ازدواج اجباری پارت31
ا.ت: دست از ین خرفای بی معنی بردار
نارا: واو واقعا باور نمی کردم برادرم روزی یکی رو دوست داشته باشه
با نارا حرف میزدیم و بعد لارا رفت و منم خسته بودم پس خوابیدم تا فردا زود بیدارشم و با جیمین و نارا بریم بیرون
...... جونگکوک Jk
صبح پاشدم یه دوش گرفتم و رفتم پایین صبحانه خوردم و رفتم تو حیاط یک نشستم امروز یکم دیر میرم سر کار
میرم پیش ا.ت اون دختره احمق از دیروز ندیدمش نمیدونم چرا دلم براش تنگ شده به ساعتم نگاه کردم ساعت 9 مطمئنم اون تنبل الان خوابیده پس یکم دیگه میرم لارا رو دیدم دستش یه قهوه بود و با لبخند به سمتم اومد
لارا : صبح بخیر جونگکوک بفرما یه قهوه بخور
ساکت نگاهش کرد
جونگکوک:چی میخوای
لارا: اه راستش شرمندم اما میشه یه کار اسان تر به پدرم بدی اخه اون الان یکم پیر تر شده و اون کار براش سخته
سرد جواب دادم
جونگکوک:پس دست برداره
لارا:ولی خانوادم با اون پولی که اون پیدا میکنه زندگی می کنند
جونگکوک:به من چه
مادرم اومد و کنارم نشست
خ.جئون: چی شده
لارا:چیزی نیست خاله من دیگه میرم
احمق بی*شرم بعد اون همه کاری که میکنه باز اومده مثل یه بی گناه رفتار میکنه انگار نمیشناسمش رفت و مادرم گفت
خ.جئون: اه ببین پسرم عصبی نشو ولی میخوام یه چیزی بگم
نگاهش کردم
جونگکوک:بگو
خ.جئون:ببین ا.ت هنوز بچه ست اشتباه کرده ولی خودت میدونی که مینا و بچه ش برا هوسوک خیلی مهمن
جونگکوک:مادر بهت گفتم که ا.ت همچین کاری نکرده من میدونم اگه این کارو کرده بود بدون اینکه بگم هنوز بچه ست جلو چشمات آویزونش میکردم
خ.جئون:ولی اون این کارو کرد
جونگکوک:مادر گفتم ا.ت این کارو نکرده اون مینا احمق ذهن توم پر کرده که از اطرافت خبر نداری
خ.جئون: هر چی باشه پسرم وقتی ا.ت بر گشت بهش بگو که از مینا معذرت خواهی کنه وه دیگه همچین چیزی رو دوباره نکنه
اخم کردم
جونگکوک:تو الا شروع کردی به باور کردن به حرفای اون مینای هر*زه
خ.جئون:باشه فرض کنیم اون این کار رو نکرده ولی چطور ثابت میکنی وقتی تهیونگ ا.ت رو متهم کرده
جونگکوک:اونی که نگرانم میکنه افتادن مینا نیست چیزی که فکرم رو در گیر کرده دروغ تهیونگه که با همه کرد
خ.جئون: با پسرم زیاد ذهن خودتو درگیر نکن فقط گفتم که بهت بگم که ا.ت معذرت خواهی کنه
جونگکوک: معذرت خواهی میشه اما نه از طرف ا.ت
مادرم متعجب نگاهم کرد
خ.جئون :منظورت چیه
جونگکوک: میبینید منظورم چیه
اینو گفتم و بعد پاشدم رفتم ذهنم خیلی در گیره نمیخوام برادرم هوسوک قلبش بشکنه نمیدونم یا باید به خاطر هوسوک ساکت باشم یا به خاطر ا.ت حرف بزنم
......ا.ت
زود پاشدم و یه دوش 20 مینی گرفتم و بعد در حال انتخاب لباس بودم تا یکی انتخاب کردم باشه اگه جونگکوک منو با این ببینه کله مو میکنه اما اون الان سر کاره و من این چند روز رو هر جور دوست دارم میگذرونم لباس کوتاه ساهم رو پوشیدم و یه ارایش ظریف کردم بعد یه کت چرمی پوشیدم
و با خوشحالی رفتم پایین از پله ها میومدم پایین اما با چیزی که دیدم شکه شدم ...جونگکوک اینجا چیکار میکنه
جونگکوک وقتی منودبد لبخند زد اما وقتی انالیزم کرد اخم کرد
خ.پارک: دخترم بیا اینجا جونگکوکم برای دیدن تو اومده
دست پاچه گفتم
ا.ت:اه بله اومدم
رفتم و کنارشون نشستم
ا.ت: خوش اومدی جونگکوک تو خوبی
جونگکوک: من خوبم تو چطوری
مادرم گفت
خ.پارک:خب من میرم شما راحت باشید و حرف بزنید
مادرم رفت جونگکوک اخم کرد و گفت
جونگکوک:...
نارا: واو واقعا باور نمی کردم برادرم روزی یکی رو دوست داشته باشه
با نارا حرف میزدیم و بعد لارا رفت و منم خسته بودم پس خوابیدم تا فردا زود بیدارشم و با جیمین و نارا بریم بیرون
...... جونگکوک Jk
صبح پاشدم یه دوش گرفتم و رفتم پایین صبحانه خوردم و رفتم تو حیاط یک نشستم امروز یکم دیر میرم سر کار
میرم پیش ا.ت اون دختره احمق از دیروز ندیدمش نمیدونم چرا دلم براش تنگ شده به ساعتم نگاه کردم ساعت 9 مطمئنم اون تنبل الان خوابیده پس یکم دیگه میرم لارا رو دیدم دستش یه قهوه بود و با لبخند به سمتم اومد
لارا : صبح بخیر جونگکوک بفرما یه قهوه بخور
ساکت نگاهش کرد
جونگکوک:چی میخوای
لارا: اه راستش شرمندم اما میشه یه کار اسان تر به پدرم بدی اخه اون الان یکم پیر تر شده و اون کار براش سخته
سرد جواب دادم
جونگکوک:پس دست برداره
لارا:ولی خانوادم با اون پولی که اون پیدا میکنه زندگی می کنند
جونگکوک:به من چه
مادرم اومد و کنارم نشست
خ.جئون: چی شده
لارا:چیزی نیست خاله من دیگه میرم
احمق بی*شرم بعد اون همه کاری که میکنه باز اومده مثل یه بی گناه رفتار میکنه انگار نمیشناسمش رفت و مادرم گفت
خ.جئون: اه ببین پسرم عصبی نشو ولی میخوام یه چیزی بگم
نگاهش کردم
جونگکوک:بگو
خ.جئون:ببین ا.ت هنوز بچه ست اشتباه کرده ولی خودت میدونی که مینا و بچه ش برا هوسوک خیلی مهمن
جونگکوک:مادر بهت گفتم که ا.ت همچین کاری نکرده من میدونم اگه این کارو کرده بود بدون اینکه بگم هنوز بچه ست جلو چشمات آویزونش میکردم
خ.جئون:ولی اون این کارو کرد
جونگکوک:مادر گفتم ا.ت این کارو نکرده اون مینا احمق ذهن توم پر کرده که از اطرافت خبر نداری
خ.جئون: هر چی باشه پسرم وقتی ا.ت بر گشت بهش بگو که از مینا معذرت خواهی کنه وه دیگه همچین چیزی رو دوباره نکنه
اخم کردم
جونگکوک:تو الا شروع کردی به باور کردن به حرفای اون مینای هر*زه
خ.جئون:باشه فرض کنیم اون این کار رو نکرده ولی چطور ثابت میکنی وقتی تهیونگ ا.ت رو متهم کرده
جونگکوک:اونی که نگرانم میکنه افتادن مینا نیست چیزی که فکرم رو در گیر کرده دروغ تهیونگه که با همه کرد
خ.جئون: با پسرم زیاد ذهن خودتو درگیر نکن فقط گفتم که بهت بگم که ا.ت معذرت خواهی کنه
جونگکوک: معذرت خواهی میشه اما نه از طرف ا.ت
مادرم متعجب نگاهم کرد
خ.جئون :منظورت چیه
جونگکوک: میبینید منظورم چیه
اینو گفتم و بعد پاشدم رفتم ذهنم خیلی در گیره نمیخوام برادرم هوسوک قلبش بشکنه نمیدونم یا باید به خاطر هوسوک ساکت باشم یا به خاطر ا.ت حرف بزنم
......ا.ت
زود پاشدم و یه دوش 20 مینی گرفتم و بعد در حال انتخاب لباس بودم تا یکی انتخاب کردم باشه اگه جونگکوک منو با این ببینه کله مو میکنه اما اون الان سر کاره و من این چند روز رو هر جور دوست دارم میگذرونم لباس کوتاه ساهم رو پوشیدم و یه ارایش ظریف کردم بعد یه کت چرمی پوشیدم
و با خوشحالی رفتم پایین از پله ها میومدم پایین اما با چیزی که دیدم شکه شدم ...جونگکوک اینجا چیکار میکنه
جونگکوک وقتی منودبد لبخند زد اما وقتی انالیزم کرد اخم کرد
خ.پارک: دخترم بیا اینجا جونگکوکم برای دیدن تو اومده
دست پاچه گفتم
ا.ت:اه بله اومدم
رفتم و کنارشون نشستم
ا.ت: خوش اومدی جونگکوک تو خوبی
جونگکوک: من خوبم تو چطوری
مادرم گفت
خ.پارک:خب من میرم شما راحت باشید و حرف بزنید
مادرم رفت جونگکوک اخم کرد و گفت
جونگکوک:...
۳۵.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.