↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:3
≈صبح≈
↓جونگکوک↓
صبح بیدار شدم دیدم ا.ت خوابه
صورتشو بوسیدم و رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
سوار ماشین شدم و رفتم سمت کمپانی
~کمپانی~
جین:سلام کوک
کوک:سلام...بقیه کجان؟!
جین:نمیدونم
کوک:آه اوکی بریم داخل
جین:بریم
.
.
.
↓ا.ت↓
چشامو باز کردم با همون حس خستگی گوشیمو برداشتم و ساعت و نگاه کرد
10:40 دقیقه
اوه کوک زودتر رفت که
بلندشدم و یکم به دور و بر نگاه کردم
ا.ت:خستممم
که دیدم گوشیم زنگ خورد
بورام بود تماسو وصل کردم
بورام:سلام ا.ت
ا.ت:سلام(خمیازه)
بورام:دختر تا الان خواب بودی؟!(خنده)
ا.ت:خستم(صدای گرفته)
بورام:نگا الان یچیز بهت میگم آرومباش خب؟!
ا.ت:باشه بگو
بورام:الان کوک اومد خونه ی ما
ا.ت:خب؟!(نگران)
بورام:ببین نمیدونم چشه ولی داره میگه من دیگه ا.ت رو دوست ندارم
ا.ت:چی؟
بورام:ا.ت ببین الان تهیونگ دا....
که یهو گوشی قطع شد
ا.ت:(گریه)
ا.ت:میدونستم دوستم نداره(گریه)
حس بدیه...اینکه کسی که یروز جونتون هم بخاطر هم فدا میکردین بگه دیگه دوستت ندارم
ا.ت:کاش هیچوقتاین حرفو نمیشنیدم(گریه)
شاید بگین چقدر لوس
ولی این خیلی بده...فکر کن کسی که یروز بهت میگفت عاشقتم الان بهت میگه دوستت ندارم
آه حس خیلی بدیه
↓جونگکوک↓
خسته شدم دیگه اه بسه دیگه
باشه من طلاقش میدم اصلا
تهیونگ:کوک...تو میفهمی چی میگی؟!
جونگکوک:آره
تهیونگ:یعنی چی؟!بخاطر حرفای بقیه میخوای طلاقش بدی؟! به ا.ت فکر کردی؟
جونگکوک:تهیونگ بس کن...این زندگی منه و به خودممربوطه
تهیونگ:تو داری بچه بازی در میاری....دیوونه ای مگه؟! خودت هیچ به احساسات اون دختر فکر کردی؟!
بورام:راست میگه...اون گناه داره
جونگکوک:بس میکنین؟! اصلا من رفتم
تهیونگ:کوک درست فکر کن این بچه بازی نیست
جونگکوک:تهیونگ بس میکنی؟؟ خدافظ
و رفت
با عصبانیت پله هارو طی میکرد
جونگکوک:انگار خودم دوست دارم طلاقش بدم
جونگکوک:دوست ندارم کسی با حرفاش اذیتش کنه
یه پله دیگه طی کرد
جونگکوک:بخاطر خودش دارماینکارو میکنم
و آخرین پله
نفس عمیق کشیدو گفت
جونگکوک:دوستش دارم تا ابد
و رفت سمت ماشینش
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:3
≈صبح≈
↓جونگکوک↓
صبح بیدار شدم دیدم ا.ت خوابه
صورتشو بوسیدم و رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین
سوار ماشین شدم و رفتم سمت کمپانی
~کمپانی~
جین:سلام کوک
کوک:سلام...بقیه کجان؟!
جین:نمیدونم
کوک:آه اوکی بریم داخل
جین:بریم
.
.
.
↓ا.ت↓
چشامو باز کردم با همون حس خستگی گوشیمو برداشتم و ساعت و نگاه کرد
10:40 دقیقه
اوه کوک زودتر رفت که
بلندشدم و یکم به دور و بر نگاه کردم
ا.ت:خستممم
که دیدم گوشیم زنگ خورد
بورام بود تماسو وصل کردم
بورام:سلام ا.ت
ا.ت:سلام(خمیازه)
بورام:دختر تا الان خواب بودی؟!(خنده)
ا.ت:خستم(صدای گرفته)
بورام:نگا الان یچیز بهت میگم آرومباش خب؟!
ا.ت:باشه بگو
بورام:الان کوک اومد خونه ی ما
ا.ت:خب؟!(نگران)
بورام:ببین نمیدونم چشه ولی داره میگه من دیگه ا.ت رو دوست ندارم
ا.ت:چی؟
بورام:ا.ت ببین الان تهیونگ دا....
که یهو گوشی قطع شد
ا.ت:(گریه)
ا.ت:میدونستم دوستم نداره(گریه)
حس بدیه...اینکه کسی که یروز جونتون هم بخاطر هم فدا میکردین بگه دیگه دوستت ندارم
ا.ت:کاش هیچوقتاین حرفو نمیشنیدم(گریه)
شاید بگین چقدر لوس
ولی این خیلی بده...فکر کن کسی که یروز بهت میگفت عاشقتم الان بهت میگه دوستت ندارم
آه حس خیلی بدیه
↓جونگکوک↓
خسته شدم دیگه اه بسه دیگه
باشه من طلاقش میدم اصلا
تهیونگ:کوک...تو میفهمی چی میگی؟!
جونگکوک:آره
تهیونگ:یعنی چی؟!بخاطر حرفای بقیه میخوای طلاقش بدی؟! به ا.ت فکر کردی؟
جونگکوک:تهیونگ بس کن...این زندگی منه و به خودممربوطه
تهیونگ:تو داری بچه بازی در میاری....دیوونه ای مگه؟! خودت هیچ به احساسات اون دختر فکر کردی؟!
بورام:راست میگه...اون گناه داره
جونگکوک:بس میکنین؟! اصلا من رفتم
تهیونگ:کوک درست فکر کن این بچه بازی نیست
جونگکوک:تهیونگ بس میکنی؟؟ خدافظ
و رفت
با عصبانیت پله هارو طی میکرد
جونگکوک:انگار خودم دوست دارم طلاقش بدم
جونگکوک:دوست ندارم کسی با حرفاش اذیتش کنه
یه پله دیگه طی کرد
جونگکوک:بخاطر خودش دارماینکارو میکنم
و آخرین پله
نفس عمیق کشیدو گفت
جونگکوک:دوستش دارم تا ابد
و رفت سمت ماشینش
۱۳.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.