★ 🎀 پارت 15 اخر 🎀 ★
★ 🎀 پارت 15 اخر 🎀 ★
جنی: همین که جیمین امد در بزنه پلیسا اومدن رزی هم در باز کرد
پلیس : اقای جیمین؟
جیمین: بله خودمم
پلیس: شما به جرم ادم کشی و کلاه برداری بازداشتید
جیمین: چی چی می گید
پلیس: اخبار رو دو بار نمی گن
رزی: اخهه مممم گه ممیئ شه؟😐😭
(باگریه)
جنی: پلیس جیمین رو برد
۳ هفته بعد
رزی: داخل خونه بودم جنی لیسا هم پیشم بودن که یکی در زد در رو باز کردم پلیس بود
پلیس: سلام خانم پارک جیمین همه چی رو گفت گفت رئیس اصلی اقای پارک هستن و دست یارش کین سوکمی هست و گفت هیچ کس رو نکشتن و همش الکی بود و درستم گفت هیچکس رو نکشتن و شما درسته ادم کشتید ولی بی گناهید ونمی رید زندان و شما می تونید تا چند روزه دیگه دوستانتون رو ببینید
رزی: واقعا مرسی
پلیس: و بگم اقای جیمین اذادع
رزی: اها خب باشه مرسی
۳ روز بعد
جنی: داشت بارون می زد خیلی خوب بود ساعت ۴ ظهر بود من و دخترا توخونه ی رزی بودیم خیلی خوشحال بودیم و کلی بهمون خوش می گذشت شب شد و خواستیم بخوابیم دو اتاقه بود هر اتاق ی تخت دو نفره داشت من و جنی رفتیم پیشه هم لیسا رزی هم پیشع هم
لیسا: وای چقدر خوابم میاد
رزی: منم امروز بهترین روزه دنیا بود.
لیسا : اره
۱ ساعت بعد ساعت ۱_ شب
لیسا: داشت بارون می زد خیلی وحشت ناک یهو از خواب پریدم دیدم رزی نیست
کله خونه رو گشتم نبود گفتم شاید رفته دم در دم در رو بازکردم اروم دیدم رزی داشت با یکی حرف می زد و گریه می کرد که یهو
پایان پارت ۱۵ وپایان فصل ۱
فصل ۲ رو از فردا می زارم❤️💜
جنی: همین که جیمین امد در بزنه پلیسا اومدن رزی هم در باز کرد
پلیس : اقای جیمین؟
جیمین: بله خودمم
پلیس: شما به جرم ادم کشی و کلاه برداری بازداشتید
جیمین: چی چی می گید
پلیس: اخبار رو دو بار نمی گن
رزی: اخهه مممم گه ممیئ شه؟😐😭
(باگریه)
جنی: پلیس جیمین رو برد
۳ هفته بعد
رزی: داخل خونه بودم جنی لیسا هم پیشم بودن که یکی در زد در رو باز کردم پلیس بود
پلیس: سلام خانم پارک جیمین همه چی رو گفت گفت رئیس اصلی اقای پارک هستن و دست یارش کین سوکمی هست و گفت هیچ کس رو نکشتن و همش الکی بود و درستم گفت هیچکس رو نکشتن و شما درسته ادم کشتید ولی بی گناهید ونمی رید زندان و شما می تونید تا چند روزه دیگه دوستانتون رو ببینید
رزی: واقعا مرسی
پلیس: و بگم اقای جیمین اذادع
رزی: اها خب باشه مرسی
۳ روز بعد
جنی: داشت بارون می زد خیلی خوب بود ساعت ۴ ظهر بود من و دخترا توخونه ی رزی بودیم خیلی خوشحال بودیم و کلی بهمون خوش می گذشت شب شد و خواستیم بخوابیم دو اتاقه بود هر اتاق ی تخت دو نفره داشت من و جنی رفتیم پیشه هم لیسا رزی هم پیشع هم
لیسا: وای چقدر خوابم میاد
رزی: منم امروز بهترین روزه دنیا بود.
لیسا : اره
۱ ساعت بعد ساعت ۱_ شب
لیسا: داشت بارون می زد خیلی وحشت ناک یهو از خواب پریدم دیدم رزی نیست
کله خونه رو گشتم نبود گفتم شاید رفته دم در دم در رو بازکردم اروم دیدم رزی داشت با یکی حرف می زد و گریه می کرد که یهو
پایان پارت ۱۵ وپایان فصل ۱
فصل ۲ رو از فردا می زارم❤️💜
۵.۸k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.