فیک کوک (ناخواسته)پارت۸
از زبان ا/ت
همین که اومد تو رفتم زیره میز..نمیخوام اصلا به چشمش بیام خطریه دیدی بازم کار داد دستم...یهو دیدم جکسون اومد خم شد زیره میز و گفت : عه ا/ت اونجا چیکار میکنی ؟
خنده ضایع و مصنوعی کردم و گفتم : عا..چیزه دستبندم افتاده بود خم شدم برش دارم.. آره
میخواستم بلند بشم که سرم خورد به میز.. آی لعنت بهت
جکسون گفت : یوش از شونه هام گرفت و بلندم کرد دستم رو سرم بود که جونگ کوک گفت : ا/ت..اینجایی
کوفت درد انگار داره مسخره میکنه
گفتم : نه خونه عمم مگه نمیبینی
جکسون گفت : ا/ت بداخلاق نبودی
گفتم : هنوزم نیستم ولی بعضیا رو اعصابم راه میرن..
بعده غذا بلند شدم و با حرص گفتم : من دیگه میرم..
بلند شدم از جکسون خداحافظی کردم و رفتم بیرون از خونه جونگ کوک هم پشتم میومد برگشتم سمتش و گفتم : چی میخوای از جونم.. همینطوری میومد جلو هولش دادم عقب و گفتم : از من فاصله بگیر
دستام رو پشتم قفل کرد و چسبوندم به دیوار دستام رو میکشیدم ولی نمیشد.. گفتم : ولم کن الان یکی میبینه...
هی وول میخوردم که از فرصت استفاده کرد و لباش رو با فشار چسبوند به لبام... اینقدر فشار آوردم که از خودم جداش کردم.. بلافاصله یه سیلی هم بهش زدم صورتش پرت شد به سمت چپ.. گفتم : دست از سرم بردار
بدو بدو رفتم طبقه خودم در رو قفل کردم و پشتش نشستم یاده اون شب افتادم.. چطوری درد کشیدم و کسی صدام رو نشنید چطوری دختر بودنم رو از دست دادم و گریه کردم ولی کسی ندید...
همین که اومد تو رفتم زیره میز..نمیخوام اصلا به چشمش بیام خطریه دیدی بازم کار داد دستم...یهو دیدم جکسون اومد خم شد زیره میز و گفت : عه ا/ت اونجا چیکار میکنی ؟
خنده ضایع و مصنوعی کردم و گفتم : عا..چیزه دستبندم افتاده بود خم شدم برش دارم.. آره
میخواستم بلند بشم که سرم خورد به میز.. آی لعنت بهت
جکسون گفت : یوش از شونه هام گرفت و بلندم کرد دستم رو سرم بود که جونگ کوک گفت : ا/ت..اینجایی
کوفت درد انگار داره مسخره میکنه
گفتم : نه خونه عمم مگه نمیبینی
جکسون گفت : ا/ت بداخلاق نبودی
گفتم : هنوزم نیستم ولی بعضیا رو اعصابم راه میرن..
بعده غذا بلند شدم و با حرص گفتم : من دیگه میرم..
بلند شدم از جکسون خداحافظی کردم و رفتم بیرون از خونه جونگ کوک هم پشتم میومد برگشتم سمتش و گفتم : چی میخوای از جونم.. همینطوری میومد جلو هولش دادم عقب و گفتم : از من فاصله بگیر
دستام رو پشتم قفل کرد و چسبوندم به دیوار دستام رو میکشیدم ولی نمیشد.. گفتم : ولم کن الان یکی میبینه...
هی وول میخوردم که از فرصت استفاده کرد و لباش رو با فشار چسبوند به لبام... اینقدر فشار آوردم که از خودم جداش کردم.. بلافاصله یه سیلی هم بهش زدم صورتش پرت شد به سمت چپ.. گفتم : دست از سرم بردار
بدو بدو رفتم طبقه خودم در رو قفل کردم و پشتش نشستم یاده اون شب افتادم.. چطوری درد کشیدم و کسی صدام رو نشنید چطوری دختر بودنم رو از دست دادم و گریه کردم ولی کسی ندید...
۱۲۴.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.