ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 14°•
همه اومدن و سر میز شام نشستن ولی قبل از اینکه شروع کنن من چیزی گفتم که وایستادن جونگ کوک هم دقیقا بغل من وایستاده بود
لیانا: قبل از اینکه شروع به غذا خوردن بکنید یه سوپرایز براتون داریم
جین: اوووو سوپرایز اونوقت چی هست این سوپرایز؟
لیانا: خب از اونجا که خیلی کنجکاوین پس زود تر میگم
نامجون: همینکار بکن چون ترکیب گشنگی و کنجکاوی چیز جالبی نیست
جیمین: دقیقا
لیانا: خب خودتون هیچ حدسی ندارین یعنی؟!
تهیونگ: لیانا اذیت نکن دیگه بگو
جونگ کوک: راست میگه بیا زود تر بگیم خودمم هیجان دارم برای گفتنش
لیانا: خب راستش من و جونگ کوک امممم
جین: لیانا یا میگی یا میام از زیر زبونت میکشم بیرونااا
لیانا: باشه عصبانی نشید خب شما قراره دوباره امو بشید
جیمین: یعنی یعنی الان تو بارداری؟!
لیانا: اوهوم قراره مامان بابا بشیم
جین: تبریک میگم بالاخره مکنمونم بچه آورد
جیمین: تبریک میگم واقعا خیلی خوشحال شدیم
تهیونگ: تبریک میگیم قراره یه نینی خوشگل دیگه اضافه بشه
نامجون: تبریک میگمواقعا بهتون
جیهوپ: اخجون قراره یه فسقلی بهمون اضافه بشه
شوگا: تبریک میگم چند وقته فهمیدین؟
لیانا: زیاد نیست من خودم دیروز ظهر فهمیدم
جونگ کوک: آره منم شبش فهمیدم میخواستم صبح بهتون بگم ولی لیانا گفت شب همرو دعوت کنیم و سوپرایز کنیم
نامجون: کار خوبی کردین میگم جونگ کوک چرا نمیزاره لیانا بلند بشه ها به کار کردنش شک نکردم چون همیشه میکنه ولی اینکه به لیانا هی میگفت بشین عجیب بود
جین: آره تا بدبخت بلند میشد میگفت بشین
جونگ کوک: آخه شرایطش خاصه نباید تحرک داشته باشه
جیمین: مگه چیشده؟
جونگ کوک: بخاطر ویارش نمیتونه غذا بخوره نه تنها غذا بلکه هر چیزی بجز آب رو نمیتونه بخوره و فقط اگر از چیزی خیلی خوشش بیاد فقط یه زره میتونه بخوره که اونم حالا بیخیالش بشیم دکتر بهش ویتامین داده ببینیم خوب میشه یا نه
شوگا: چقدر بد این نوع ویار تو کمتر کسی اتفاق میوفته
جونگ کوک: آره لیانا بخاطر ضعیف بودن بدنش هم حالش بدتر میشه
جیمین: پس خیلی مواظب خودت باش لیانا
لیانا: حتما مواظبم نگران نباشین بیاین غذا رو شروع کنیم بچه ها ام دارن اذیت میشن
جیمین: باشه پس بیاین شروع کنیم
همه شروع کردن به غذا خوردن و همزمان میگفتن و میخندیدن لیانا هم طبق معمول فقط تونست اندازه یه قاشق مربا خوری غذا بخوره و بعدش فقط نگاهشون میکرد و باهاشون حرف میزد تا اینکه غذا خوردن تموم شد و همه به هم کمک کردن تا ظرفارو جمع کنن و بعد از این کار هم دوباره نشستن دور هم و فیلم دیدن و خوراکی خوردن ، بازی کردن و شوخی کردن تا اینکه ساعت شد ۱۲ و پسرا یکی یکی خدا حافظی کردن و دوباره تبریک گفتن و راهی خونه هاشون شدن
کپی ممنوع ❌
لیانا: قبل از اینکه شروع به غذا خوردن بکنید یه سوپرایز براتون داریم
جین: اوووو سوپرایز اونوقت چی هست این سوپرایز؟
لیانا: خب از اونجا که خیلی کنجکاوین پس زود تر میگم
نامجون: همینکار بکن چون ترکیب گشنگی و کنجکاوی چیز جالبی نیست
جیمین: دقیقا
لیانا: خب خودتون هیچ حدسی ندارین یعنی؟!
تهیونگ: لیانا اذیت نکن دیگه بگو
جونگ کوک: راست میگه بیا زود تر بگیم خودمم هیجان دارم برای گفتنش
لیانا: خب راستش من و جونگ کوک امممم
جین: لیانا یا میگی یا میام از زیر زبونت میکشم بیرونااا
لیانا: باشه عصبانی نشید خب شما قراره دوباره امو بشید
جیمین: یعنی یعنی الان تو بارداری؟!
لیانا: اوهوم قراره مامان بابا بشیم
جین: تبریک میگم بالاخره مکنمونم بچه آورد
جیمین: تبریک میگم واقعا خیلی خوشحال شدیم
تهیونگ: تبریک میگیم قراره یه نینی خوشگل دیگه اضافه بشه
نامجون: تبریک میگمواقعا بهتون
جیهوپ: اخجون قراره یه فسقلی بهمون اضافه بشه
شوگا: تبریک میگم چند وقته فهمیدین؟
لیانا: زیاد نیست من خودم دیروز ظهر فهمیدم
جونگ کوک: آره منم شبش فهمیدم میخواستم صبح بهتون بگم ولی لیانا گفت شب همرو دعوت کنیم و سوپرایز کنیم
نامجون: کار خوبی کردین میگم جونگ کوک چرا نمیزاره لیانا بلند بشه ها به کار کردنش شک نکردم چون همیشه میکنه ولی اینکه به لیانا هی میگفت بشین عجیب بود
جین: آره تا بدبخت بلند میشد میگفت بشین
جونگ کوک: آخه شرایطش خاصه نباید تحرک داشته باشه
جیمین: مگه چیشده؟
جونگ کوک: بخاطر ویارش نمیتونه غذا بخوره نه تنها غذا بلکه هر چیزی بجز آب رو نمیتونه بخوره و فقط اگر از چیزی خیلی خوشش بیاد فقط یه زره میتونه بخوره که اونم حالا بیخیالش بشیم دکتر بهش ویتامین داده ببینیم خوب میشه یا نه
شوگا: چقدر بد این نوع ویار تو کمتر کسی اتفاق میوفته
جونگ کوک: آره لیانا بخاطر ضعیف بودن بدنش هم حالش بدتر میشه
جیمین: پس خیلی مواظب خودت باش لیانا
لیانا: حتما مواظبم نگران نباشین بیاین غذا رو شروع کنیم بچه ها ام دارن اذیت میشن
جیمین: باشه پس بیاین شروع کنیم
همه شروع کردن به غذا خوردن و همزمان میگفتن و میخندیدن لیانا هم طبق معمول فقط تونست اندازه یه قاشق مربا خوری غذا بخوره و بعدش فقط نگاهشون میکرد و باهاشون حرف میزد تا اینکه غذا خوردن تموم شد و همه به هم کمک کردن تا ظرفارو جمع کنن و بعد از این کار هم دوباره نشستن دور هم و فیلم دیدن و خوراکی خوردن ، بازی کردن و شوخی کردن تا اینکه ساعت شد ۱۲ و پسرا یکی یکی خدا حافظی کردن و دوباره تبریک گفتن و راهی خونه هاشون شدن
کپی ممنوع ❌
۴۰.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.