تک پارتی نامجون...
هلو من ا.تم و ۲۰ سالمه و ۹ ماهه که با نامجون ازدواج کردم..
(بچه ها درسته تا ۱۷,۱۸ سالگی درس میخونن ولی داستانه دیگ:/)
سلام من نامجونم و ۲۶ سالمه و با ا.ت ازدواج کردم..
ا.ت
هوفف فردا امتحان ریاضی دارممم نامجونم که خیلی خیلی رو درسام حساسه..مخصوصا ریاضییی وایی..هوف
ساعتو نگا کردم..
۳:۲۷ دقیقه بود..
ا.ت:خب حالا وقت هس بعدا میتونم تمرین کنم:/نامجونم ک ساعت ۸,۹ میاد..
ی ساعت بعد..
نامجون
امروز کارم میلی زودتر از روزای دیگه تموم شده بود..فرداهم اوت امتحان ریاضی داره..پس زوذنر برم بهتره...
بهش زنگ نزدم چون میخوام یهو برم خونه ببینم داره ریاضی تمرین میکنه یا ن:|
بعد ی ربع رسیدم خونه..
کلیدو انداختم و رفتم داخل..
ا.ت
داشتم با دوستام چت میکردم ک یهو دیدم نامجون اومد داخل..
ا.ت:عههههه تو چقد زود اومدیییی
نامجون: علیک سلام:|
ا.ت:سلام..
نامجون:,میدونستم ریاضی تمرین نمیکنییی..حتما باید بعت بگم اخه؟؟چند بار بهت گفتم وقتی حتی منم نباشم تو درستو بخون؟؟
ا.ت:ب..ببخشید..
نامجون:هووففف الان خودم بات تمرین میکنم..
ا.ت:مرسییی
نامجون رفت بالا دستو صورتشو شست و لباساشو عچض کرد و اومد پایین..
نامجون:برو کتاب و دفترتو بسار تا بهت یاد بدم..
ا.ت:باشه..
رفتم بالا و کیفمو اودم..کتاب و دفتر و جامدادیمو گذاشتم روی میز..(روی میز ناهار خوری نشسته بودن:/)
نامجون اومد..
نامجون: خببب..
بعد چن دیقه توضیح دادن..
نامجون:خب..راه حلی که بهت یاد دادم واس اینجور مسئله ها چی بود؟؟
ا.ت:عممممم..عممم..نمیدونم•-•میشه دوباره توضیح بدی•-•؟
نامجون:هوف..باشه..
بعد چند ساعت تمرین کردن..
ساعت ۸:۳۵
ا.ت:تو گشنت نیس؟
نامجون:چرا..
ا.ت:الان غذا آماده میکنم..
رفتم و غذا اماده کردم و خوردیم..
نامجون:دست دردنکه..
اوت:نوش جون..
سفررو جمع کردم و ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرف شویی روشن کردم..دوباره رفتم پیش نامجون..
نلمجون:بیا ادامه درس..
ا.ت:هووففف..اوکی..
ساعت ۱۰
ا.ت:نامجون..خسته شدممم
نامجون: خب امتحان دارییی
ا.ت:ت خسته نشدییی:///؟
نامجون:نه😐
ا.ت: خب یکم استراحت کنیم بعد دوباره بیایم یادم بدی
نامجون:باش..
رفایم و استراحت کردیم..
ساعت ۱۰:۳۰
دوباره شروع کردبم تمرین کردن..
ساعت یک..
نامجون:افریییننن بالاخره یاد گرفدییی
ا.ت:اخخخوونن یاد گرفدمممم ..عع نامجون ساعتو..
نامجون:او فردا صب مدرسه داری..بریم بخوابیم..
رفتن و خوابیدن..
پرش زمانی ب بعد مدرسه و کارنامه گرفدن ا.ت..
ا.ت:واییی نمرم ۱۶ شدههه
ک صدای نامجون از پشت اومد..
نامجون:عه چ بی سروصدا اومدی..
ا.ت:ه..ها..ا..اره.
نامجون:کارنانمو بده ببینم..
ا.ت دستشو کشید..
نامجون:بدش من(جدی)
ا.ت کارنامرو داد..
اوت:ب.. ببخشید (ناراحت)
نامجون: این چه نمره اییییییهههههههههههه هااااااننننننننن(با داد)
ا.ت:ب..بخشید..هق(گریه)
نامجون:,مگ دیشب ی عالمه بات تمرین نکردمممممممم هاااااااااااا؟؟؟(با داااد)
ا.ت: خب مگه دست من یود که یادم رفففففف هاااااا(با داد و گریه)
ک نامجون یرسیلی ب ا.ت زد..
نامجون:بار اخرت باشه سرم داد میزنی(جدی و خونسرد)
ا.ت
ینی فقط بخاطر ی نمره منو زد؟؟خبلی بخاطز این کارش ناراحت شده بودم..
سریع دویدم و رفتم تو اتاق..
چن ساعت بعد..
نامجون
از کاری ک کردم خیلی پشیمون بودم..من ب ا.ت سیلی زدم؟؟؟
ا.ت چن ساعتی بود ک خودشو تو اتاق حبس کرده بود..
دیگه نتونستم تحمل کنم..رفتم بالا..در زدم و رفتم داخل..
نامجون:ا.ت منو ببخش..من کار استباهی کردم..(ا.تو بغل کرد)
نامجون:میبخشیم🥺؟
ا.ت:معلومه که میبخشمتتتت(محکم بغلش کرد)
تامااام:|
(بچه ها درسته تا ۱۷,۱۸ سالگی درس میخونن ولی داستانه دیگ:/)
سلام من نامجونم و ۲۶ سالمه و با ا.ت ازدواج کردم..
ا.ت
هوفف فردا امتحان ریاضی دارممم نامجونم که خیلی خیلی رو درسام حساسه..مخصوصا ریاضییی وایی..هوف
ساعتو نگا کردم..
۳:۲۷ دقیقه بود..
ا.ت:خب حالا وقت هس بعدا میتونم تمرین کنم:/نامجونم ک ساعت ۸,۹ میاد..
ی ساعت بعد..
نامجون
امروز کارم میلی زودتر از روزای دیگه تموم شده بود..فرداهم اوت امتحان ریاضی داره..پس زوذنر برم بهتره...
بهش زنگ نزدم چون میخوام یهو برم خونه ببینم داره ریاضی تمرین میکنه یا ن:|
بعد ی ربع رسیدم خونه..
کلیدو انداختم و رفتم داخل..
ا.ت
داشتم با دوستام چت میکردم ک یهو دیدم نامجون اومد داخل..
ا.ت:عههههه تو چقد زود اومدیییی
نامجون: علیک سلام:|
ا.ت:سلام..
نامجون:,میدونستم ریاضی تمرین نمیکنییی..حتما باید بعت بگم اخه؟؟چند بار بهت گفتم وقتی حتی منم نباشم تو درستو بخون؟؟
ا.ت:ب..ببخشید..
نامجون:هووففف الان خودم بات تمرین میکنم..
ا.ت:مرسییی
نامجون رفت بالا دستو صورتشو شست و لباساشو عچض کرد و اومد پایین..
نامجون:برو کتاب و دفترتو بسار تا بهت یاد بدم..
ا.ت:باشه..
رفتم بالا و کیفمو اودم..کتاب و دفتر و جامدادیمو گذاشتم روی میز..(روی میز ناهار خوری نشسته بودن:/)
نامجون اومد..
نامجون: خببب..
بعد چن دیقه توضیح دادن..
نامجون:خب..راه حلی که بهت یاد دادم واس اینجور مسئله ها چی بود؟؟
ا.ت:عممممم..عممم..نمیدونم•-•میشه دوباره توضیح بدی•-•؟
نامجون:هوف..باشه..
بعد چند ساعت تمرین کردن..
ساعت ۸:۳۵
ا.ت:تو گشنت نیس؟
نامجون:چرا..
ا.ت:الان غذا آماده میکنم..
رفتم و غذا اماده کردم و خوردیم..
نامجون:دست دردنکه..
اوت:نوش جون..
سفررو جمع کردم و ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرف شویی روشن کردم..دوباره رفتم پیش نامجون..
نلمجون:بیا ادامه درس..
ا.ت:هووففف..اوکی..
ساعت ۱۰
ا.ت:نامجون..خسته شدممم
نامجون: خب امتحان دارییی
ا.ت:ت خسته نشدییی:///؟
نامجون:نه😐
ا.ت: خب یکم استراحت کنیم بعد دوباره بیایم یادم بدی
نامجون:باش..
رفایم و استراحت کردیم..
ساعت ۱۰:۳۰
دوباره شروع کردبم تمرین کردن..
ساعت یک..
نامجون:افریییننن بالاخره یاد گرفدییی
ا.ت:اخخخوونن یاد گرفدمممم ..عع نامجون ساعتو..
نامجون:او فردا صب مدرسه داری..بریم بخوابیم..
رفتن و خوابیدن..
پرش زمانی ب بعد مدرسه و کارنامه گرفدن ا.ت..
ا.ت:واییی نمرم ۱۶ شدههه
ک صدای نامجون از پشت اومد..
نامجون:عه چ بی سروصدا اومدی..
ا.ت:ه..ها..ا..اره.
نامجون:کارنانمو بده ببینم..
ا.ت دستشو کشید..
نامجون:بدش من(جدی)
ا.ت کارنامرو داد..
اوت:ب.. ببخشید (ناراحت)
نامجون: این چه نمره اییییییهههههههههههه هااااااننننننننن(با داد)
ا.ت:ب..بخشید..هق(گریه)
نامجون:,مگ دیشب ی عالمه بات تمرین نکردمممممممم هاااااااااااا؟؟؟(با داااد)
ا.ت: خب مگه دست من یود که یادم رفففففف هاااااا(با داد و گریه)
ک نامجون یرسیلی ب ا.ت زد..
نامجون:بار اخرت باشه سرم داد میزنی(جدی و خونسرد)
ا.ت
ینی فقط بخاطر ی نمره منو زد؟؟خبلی بخاطز این کارش ناراحت شده بودم..
سریع دویدم و رفتم تو اتاق..
چن ساعت بعد..
نامجون
از کاری ک کردم خیلی پشیمون بودم..من ب ا.ت سیلی زدم؟؟؟
ا.ت چن ساعتی بود ک خودشو تو اتاق حبس کرده بود..
دیگه نتونستم تحمل کنم..رفتم بالا..در زدم و رفتم داخل..
نامجون:ا.ت منو ببخش..من کار استباهی کردم..(ا.تو بغل کرد)
نامجون:میبخشیم🥺؟
ا.ت:معلومه که میبخشمتتتت(محکم بغلش کرد)
تامااام:|
۹۱.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.