p4اخرین لبخند
پارت 4
اخرین لبخند
-------------------
سانا بدون تردید و ذره ای اهمیت به پسر گفت:نزار به بابات بگم دست از کردن دخترهای تو بار برداشتی و داری گی میشی!
اگه میخوای الان دارم میرم پیشش میتونم بهش بگم.هوم؟ نظرت چیه عزیزم؟😏
کای باهمون پوزخند مسخرش ادامه داد:مدرکت عزیزم فراموش کردی؟
سانا:نکنه تو فراموش کردی که با توجه به دزدی الان، تو انباری هم دوربین گذاشتن.
مثل اینکه اونجا زیادی بهتون خوش گذشته که یادتون رفت دوربین هارو چک کنین و در رو ببندید که کسی نبینه!
بعد با خونسردی تمام به راهش ادامه داد کای که از حرص رگ های گردنش بیرون زده بود با قدم های محکم تند راهروی طبقه بالای رستوران که دفتر کاری رئیس رستوران در اونجا بود محل رو ترک کرد
......
در زد و وارد شد به سمت رئیس رفت و گفت: اقای چان اگه اجازه بدید من فردا برای کاری باید برم بیرون بجاش موقع ناهار تا شیفت بعدیم توی رستوران میمونم رئیس غُر و لَند کنان گفت:باشه ولی زود برگرد
سانا تعظیم کرد و بعداز تشکر اتاق رو ترک کرد
...........
شب بود همه رفته بودن و مثل همیشه سانا آخرین نفر بود. بعد از دستمال کشیدن میز های پیشبندش رو اویزون کرد و پافر خاکستری رنگش رو تنش کرد و از رستوران خارج شد. در رو قفل کرد
هندزفریش رو گذاشت و آهنگ رو پلی کرد و به سمت خونش راه افتاد تو خیابون ها قدم میزد نم نم بارون شروع شد بهرحال پاییز بود و باید انتظار بارون رو هم میکشید. همینطور که داشت میرفت چند تا مرد مست روبه روش وایسادن یکیشون که معلوم بود خیلی مست بود و دهنش بوی گند الکل بود لب باز کرد و گفت:یه امشب رو در خدمت ما هستی! ؟
مرد اونقدر مست بود که نزدیک بود بیفته بقیشون هم که دست کمی از اون نداشتن با لبخندی کثیف با سانا نزدیک میشدن که سانا با یه حرکت لگدی نثار اون مرد کرد و مرد از اونجاییی که خیلی مست بود روی زمین افتاد و زیر دلش رو گرفت و از درد به خودش می پیچید بقیه مرد ها هم رفتن سمت سانا که با میله ای که اون طرف بود به همشون حمله کرد و شبی عالی رو برای مرد ها رقم زد
اخرین لبخند
-------------------
سانا بدون تردید و ذره ای اهمیت به پسر گفت:نزار به بابات بگم دست از کردن دخترهای تو بار برداشتی و داری گی میشی!
اگه میخوای الان دارم میرم پیشش میتونم بهش بگم.هوم؟ نظرت چیه عزیزم؟😏
کای باهمون پوزخند مسخرش ادامه داد:مدرکت عزیزم فراموش کردی؟
سانا:نکنه تو فراموش کردی که با توجه به دزدی الان، تو انباری هم دوربین گذاشتن.
مثل اینکه اونجا زیادی بهتون خوش گذشته که یادتون رفت دوربین هارو چک کنین و در رو ببندید که کسی نبینه!
بعد با خونسردی تمام به راهش ادامه داد کای که از حرص رگ های گردنش بیرون زده بود با قدم های محکم تند راهروی طبقه بالای رستوران که دفتر کاری رئیس رستوران در اونجا بود محل رو ترک کرد
......
در زد و وارد شد به سمت رئیس رفت و گفت: اقای چان اگه اجازه بدید من فردا برای کاری باید برم بیرون بجاش موقع ناهار تا شیفت بعدیم توی رستوران میمونم رئیس غُر و لَند کنان گفت:باشه ولی زود برگرد
سانا تعظیم کرد و بعداز تشکر اتاق رو ترک کرد
...........
شب بود همه رفته بودن و مثل همیشه سانا آخرین نفر بود. بعد از دستمال کشیدن میز های پیشبندش رو اویزون کرد و پافر خاکستری رنگش رو تنش کرد و از رستوران خارج شد. در رو قفل کرد
هندزفریش رو گذاشت و آهنگ رو پلی کرد و به سمت خونش راه افتاد تو خیابون ها قدم میزد نم نم بارون شروع شد بهرحال پاییز بود و باید انتظار بارون رو هم میکشید. همینطور که داشت میرفت چند تا مرد مست روبه روش وایسادن یکیشون که معلوم بود خیلی مست بود و دهنش بوی گند الکل بود لب باز کرد و گفت:یه امشب رو در خدمت ما هستی! ؟
مرد اونقدر مست بود که نزدیک بود بیفته بقیشون هم که دست کمی از اون نداشتن با لبخندی کثیف با سانا نزدیک میشدن که سانا با یه حرکت لگدی نثار اون مرد کرد و مرد از اونجاییی که خیلی مست بود روی زمین افتاد و زیر دلش رو گرفت و از درد به خودش می پیچید بقیه مرد ها هم رفتن سمت سانا که با میله ای که اون طرف بود به همشون حمله کرد و شبی عالی رو برای مرد ها رقم زد
۸.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.