تک پارتی ( زندانی از جنس شیشه)
روز های زیبا و تکراری
هر روزم پر از شانس و اتفاقات خوب بود.
یه مسیر شاد بی پایان
همه می گفتن زندگیم رویاییه
ولی نمی دونن شادیه زیادی
مثل شیرینیه
کمش خوشمزه است و مفیده ولی زیادیش مضره
روانشناسم می گفت که برم هر روز جلوی آیینه و به خودم انژی بدم
و من هر روز جلوی آیینهی قدیمی نقره ای رنگ جلوی ورودی خونه وایمیستادم و از روزم برای خودم می گفتم و همش می گفتم امروز قراره یه روز هیجان انگیز داشته باشم
روز ها می گذشت ولی دریغ از یکم هیجان و بدبیاری
یه روز عادیه دیگه پا شدم و با موهای ژولیده رفتم جلوی آیینه
ا/ت: سلام خودم.
امروزم قراره همچی عالی باشه
یه روز زیبا رو برای خودت بساز
بعد یه لبخند به خودم تو آیینه زدم
ولی اون فقط منو نگاه کرد
بعد چند ثانیه اونم لبخند زد
گفتم: دیگه دیره،دیدم چیکار کردی
تو چی هستی؟
انعکاس لبخندی بهم زد و سرش رو کج کرد
گفت: به هیجان مورد نیاز روزت سلام کن
چرا رنگت پریده ا/ت؟
اسم من جینه
من توانایی تغییر شکل دارم ولی صورت واقعیم اینه
بعد در کمتر از یک ثانیه عوض شد و قیافه ی جدیدی خودش گرفت( قیافش همون جین خودمونه)
گفتم: تو .چ.چ.چی هستی؟
جین: من یه روحم ،به روح بی ازار که توسط جدت توی این آیینه گیر کرده
گفتم: چجوری نجاتت بدم؟
جین: نمی تونی ، اینجا مثل یه زندان شیشه ای محکمه.
اگرم بیام بیرون نیاز به جسم دارم
وگرنه نابود می شم
اینجا خیلی کوچیکه .
می تونی آیینه رو بزاری جایی که فضای بیشتری رو نشون بده؟
آیینه رو گزاشتم تو حال
جین سریع توی آیینه رفت و روی مبل ها لم داد
جین: ممنونم ا/ت
می دونستی خیلی زیبا و مهربونی ؟
هر روز وقتی ساعت ها منتظر زمانی می موندم که تو بیای و با من صحبت کنی.
و اینو بدون که من تو کل این سال هایی که ترو می دیدم هر روز بیشتر عاشقت می شدم .
من عاشق صورت تو ام .
خیلی جالب بود .
کسی که من تازه دیدم و اولین باره صداش رو می شنوم
سال هاست کنارمه و بهم گوش میداده
کم کم عاشقش شدم
یه زوج دوست داشتنی و مخفی
حتی دیگه شب ها بدون صداش خوابم نمی برد
حتی گاهی وقتی نزدیکش می شدم می تونستم حس کنم یه دستای نامرئی داره و موهام رو نوازش می کنه
اون بالاخره هیجان زندگی رو بهم برگردوند
یه روز بهش گفتم: جین من واقعا عاشقتم
جین: منم عزیزم .ولی ای کاش می تونستیم با همدیگه باشیم ،آهان.
یه راهی هست .تو هم بیای اینجا .
باید منو ببوسی
قبول کردم
وقتی هم رو بوسیدیم
ولی یهو همون دستا منو از پشت گرفتن و منو انداختن تو آیینه
وقتی بیدار شدم
جین توی جسم من بود و من توی آیینه گیر کرده بودم.
توی آیینه گیر کرده بودم و اون اونور بود
جین: گول زدنت خیلی راحت بود
خیلی احمقی ا/ت
ممنون که منو برگردوندی به زندگی .
بعد آیینه رو شکست .
و بعد تنها چیزی که دیدم سیاهی بود.
هر روزم پر از شانس و اتفاقات خوب بود.
یه مسیر شاد بی پایان
همه می گفتن زندگیم رویاییه
ولی نمی دونن شادیه زیادی
مثل شیرینیه
کمش خوشمزه است و مفیده ولی زیادیش مضره
روانشناسم می گفت که برم هر روز جلوی آیینه و به خودم انژی بدم
و من هر روز جلوی آیینهی قدیمی نقره ای رنگ جلوی ورودی خونه وایمیستادم و از روزم برای خودم می گفتم و همش می گفتم امروز قراره یه روز هیجان انگیز داشته باشم
روز ها می گذشت ولی دریغ از یکم هیجان و بدبیاری
یه روز عادیه دیگه پا شدم و با موهای ژولیده رفتم جلوی آیینه
ا/ت: سلام خودم.
امروزم قراره همچی عالی باشه
یه روز زیبا رو برای خودت بساز
بعد یه لبخند به خودم تو آیینه زدم
ولی اون فقط منو نگاه کرد
بعد چند ثانیه اونم لبخند زد
گفتم: دیگه دیره،دیدم چیکار کردی
تو چی هستی؟
انعکاس لبخندی بهم زد و سرش رو کج کرد
گفت: به هیجان مورد نیاز روزت سلام کن
چرا رنگت پریده ا/ت؟
اسم من جینه
من توانایی تغییر شکل دارم ولی صورت واقعیم اینه
بعد در کمتر از یک ثانیه عوض شد و قیافه ی جدیدی خودش گرفت( قیافش همون جین خودمونه)
گفتم: تو .چ.چ.چی هستی؟
جین: من یه روحم ،به روح بی ازار که توسط جدت توی این آیینه گیر کرده
گفتم: چجوری نجاتت بدم؟
جین: نمی تونی ، اینجا مثل یه زندان شیشه ای محکمه.
اگرم بیام بیرون نیاز به جسم دارم
وگرنه نابود می شم
اینجا خیلی کوچیکه .
می تونی آیینه رو بزاری جایی که فضای بیشتری رو نشون بده؟
آیینه رو گزاشتم تو حال
جین سریع توی آیینه رفت و روی مبل ها لم داد
جین: ممنونم ا/ت
می دونستی خیلی زیبا و مهربونی ؟
هر روز وقتی ساعت ها منتظر زمانی می موندم که تو بیای و با من صحبت کنی.
و اینو بدون که من تو کل این سال هایی که ترو می دیدم هر روز بیشتر عاشقت می شدم .
من عاشق صورت تو ام .
خیلی جالب بود .
کسی که من تازه دیدم و اولین باره صداش رو می شنوم
سال هاست کنارمه و بهم گوش میداده
کم کم عاشقش شدم
یه زوج دوست داشتنی و مخفی
حتی دیگه شب ها بدون صداش خوابم نمی برد
حتی گاهی وقتی نزدیکش می شدم می تونستم حس کنم یه دستای نامرئی داره و موهام رو نوازش می کنه
اون بالاخره هیجان زندگی رو بهم برگردوند
یه روز بهش گفتم: جین من واقعا عاشقتم
جین: منم عزیزم .ولی ای کاش می تونستیم با همدیگه باشیم ،آهان.
یه راهی هست .تو هم بیای اینجا .
باید منو ببوسی
قبول کردم
وقتی هم رو بوسیدیم
ولی یهو همون دستا منو از پشت گرفتن و منو انداختن تو آیینه
وقتی بیدار شدم
جین توی جسم من بود و من توی آیینه گیر کرده بودم.
توی آیینه گیر کرده بودم و اون اونور بود
جین: گول زدنت خیلی راحت بود
خیلی احمقی ا/ت
ممنون که منو برگردوندی به زندگی .
بعد آیینه رو شکست .
و بعد تنها چیزی که دیدم سیاهی بود.
۲۹.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.