طبق یک کتاب
پارت1
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کرده هنوز ساعت5:30بود و من باید ساعت شیش میرفتم کالج پس رفتم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون امروز میخواستم یکم به خودم برسم چون امروز برای مصاحبه میخواستم برم شرکت°°°°{همون شرکت جیمین}موهامو حالت دادم یه لباس خوشگل پوشیدم و ارایش خیلی ملایم کردم و رفتم کالج
.رسیدن ات.
رزی: اتتتتتتتتتتتتت بیب( داد)
ات: چطوری بیب(خنده)
تینا:سلام بر شما رزی ات شما پسر گیر نیوردین چسبیدن به هم
جینا:سلام چی شده
ات:تینا خانم بشما تبریک میگم امروز روز اخر کالج برای شماست
جینا:ای کاش برای منم روز اخر بود
رزی:ات امروز میخوای برای مصاحبه کجا بری
ات: میرم شرکت°°°°
رزی و جینا: وات این شرکت که مال پارک جیمین هست
ات:تینا پارک جیمین کیه
تینا: کراشم(در حال بال بال زدن)
رزی:یااااااا تینا تو ازش دو سال کوچیک تری اون تو رو به خواهر خودش میدونه
ات: جینا تو تنها کسی هستی که روی این پسر کراش نداری
رزی: عزیزم منم روش کراش نیستم چون داداشمن
ات: هان( تعجب)
جینا: عزیزم من تو رابطه هستم حالا هم همه برین کلاستون
.رفتن کلاساشون .
استاد ات اینا:خب وقت کشور غیابه
.رسید نوبت ات و رزی .
پارک رزان
رزی:حاظر
مین ات
استاد: ات غریبه
رزی: نه استاد داره کتاب میخوانه
ات ات جواب استاد رو بده
ات:استاد من همیشه حاظرم(در حال کتاب خواندن)
ویو ات
عجیبه امروز رفتم یک کتاب خریدم ولی خیلی برام عجیبه اسم کتاب جادو زندگی تو هست تا حالا به جایی رسیدم که خودم موندم توش این دقیقا مثل زندگی کنه ولی مهم نیست اخه این یه داستان هست و دختره توش تنهاست و اسمشم دوهی هست ولی من سه تا دوست خوب دارم اسمم مین ات هستش
رزی: ات ات پاشو بریم کلاس تمام شد الان ساعت 2 شده تازه تو ساعت سه باید تو شرکت داداشم باشی
ات:چییییییی چقدر زود گذشت رزی جونم میتوانی منو برسونی شرکت داداشت
رزی: من نمیتوانم امروز میخوام با مامان بابام برم بیرون ولی نگران نباش من همیشه یه راننده دارم الان زنگش میزنم بیاد
رزی: الو سلام اقای چان میشه دوست منو از کالج ببری شرکت داداشم....مرسی.....بای
ات:چی شد
رزی: بدو الان اینجا هست خودشم شرکت کار داره
ات: ملسیییییییییییییی بای بای
.ات رفت.
.رسیدن به شرکت.
چان: خانم همینجاست بزارین راهنماییتون کنم
ات: خیلی ممنون
رفتن تو اتاق جیمین
جیمین:چته چان
چان:ارباب شما امشب به یه مراسم دعوتین و اجباری هست بیاین
جیمین: باید ببینم چی میشه اگر از این منشی جدید خوشم اومد و توانست کار هارو انجام بده میتوانم بیام (سرد)
.چان رفت.
جیمین:شما
ات: سلام قربان من مین ات هستم همونی که برای مصاحبه اینجاست
جیمین:اسمت
فامیلت
سن
و یکمی توضیح از خودت
ات:من مین ات هستم بیست سالمه و......
جیمین:
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کرده هنوز ساعت5:30بود و من باید ساعت شیش میرفتم کالج پس رفتم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون امروز میخواستم یکم به خودم برسم چون امروز برای مصاحبه میخواستم برم شرکت°°°°{همون شرکت جیمین}موهامو حالت دادم یه لباس خوشگل پوشیدم و ارایش خیلی ملایم کردم و رفتم کالج
.رسیدن ات.
رزی: اتتتتتتتتتتتتت بیب( داد)
ات: چطوری بیب(خنده)
تینا:سلام بر شما رزی ات شما پسر گیر نیوردین چسبیدن به هم
جینا:سلام چی شده
ات:تینا خانم بشما تبریک میگم امروز روز اخر کالج برای شماست
جینا:ای کاش برای منم روز اخر بود
رزی:ات امروز میخوای برای مصاحبه کجا بری
ات: میرم شرکت°°°°
رزی و جینا: وات این شرکت که مال پارک جیمین هست
ات:تینا پارک جیمین کیه
تینا: کراشم(در حال بال بال زدن)
رزی:یااااااا تینا تو ازش دو سال کوچیک تری اون تو رو به خواهر خودش میدونه
ات: جینا تو تنها کسی هستی که روی این پسر کراش نداری
رزی: عزیزم منم روش کراش نیستم چون داداشمن
ات: هان( تعجب)
جینا: عزیزم من تو رابطه هستم حالا هم همه برین کلاستون
.رفتن کلاساشون .
استاد ات اینا:خب وقت کشور غیابه
.رسید نوبت ات و رزی .
پارک رزان
رزی:حاظر
مین ات
استاد: ات غریبه
رزی: نه استاد داره کتاب میخوانه
ات ات جواب استاد رو بده
ات:استاد من همیشه حاظرم(در حال کتاب خواندن)
ویو ات
عجیبه امروز رفتم یک کتاب خریدم ولی خیلی برام عجیبه اسم کتاب جادو زندگی تو هست تا حالا به جایی رسیدم که خودم موندم توش این دقیقا مثل زندگی کنه ولی مهم نیست اخه این یه داستان هست و دختره توش تنهاست و اسمشم دوهی هست ولی من سه تا دوست خوب دارم اسمم مین ات هستش
رزی: ات ات پاشو بریم کلاس تمام شد الان ساعت 2 شده تازه تو ساعت سه باید تو شرکت داداشم باشی
ات:چییییییی چقدر زود گذشت رزی جونم میتوانی منو برسونی شرکت داداشت
رزی: من نمیتوانم امروز میخوام با مامان بابام برم بیرون ولی نگران نباش من همیشه یه راننده دارم الان زنگش میزنم بیاد
رزی: الو سلام اقای چان میشه دوست منو از کالج ببری شرکت داداشم....مرسی.....بای
ات:چی شد
رزی: بدو الان اینجا هست خودشم شرکت کار داره
ات: ملسیییییییییییییی بای بای
.ات رفت.
.رسیدن به شرکت.
چان: خانم همینجاست بزارین راهنماییتون کنم
ات: خیلی ممنون
رفتن تو اتاق جیمین
جیمین:چته چان
چان:ارباب شما امشب به یه مراسم دعوتین و اجباری هست بیاین
جیمین: باید ببینم چی میشه اگر از این منشی جدید خوشم اومد و توانست کار هارو انجام بده میتوانم بیام (سرد)
.چان رفت.
جیمین:شما
ات: سلام قربان من مین ات هستم همونی که برای مصاحبه اینجاست
جیمین:اسمت
فامیلت
سن
و یکمی توضیح از خودت
ات:من مین ات هستم بیست سالمه و......
جیمین:
۳.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.