پارت 16
پارت 16
سوبین داشت به اینده فکر میکرد که صدایی توی گوشش گفت:بیا حیاط.. سوبین اول توجهی نکرد ولی انقدر این صدا تکرار شد که سوبین به ارامی بلند شد و به طرف خیاط کوچک خانه اش رفت و کای را دید.. کای معاون ارشد فرشته ی بزرگ بود که برای بازگرداندن فرشته از زمین می امد.. کای:سلام! سوبین که ترسیده بود با لکنت جواب داد:ب.. برای.. چ.. چی.. اومدی؟ کای:برای اینکه برگردی دیگه.. سوبین:کای.. ببین.. یه چیزی میگن، میدونم غلطه و نباید این حس به وجود میومد، ولی.. من.. من.. کای:تو چی؟ سوبین:.. من.. من عاشق یونجون شدم.. کای:چیییییی؟ سوبین:خودم میدونم کارم غلطه و این حس درست نیست.. ولی.. یه راه هست.. کای:سوبین.. اون راهی که میگی به این راحتیا نیست.. تو بیا برگردیم.. یونجون بهت وابسته نشده.. پس بهتره هرچه زودتر برگردی... یونجون به مرور زمان فراموشت میکنه.. تو هم اونقدر قراره بری ماموریت که این حس از بین بره.. سوبین:نمیتونم... تو خودت بهتر میدونی حافظه ی فرشته ها قویه.. خودت میدونی من نمیتونم فراموشش کنم... بزار اون راه رو امتحان کنیم... شاید جواب داد.. تو فقط به کاری بکن.. فرشته ی بزرگ رو راضی کن.. که منو ببینه. همین.. بقیش با من.. کای:الان باید برگردی... باشه کمکت میکنم.. اگه زیاد نگرانی برو یه نامه براش بنویس... فقط زود بیا... فهمیدی؟ منتظرم
سوبین داشت به اینده فکر میکرد که صدایی توی گوشش گفت:بیا حیاط.. سوبین اول توجهی نکرد ولی انقدر این صدا تکرار شد که سوبین به ارامی بلند شد و به طرف خیاط کوچک خانه اش رفت و کای را دید.. کای معاون ارشد فرشته ی بزرگ بود که برای بازگرداندن فرشته از زمین می امد.. کای:سلام! سوبین که ترسیده بود با لکنت جواب داد:ب.. برای.. چ.. چی.. اومدی؟ کای:برای اینکه برگردی دیگه.. سوبین:کای.. ببین.. یه چیزی میگن، میدونم غلطه و نباید این حس به وجود میومد، ولی.. من.. من.. کای:تو چی؟ سوبین:.. من.. من عاشق یونجون شدم.. کای:چیییییی؟ سوبین:خودم میدونم کارم غلطه و این حس درست نیست.. ولی.. یه راه هست.. کای:سوبین.. اون راهی که میگی به این راحتیا نیست.. تو بیا برگردیم.. یونجون بهت وابسته نشده.. پس بهتره هرچه زودتر برگردی... یونجون به مرور زمان فراموشت میکنه.. تو هم اونقدر قراره بری ماموریت که این حس از بین بره.. سوبین:نمیتونم... تو خودت بهتر میدونی حافظه ی فرشته ها قویه.. خودت میدونی من نمیتونم فراموشش کنم... بزار اون راه رو امتحان کنیم... شاید جواب داد.. تو فقط به کاری بکن.. فرشته ی بزرگ رو راضی کن.. که منو ببینه. همین.. بقیش با من.. کای:الان باید برگردی... باشه کمکت میکنم.. اگه زیاد نگرانی برو یه نامه براش بنویس... فقط زود بیا... فهمیدی؟ منتظرم
۲.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.