جادوگر سفید و سیاه پارت ۵
_____________
ویو تهیونگ
با صدای در زدن در زدن اتاق بیدار شدم ظاهرم را مرتب کرده ام و اجازه ورود دادم
.......: درود بر بهترین پادشاه جادوگران
تهیونگ:چه شده است
.....: سرورم آن دختری که شما خواستید را پیدا کرده ایم و در ساختمان انسانها طبقه دوم اتاق ۲۲۳ است
تهیونگ: آفرین بر تو ..... چه زمانی به اتاقها سر میزنند؟
..... : سرورم خدمتکار و ساعت ۱ تا ۲ و پادشاه جادوگران سفید از ساعت ۲ تا ۴
به ساعت نگاه کردم ساعت ۸ بود
تهیونگ: نگهبانها را آماده کن میرویم سراغ آن دختر
.... : چشم سرورم*رفت*
تو مال منی و باید مال من باشی حتی اگر خودت نخواهی
ویو جین
در تمام ساعات روز ه آن دختر فکر میکردهام نمیتوانستم فکر او را از سرم خارج کنم با خودم فکر میکردم که به وزیر در این باره بگویم ولی ممکن است قبول نکند و اگر هم قبول کند دختر را به ازدواج با من مجبور می کند در اتاقم زده شد و اجازه ورود دادم
..... : سرورم در بیمارستان ر درمانگاه انسانها مشکل به وجود آمده است
بدون حرفی از قصر بیرون رفتم و سوار جاروام شدم و به سمت درمانگاه رفتم
جین: چه شده است
....: سرورم یکی از بیماران دیونه شده است و طبیب ها میگویند تا به حال به همچین موضوعی بر نخوردن
جین : بگویی کجاست
او بدون هیچ حرفی مرا به یک اتاقی برد که دیدم مردی با طناب دست و پاهایش را به صندلی بستند و دهانش را با تکه پارچه بستند
از آنها پرسیدم : چرا این کارو کردید
.....:سرورم تنها راهی که میتوانستیم کمی آرامش کنیم همین بود
به آنها دستور دادم دهانش را باز کنند
جین: چه شده است
.... : میپرسد چه شده است مرا در اینجا زندانی کردهاید و میپرسید چه شده است
جین: ما تو را در اینجا زندانی نکرده ایم و زمانی که حالت خوب شود میتوانی بروی
.... : پس تا ابد اینجا ماندگارم با طبیبی که شما برای من انتخاب کرده اید
گفتم طبیب این مرد را بیاورند وقتی طبیب آمد حسی از او گرفتم که فقط جادوگران سیاه آن را داشتند به آن ها گفتم از او آزمایشی بگیرند
ویو تهیونگ
با صدای در زدن در زدن اتاق بیدار شدم ظاهرم را مرتب کرده ام و اجازه ورود دادم
.......: درود بر بهترین پادشاه جادوگران
تهیونگ:چه شده است
.....: سرورم آن دختری که شما خواستید را پیدا کرده ایم و در ساختمان انسانها طبقه دوم اتاق ۲۲۳ است
تهیونگ: آفرین بر تو ..... چه زمانی به اتاقها سر میزنند؟
..... : سرورم خدمتکار و ساعت ۱ تا ۲ و پادشاه جادوگران سفید از ساعت ۲ تا ۴
به ساعت نگاه کردم ساعت ۸ بود
تهیونگ: نگهبانها را آماده کن میرویم سراغ آن دختر
.... : چشم سرورم*رفت*
تو مال منی و باید مال من باشی حتی اگر خودت نخواهی
ویو جین
در تمام ساعات روز ه آن دختر فکر میکردهام نمیتوانستم فکر او را از سرم خارج کنم با خودم فکر میکردم که به وزیر در این باره بگویم ولی ممکن است قبول نکند و اگر هم قبول کند دختر را به ازدواج با من مجبور می کند در اتاقم زده شد و اجازه ورود دادم
..... : سرورم در بیمارستان ر درمانگاه انسانها مشکل به وجود آمده است
بدون حرفی از قصر بیرون رفتم و سوار جاروام شدم و به سمت درمانگاه رفتم
جین: چه شده است
....: سرورم یکی از بیماران دیونه شده است و طبیب ها میگویند تا به حال به همچین موضوعی بر نخوردن
جین : بگویی کجاست
او بدون هیچ حرفی مرا به یک اتاقی برد که دیدم مردی با طناب دست و پاهایش را به صندلی بستند و دهانش را با تکه پارچه بستند
از آنها پرسیدم : چرا این کارو کردید
.....:سرورم تنها راهی که میتوانستیم کمی آرامش کنیم همین بود
به آنها دستور دادم دهانش را باز کنند
جین: چه شده است
.... : میپرسد چه شده است مرا در اینجا زندانی کردهاید و میپرسید چه شده است
جین: ما تو را در اینجا زندانی نکرده ایم و زمانی که حالت خوب شود میتوانی بروی
.... : پس تا ابد اینجا ماندگارم با طبیبی که شما برای من انتخاب کرده اید
گفتم طبیب این مرد را بیاورند وقتی طبیب آمد حسی از او گرفتم که فقط جادوگران سیاه آن را داشتند به آن ها گفتم از او آزمایشی بگیرند
۵.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.