آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part39
خدمتکارا وارد اتاقش شدن با آبه پر از پره های رز پاهاشو تمیز کردن و با آب تمیز صورتشو پاک کردن و تمیز
رز:زود باشید میخوام برم بیرون برف میاد
....چشم خانوم
بعد از تموم شدن روتین صبحگاهیش لباس گرمی تنش کرد و از قصر زد بیرون دونه ها برف رو سرش میریخت و سفیدش کرده بود سوار اسبش شد و رفت سمت جنگل برف بیشتر شده بود و تا موچ پا اسب برف بود و آروم راه میرفت که به رودخونه رسید جالبه کوک اونجا وایساده بود
رز:کوکی
کوک به طرف رز برگشت و با لبخند رفت سمت اسبش
کوک:بلاخره اومدی؟
رز:اوهوم
کوک:بیا پایین
رز خم شد که کوک دور کمرش رو گرفت آورد پایین پاش رفت تو برف
گردن کوک رو گرفت و نوازش کرد کوک دست رز رو گرفت و سمت رودخونه برد اون قسمت زیاد نبود و بهتر بود کوک موهای رز رو دست کشید تا برفا از سرش بره ولی بازم میریخت رو سرش
کوک:چه دونه ها برفه کنه ای باید به اینم حسودی کنم؟
رز:چرا باید به برف حسودی کنی خیلی قشنگن تازه رو سر توهم هست
کوک:پس بیا باهم حسودی کنیم
کوک دخترک رو از پشت بغل کرد و گردنشو بوسید و سرشو تو موهاش فرو برد و چشماشو بست
کوک:بو وانیل میدی
رز:وانیل؟چون کرم زدم
کوک:کمتر بزن دخترکم راه تنفسمو میبندی
رز:عه وا مگه نباید در واقع بهت اکسیژن برسه
کوک:درسته ولی انقدر خوش بویی که اکسیژن بهم نمیرسه
رز:پ دیگه نمیزنم
کوک:نزنیم بازم بویه خوبی میدی
رز:بریم تو شهر
کوک:بریم ولی با اسب خودم
رز:باشه
دخترک دسته کوک گرفت کوک اول رز رو رو اسبش نشوند بعد خودش نشست و راه افتادن مسافت زیاد طولانی نداشت شهر همیشه از بالا تپه معلوم بود با خونه های محلی کوچیک به ورودی شهر رسیدن باهم پیاده شدن و .....
#part39
خدمتکارا وارد اتاقش شدن با آبه پر از پره های رز پاهاشو تمیز کردن و با آب تمیز صورتشو پاک کردن و تمیز
رز:زود باشید میخوام برم بیرون برف میاد
....چشم خانوم
بعد از تموم شدن روتین صبحگاهیش لباس گرمی تنش کرد و از قصر زد بیرون دونه ها برف رو سرش میریخت و سفیدش کرده بود سوار اسبش شد و رفت سمت جنگل برف بیشتر شده بود و تا موچ پا اسب برف بود و آروم راه میرفت که به رودخونه رسید جالبه کوک اونجا وایساده بود
رز:کوکی
کوک به طرف رز برگشت و با لبخند رفت سمت اسبش
کوک:بلاخره اومدی؟
رز:اوهوم
کوک:بیا پایین
رز خم شد که کوک دور کمرش رو گرفت آورد پایین پاش رفت تو برف
گردن کوک رو گرفت و نوازش کرد کوک دست رز رو گرفت و سمت رودخونه برد اون قسمت زیاد نبود و بهتر بود کوک موهای رز رو دست کشید تا برفا از سرش بره ولی بازم میریخت رو سرش
کوک:چه دونه ها برفه کنه ای باید به اینم حسودی کنم؟
رز:چرا باید به برف حسودی کنی خیلی قشنگن تازه رو سر توهم هست
کوک:پس بیا باهم حسودی کنیم
کوک دخترک رو از پشت بغل کرد و گردنشو بوسید و سرشو تو موهاش فرو برد و چشماشو بست
کوک:بو وانیل میدی
رز:وانیل؟چون کرم زدم
کوک:کمتر بزن دخترکم راه تنفسمو میبندی
رز:عه وا مگه نباید در واقع بهت اکسیژن برسه
کوک:درسته ولی انقدر خوش بویی که اکسیژن بهم نمیرسه
رز:پ دیگه نمیزنم
کوک:نزنیم بازم بویه خوبی میدی
رز:بریم تو شهر
کوک:بریم ولی با اسب خودم
رز:باشه
دخترک دسته کوک گرفت کوک اول رز رو رو اسبش نشوند بعد خودش نشست و راه افتادن مسافت زیاد طولانی نداشت شهر همیشه از بالا تپه معلوم بود با خونه های محلی کوچیک به ورودی شهر رسیدن باهم پیاده شدن و .....
۸.۲k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.