♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی میخواست بره سرکار ولی... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝
parts:3اخر
ویو جبهوپ
وقتی هیوانا اینو گف میخواستم خودمو بکشم.. دستام میلرزیدن پاهام همجا..سریع رفتم سویچ ماشینو برداشتم و از محل کارم رفتم بیرون.. ماشینو روشن کردم و رفتم به بیمارستان
*3دقیقه بعد*
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل بیمارستان.. فقط سریع میخواستم برسم به جی وونگ که دیدم هیوانا نشسته روی صندلی و انگار خیلی ناراحت بود
جیهوپ:هیوانا..بگو جی وونگ کجاس*نگرانی*
هیوانا:توی اتاقه *اشاره به در میکنه*
سریع رفتم تو اون اتاق که.. قلبم داش میرفت تو شر.. قلبم داش درمیومد.. دیدم جی وونگ مثله فرشته ها خوابیده بود.. ماسک روی دهنش بود*از اون ماسک های هستن برای نفس کشیدن و اینا*رفتم پیشش نشستم
جیهوپ:هی کوچولو... میدونی چقدر نگرانت بودم؟ *بغض*
موهاشو نوازش میکردم و دستشو بوسیدم
جیهوپ:دیگه اینطوری نشو دیگه ازت دور نمیشم:))))
بغض توی گلوم بود خیلی بد بود.. دیدم ساعت 1 شبه.. سرمو گذاشتم روی تختش و خوابیدم
ویو هیوانا
بلند شدم و درو یکمی باز کردم وقتی دیدمشون ی لبخند زدم درو بستم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه.. خیلی ناراحت بودم فقط هی میگفتم حی وونگ خوب شه:)
ویو جیهوپ
بیدار شدم ساعتمو نگاه کردم دیدم 9 صبح بود به جی وونگ نگاه کردم دیدم خواب بود و اون ماسک روی دهنش نبود فکنم برداشتنش... بلند شدم
جیهوپ:جی وونگ..
جی وونگ:هوم*حالت خوابی*
جیهوپ:میگم.. دیشبو یادت نمیاد؟
جب وونگ:ها؟ *حالت خوابی*
جیهوپ:تنبل خان بیدارشو خو
ویو جی وونگ
بیدار شدم دیدم جیهوپ داره باهام حرف میزنه حوصله ی حرف زدن نداشتم
جی وونگ:بله بیدارم
جیهوپ:دیشبو یادته میاد؟
جی وونگ:نه
جیهوپ:خوبه.. باید بریم خونه دیگه
جی وونگ:مگه خوب شدم؟؟ *ذوق*
جیهوپ:ارههه
یهو رفتم سفت بغلش کردم فک میکردم باید ی چند روز اونجا میبودم که نه تموم شد چون نمیخواستم اونجا بمونم
از بغلش اومدم بیرون
جیهوپ:خوب دیگه اماده شو بریم خونهه
اماده شدم و پیشه دکتر رفتیم چندتا دارو قرص بهم داد و رفتیم خونه..
*تمام*
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی میخواست بره سرکار ولی... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝
parts:3اخر
ویو جبهوپ
وقتی هیوانا اینو گف میخواستم خودمو بکشم.. دستام میلرزیدن پاهام همجا..سریع رفتم سویچ ماشینو برداشتم و از محل کارم رفتم بیرون.. ماشینو روشن کردم و رفتم به بیمارستان
*3دقیقه بعد*
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل بیمارستان.. فقط سریع میخواستم برسم به جی وونگ که دیدم هیوانا نشسته روی صندلی و انگار خیلی ناراحت بود
جیهوپ:هیوانا..بگو جی وونگ کجاس*نگرانی*
هیوانا:توی اتاقه *اشاره به در میکنه*
سریع رفتم تو اون اتاق که.. قلبم داش میرفت تو شر.. قلبم داش درمیومد.. دیدم جی وونگ مثله فرشته ها خوابیده بود.. ماسک روی دهنش بود*از اون ماسک های هستن برای نفس کشیدن و اینا*رفتم پیشش نشستم
جیهوپ:هی کوچولو... میدونی چقدر نگرانت بودم؟ *بغض*
موهاشو نوازش میکردم و دستشو بوسیدم
جیهوپ:دیگه اینطوری نشو دیگه ازت دور نمیشم:))))
بغض توی گلوم بود خیلی بد بود.. دیدم ساعت 1 شبه.. سرمو گذاشتم روی تختش و خوابیدم
ویو هیوانا
بلند شدم و درو یکمی باز کردم وقتی دیدمشون ی لبخند زدم درو بستم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه.. خیلی ناراحت بودم فقط هی میگفتم حی وونگ خوب شه:)
ویو جیهوپ
بیدار شدم ساعتمو نگاه کردم دیدم 9 صبح بود به جی وونگ نگاه کردم دیدم خواب بود و اون ماسک روی دهنش نبود فکنم برداشتنش... بلند شدم
جیهوپ:جی وونگ..
جی وونگ:هوم*حالت خوابی*
جیهوپ:میگم.. دیشبو یادت نمیاد؟
جب وونگ:ها؟ *حالت خوابی*
جیهوپ:تنبل خان بیدارشو خو
ویو جی وونگ
بیدار شدم دیدم جیهوپ داره باهام حرف میزنه حوصله ی حرف زدن نداشتم
جی وونگ:بله بیدارم
جیهوپ:دیشبو یادته میاد؟
جی وونگ:نه
جیهوپ:خوبه.. باید بریم خونه دیگه
جی وونگ:مگه خوب شدم؟؟ *ذوق*
جیهوپ:ارههه
یهو رفتم سفت بغلش کردم فک میکردم باید ی چند روز اونجا میبودم که نه تموم شد چون نمیخواستم اونجا بمونم
از بغلش اومدم بیرون
جیهوپ:خوب دیگه اماده شو بریم خونهه
اماده شدم و پیشه دکتر رفتیم چندتا دارو قرص بهم داد و رفتیم خونه..
*تمام*
۱۴.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.