فیک عاشقی p11

کوک ویو: رفتم داخل دیدم که پدرم نشسته رو مبل و داره قهوه میخوره . رفتم سلام کردم که گفت ‌.
بابای کوک: کوک . مدرسه چطور بود؟(سرد و خشن)
کوک: خوب بود ‌.
بابا کوک: درساتو بخون . شنیدم توی کلاستون یک دختر هست به نام ا/ت درساش از توهم بهتره . از این به بعد باید تمام تلاشتو بکنی و در امتحانات ازش جلو بزنی . فهمیدی؟
کوک: بله پدر.


کوک ویو: رفتم داخل اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت ‌ .
این چه خانواده ایه . همش به فکر اون شرکتن من درسامو بخونم که به همکاراشون پوز بدن . این چه وضعشه ؟
حالم ازاین زندگی بهم میخوره .
حداقل خوبه تا الان مجبورم نکردن که ازدواج کنم .
بلند شم برم درسامو بخونم تا کتک نخوردم .
از تخت بلند شدم رفتم سمت میز تحریرم و ......


‌هیونجین ویو: پسره خر . فکر کرده خر کدوم خریه . که میاد خر بازی در میاره(چه خر تو خری شد😂).
خداروشکر ا/ت ردش کرد . البته که قبولش نمی کنه .
تعداد رقیب هام داره زیاد میشه .
باید بیشتر با ا/ت وقت بگذرونم . بزار الان بهش زنگ بزنم شب بریم بیرون .
زنگ زدم .
هیونجین: الو . سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت: ممنون خوبم . تو خوبی؟
هیونجین: ممنون منم خوبم . ا/ت امشب میت....
ناشناس: قهقهه . وایی ا/ت چقد تختت کثیفه .
هیونجین:(شاکی) اون کی بود ا/ت ؟؟
ا/ت: ها ا...اون .....



اینم از این پارت . لطفا حمایت کنین .
یکم کامنت بزارین بهم انگیزه بدین 🥺