- تکپارت - ` پرنسس جئون ` * درخواستی *
از دور دخترشو میدید که داره با پرنده ای بازی میکنه پس سمت دیگه ای چرخید و تماسشو جواب داد ...
مرد بعد اتمام تماس طولانی ش ، سرشو سمت راست چرخوند ، اما با جای خالی دخترکوچولوش مواجه شد !
_ فاک ! چطور این بچه گم شد ؟
ترس زیادی درون رگهاش در حرکت بود ... ترس از دست دادن ِ دوباره !
< جونگکوک >
تمام تنم عطر هلویی اونو گرفته لباسام ، دستام ، کل وجودم ، قدمی جلو میرم عطرشو حس میکنم ، همه جا همراهم بود . اما الان خودش پیشم نیست !
لعنت !
< یک ساعت بعد >
÷ جئونی ! بهتره بس کنی و بریم خونه ، پلیسا دنبالش هستن ، اینجا بمونی فاجعه درست میکنی ! بیا بریم ، اونم حالا پیداش میکنن !
_ بریم خونه ؟ بدون ِ ستاره کوچولوم ؟
مرد از صندلی پامیشه و شونه به شونه زن وایمیسته :
_ من بدون ِ دخترم رائون هیچ گورستونی نمیرم ! توهم اونقدری پات تو زندگیم هنوز مثل قبل محکم نشده که به جای دخترمون تورو انتخاب کنم ! الانم اگه میخوای بری ، برو ! * عصبی *
÷ * تعجب و عصبانیت *
÷ اوکی ... * میره دیگه *
مرد عصبی لگدی به صندلی میزنه و خودش هم به سمت مغازه ها میره تا دنبال دخترش بگرده ...
< یک ساعت بعد >
از خستگی ، با قدمهای آروم از اون مغازه هم خارج میشه ، نگاهی به سمت بستنی و آبمیوه فروشی های کنار میندازه ..
صبرکن !
اون خودشه ؟
مرد انگار که برق گرفته باشتش به سرعت سمت اون آبمیوه فروشی میبینه و با دیدن دخترکوچولوش سریع میدوئه و بغلش میکنه :
_ فکرکردم هیچوقت نمیبینمت پرنسس جئون ... * ذوق ِ بغضی *
× بابایییی ! فکر کردم منو مث مامانی ول کردی ! خوشحالم ولم نکردییی ! * ذوق *
_ دورت بگردم اخه من ! برای چی ستاره کوچولومو ول کنم ؟ * خنده *
× نمیدونمممم ! باباییی من شیرموز میخواممم ! * اشاره به مغازه و شیرموزهای ویترین *
_ * خنده * باشه بچه ...
و بعد دخترکوچولو با سرعت داخل مغازه دوید ، مرد پشت سرش با قدمهای آروم داشت داخل میرفت که :
÷ پیدا شد ! * اشکاشو پاک میکنه - لبخند *
_ اوه ... نرفتی خونه لاو ؟
÷ هرچقدرم تو بزرگش کرده باشی بازم بچه منم هست ! * لبخند - به سمت جونگکوک میاد *
× باباییی ! بیا دیگههه ! * جیغ و خنده *
_ اومدم ! * خنده *
_ خب ... خانم خانومایی ' که ماه توی دریاچه ی چشم هاش شناوره ' میاد با من ؟ * لبخند *
÷ حالا چرا ماه ؟ * خنده - دست جئون رو میگیره *
که دخترکوچولو یکدفعه از مغازه میدوئه بیرون و مادرشو به آغوش میکشه :
× مامانیی ! اومدی پیشم ! ینی نمیخوای بری یه جایی که نمیدونم کجاست و به بچه های دیگه نگاه کنی و مامانشون شی ؟! * خنده *
÷ چطور به بچه های دیگه نگاه کنم وقتی تو داخل چشمامی وروجک ؟! * خنده - بغلش میکنه *
نگفتی جئونی ، چرا ماه ؟
_ چون اولین بار که دیدمت از نگاهت نور چکه میکرد ! * لبخند *
بعد سرشو جلو میبره و بوسه ای به لبهای مادرِدخترش میزنه ...
****
نظر ؟
مرد بعد اتمام تماس طولانی ش ، سرشو سمت راست چرخوند ، اما با جای خالی دخترکوچولوش مواجه شد !
_ فاک ! چطور این بچه گم شد ؟
ترس زیادی درون رگهاش در حرکت بود ... ترس از دست دادن ِ دوباره !
< جونگکوک >
تمام تنم عطر هلویی اونو گرفته لباسام ، دستام ، کل وجودم ، قدمی جلو میرم عطرشو حس میکنم ، همه جا همراهم بود . اما الان خودش پیشم نیست !
لعنت !
< یک ساعت بعد >
÷ جئونی ! بهتره بس کنی و بریم خونه ، پلیسا دنبالش هستن ، اینجا بمونی فاجعه درست میکنی ! بیا بریم ، اونم حالا پیداش میکنن !
_ بریم خونه ؟ بدون ِ ستاره کوچولوم ؟
مرد از صندلی پامیشه و شونه به شونه زن وایمیسته :
_ من بدون ِ دخترم رائون هیچ گورستونی نمیرم ! توهم اونقدری پات تو زندگیم هنوز مثل قبل محکم نشده که به جای دخترمون تورو انتخاب کنم ! الانم اگه میخوای بری ، برو ! * عصبی *
÷ * تعجب و عصبانیت *
÷ اوکی ... * میره دیگه *
مرد عصبی لگدی به صندلی میزنه و خودش هم به سمت مغازه ها میره تا دنبال دخترش بگرده ...
< یک ساعت بعد >
از خستگی ، با قدمهای آروم از اون مغازه هم خارج میشه ، نگاهی به سمت بستنی و آبمیوه فروشی های کنار میندازه ..
صبرکن !
اون خودشه ؟
مرد انگار که برق گرفته باشتش به سرعت سمت اون آبمیوه فروشی میبینه و با دیدن دخترکوچولوش سریع میدوئه و بغلش میکنه :
_ فکرکردم هیچوقت نمیبینمت پرنسس جئون ... * ذوق ِ بغضی *
× بابایییی ! فکر کردم منو مث مامانی ول کردی ! خوشحالم ولم نکردییی ! * ذوق *
_ دورت بگردم اخه من ! برای چی ستاره کوچولومو ول کنم ؟ * خنده *
× نمیدونمممم ! باباییی من شیرموز میخواممم ! * اشاره به مغازه و شیرموزهای ویترین *
_ * خنده * باشه بچه ...
و بعد دخترکوچولو با سرعت داخل مغازه دوید ، مرد پشت سرش با قدمهای آروم داشت داخل میرفت که :
÷ پیدا شد ! * اشکاشو پاک میکنه - لبخند *
_ اوه ... نرفتی خونه لاو ؟
÷ هرچقدرم تو بزرگش کرده باشی بازم بچه منم هست ! * لبخند - به سمت جونگکوک میاد *
× باباییی ! بیا دیگههه ! * جیغ و خنده *
_ اومدم ! * خنده *
_ خب ... خانم خانومایی ' که ماه توی دریاچه ی چشم هاش شناوره ' میاد با من ؟ * لبخند *
÷ حالا چرا ماه ؟ * خنده - دست جئون رو میگیره *
که دخترکوچولو یکدفعه از مغازه میدوئه بیرون و مادرشو به آغوش میکشه :
× مامانیی ! اومدی پیشم ! ینی نمیخوای بری یه جایی که نمیدونم کجاست و به بچه های دیگه نگاه کنی و مامانشون شی ؟! * خنده *
÷ چطور به بچه های دیگه نگاه کنم وقتی تو داخل چشمامی وروجک ؟! * خنده - بغلش میکنه *
نگفتی جئونی ، چرا ماه ؟
_ چون اولین بار که دیدمت از نگاهت نور چکه میکرد ! * لبخند *
بعد سرشو جلو میبره و بوسه ای به لبهای مادرِدخترش میزنه ...
****
نظر ؟
۹.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.