فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 31
نیمه شب
با شوگا رفتیم تو اتاق و من اومدم لباسامو بردارم که برم عوض کنم رفتم توی اتاق و سعی کردم که زیپ لباسمو باز کنم که نشد رفتم توی اتاق مشترکی که باهم میخوابیم بدون اینکه در بزنم دروباز کردم و شوگا رو دیدم که لخت مادرزاد جلوم با قیافه تعجب اورش وایساده بود یهو رومو کردم اونور و گفتم:وای وای ببخشید اصلا نگاه نکردم (ارواح عمم )معذرت میخوام سرخ شده بودم شوگا گفت:بیبی اشکال نداره کاری داری؟
گفتم:امممم ....اره روم عنوز اونور بود ادامه دادم میخواستم زیپ لباسمو واسم باز کنی اومد جلو لباسم یقه کشتی بود (عکسشو میذارم)
یه جور تحریک کننده ای دست روی شونه هام کشید که حشری شدم و بعد زیپمو باز کرد و بهم چسبید هنوز لخت بود کمرم سینه لختشو احساس میکرد و عضوش کامل بهم انگار چسبیده بود که بیشتر تحریک میشدم دور پهلومو گرفت و گفت:بیبی دوسال و نیم پیش یادته که بهم چی گفتی؟....گفتی تا 18 سالگیت صبر کنم که باهم سکس کنیم و من بیصبرانه منتظر امروز بودم با اجازه هیچی نگفتم بلندم کرد و درازم داد رو تخت فقط نگاش میکردم و اونم روم خیمه زدو یه لبخندی که یعنی نگران نباش رو بهم تحویل داد لباسمو دراورد و چون کاپ داشت دیگه سوتین نپوشیده بودم و وقتی که لباسمو دراورد سینه هام لخت بودم ولی شرت پام بود سینه هام انگار یخ بودم با دستاش هردوشون رو فشار داد و یه ناله لذتی کردم نیشخند زد و همینجوری که میمالیدم اومد لبامو از گرفت و تو دهنیش کردیمو زبون زدیم شرتم گره ای بود همینجور که لبامو میک میزد گره شرتمو باز کرد و لبامو از لباش جدا کردمو گفتم:ببین اروم انجامش میدی ها
گفت:چشم بیبی گرل نگام به پایین بود و معلوم بود که استرس دارم و شوگا هم اینو فهمید منتظر بودم که داخلم کنه که لبخند زد و بهم گفت:منو نگاه کن نگاش کردم
گفت:خیلی دوست دارم
گفتم منم دوس.....ااههههه که داخلم کرد خیلی بزرگ بود و منم تنگگفتم:اههه خیلی بدی چرا اینجوری کردی؟
گفت:خواستم حواست رو پرت کنم خب خواست حرکت کنه که بلند گفتم:تروخدا بزار عادت کنم به دیک لعنتیت خیلی بزرگه
بعد از چن ثانیه حوصلش سر رفت و لباش رو لبام گذاشت و هلوم و سینهامو میمالید که حرکت کرد از شدت درد لباش گاز گرفتم هم بهم حال میداد هم درد داشت لباشو جدا کرد گفتم:اهههه شتتتت ددی یه خواهش ازت دارمم
با صدای خمار و تحریک امیزش گفت:جون بخواه دختر کوچولو
گفتم:دارم گشاد میشم ضربه بزن ددی
گفت: تو منو از همه چی بی نیاز کردی بیب
ضربه زد و ناله های مردونه میکرد و منم ناله های خیلی بلندی میزدم قشنگ داشت میکوبید توم داشتم باتمام وجودم ازش لذت میبردم
گفتم :اههههه ددی باید کام کنیم
گفت:اوکی کام کردیم و توم خالی کردو بی جون کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغلش
گفتم:شو گا باید بریم حموم
گفت :دارم میمیرم بیبی فردا میریم
باصدای کیوت و چشای بسته گفتم:چشم ددی خیلی خوب انجامش دادی
نیشخند زد و سرمو بوسید و خوابیدیم
انسان ها با جنبه انسانند و گرنه حیوان های انسان نما هستند لطفا جنبه داشته باشید و گزارش نکنید با تشکر
با شوگا رفتیم تو اتاق و من اومدم لباسامو بردارم که برم عوض کنم رفتم توی اتاق و سعی کردم که زیپ لباسمو باز کنم که نشد رفتم توی اتاق مشترکی که باهم میخوابیم بدون اینکه در بزنم دروباز کردم و شوگا رو دیدم که لخت مادرزاد جلوم با قیافه تعجب اورش وایساده بود یهو رومو کردم اونور و گفتم:وای وای ببخشید اصلا نگاه نکردم (ارواح عمم )معذرت میخوام سرخ شده بودم شوگا گفت:بیبی اشکال نداره کاری داری؟
گفتم:امممم ....اره روم عنوز اونور بود ادامه دادم میخواستم زیپ لباسمو واسم باز کنی اومد جلو لباسم یقه کشتی بود (عکسشو میذارم)
یه جور تحریک کننده ای دست روی شونه هام کشید که حشری شدم و بعد زیپمو باز کرد و بهم چسبید هنوز لخت بود کمرم سینه لختشو احساس میکرد و عضوش کامل بهم انگار چسبیده بود که بیشتر تحریک میشدم دور پهلومو گرفت و گفت:بیبی دوسال و نیم پیش یادته که بهم چی گفتی؟....گفتی تا 18 سالگیت صبر کنم که باهم سکس کنیم و من بیصبرانه منتظر امروز بودم با اجازه هیچی نگفتم بلندم کرد و درازم داد رو تخت فقط نگاش میکردم و اونم روم خیمه زدو یه لبخندی که یعنی نگران نباش رو بهم تحویل داد لباسمو دراورد و چون کاپ داشت دیگه سوتین نپوشیده بودم و وقتی که لباسمو دراورد سینه هام لخت بودم ولی شرت پام بود سینه هام انگار یخ بودم با دستاش هردوشون رو فشار داد و یه ناله لذتی کردم نیشخند زد و همینجوری که میمالیدم اومد لبامو از گرفت و تو دهنیش کردیمو زبون زدیم شرتم گره ای بود همینجور که لبامو میک میزد گره شرتمو باز کرد و لبامو از لباش جدا کردمو گفتم:ببین اروم انجامش میدی ها
گفت:چشم بیبی گرل نگام به پایین بود و معلوم بود که استرس دارم و شوگا هم اینو فهمید منتظر بودم که داخلم کنه که لبخند زد و بهم گفت:منو نگاه کن نگاش کردم
گفت:خیلی دوست دارم
گفتم منم دوس.....ااههههه که داخلم کرد خیلی بزرگ بود و منم تنگگفتم:اههه خیلی بدی چرا اینجوری کردی؟
گفت:خواستم حواست رو پرت کنم خب خواست حرکت کنه که بلند گفتم:تروخدا بزار عادت کنم به دیک لعنتیت خیلی بزرگه
بعد از چن ثانیه حوصلش سر رفت و لباش رو لبام گذاشت و هلوم و سینهامو میمالید که حرکت کرد از شدت درد لباش گاز گرفتم هم بهم حال میداد هم درد داشت لباشو جدا کرد گفتم:اهههه شتتتت ددی یه خواهش ازت دارمم
با صدای خمار و تحریک امیزش گفت:جون بخواه دختر کوچولو
گفتم:دارم گشاد میشم ضربه بزن ددی
گفت: تو منو از همه چی بی نیاز کردی بیب
ضربه زد و ناله های مردونه میکرد و منم ناله های خیلی بلندی میزدم قشنگ داشت میکوبید توم داشتم باتمام وجودم ازش لذت میبردم
گفتم :اههههه ددی باید کام کنیم
گفت:اوکی کام کردیم و توم خالی کردو بی جون کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغلش
گفتم:شو گا باید بریم حموم
گفت :دارم میمیرم بیبی فردا میریم
باصدای کیوت و چشای بسته گفتم:چشم ددی خیلی خوب انجامش دادی
نیشخند زد و سرمو بوسید و خوابیدیم
انسان ها با جنبه انسانند و گرنه حیوان های انسان نما هستند لطفا جنبه داشته باشید و گزارش نکنید با تشکر
۴.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.