبرن
وقتی بچه بودم پدرم با ی شرکتی شریک شد اونا باهم دوست صمیمی بودن ی دختر داشت ب اسم ات خیلی باهم خوب بودیم هم بازی هم بودیم من تو سن 11سالگی فهمیدم حسی ب ات دارم میخواستم بهش بگم ک فهمیدم پدرش تمام پولارو برداشته و تو مهمونی ک تر تیب داد همجارو منفجر کرد و پدرم اونجا مرد من با مادرم زندگی کردم بعد چند وقت یهو غیب شد خیلیی تنها شدم حتی ات هم پیشم نبود بخاطر کاری ک پدرش کرد تصمیم گرفتم انتقام بگیرم بعد پدرم جانشینش شدم باندو قوی تر کردم تا از پدر ات انتقام بگیرم کاری ک باهام کردنو ازشون میگیرم
بعد چند وقت محل زندگیه ات رو پیدا کردم خیلی بزرگ شده بود ولی من باید انتقاممو میگرفتم من بعد اون اتفاق شدم ی مافیا مغرور ک ب هیچ کس رحم نمیکرد
ات
چند ساعتی از رفتن جیمین میگذشت فضولیم گل کرده بود ببینم این عمارت چ شکلیه
بقول دوستام مثل بچه ها رفتار میکردمو شرو شیطون بودم 😂
رفتم پایین خیلی قشنگی بود کلی کار کن درحال کار کردن بودن
داشتم میرفتم پایین ک چیزی توجهمو جلب کرد رفتم نزدیک تر تا ببینم چیه.....
امیدوارم خوشتون بیاد اگه بده بهم بگید تغیرش بدم میسییی🥲
۴۶.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.