بی رحم
#بی_رحم
part 38
ویو یوری
از صبح که وارد شرکت شدم مدام با شرکای خارجی سر و کار داشتم همشون برای تبریک ازدواج منو جیمین اومده بودن
نصف روزم رو با همین چیز ها گذروندم
تقریبا وقت نهار بود و یک ساعتی بود جیمین برای کار هایی که براش پیش اومده بود به سمت شرکت خودش رفته بود
نمیدونم چرا اما امروز بدجور کسل بودم
برای همین به منشی گفتم نهارم رو به اتاقم بیاره
روی صندلی نشسته بودم و منتطر اومدن منشی بودم
با صدای در حدس زدم که منشی پس بدون پرسیدن اسمش اجازه ورود بهش دادم
بعد از رفتنش شروع به خوردن کردم
بدجور گرسنم بود
بعد از خوردن نهار طرف های خالی غذا رو گوشه ای گذاشتم و دوباره به کارم ادامه دادم
ویو جیمین
بعد از کار های شرکت بهتر بود بعدش چندتا چیز رو چک کنم
پس بعد از جلسه وسایلام رو جمع کردم و بعد از برداشتن ماشینم به سمت زیر زمین رفتم
امشب قرار بود چیز مهمی رو جا به جا کنیم برای همین باید خیلی دقیق باشم هر لحطه امکان گیر افتادنمون بود
بعد از اینکه یبار دیگه کار هایی که باید امشب انجام میدادیم رو چک کردم و از همه چیز مطمعن شدم به سمت شرکت یوری رفتم حتما الا منتظره
تقریبا همون نزدیکی های شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد
گوشی رو برداشتم که جواب بدم ولی وقتی اسم یوری رو دیدم بی خیال شدم
گوشی رو سر جاش گذاشتم
بعد از حدود پنج دقیقه رسیدم
ماشین رو همونجا بیرون شرکت گذاشتم گوشی رو برداشتم و به یوری زنگ زدم و گفتم بیاد پایین
از صداش معلوم بود که بخاطر دیر اومدنم کمی اعصبی
اما خب برام مهم نبود
بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره به سمت ماشین میاد معلوم بود یوریه
بدون حرفی سوار ماشین شد
منم میلی به صحبت با اون رو نداشتم
پس بدون حرف اضافه ای به سمت خونه حرکت کردم
بعد از رسیدن به عمارت ماشین رو همون دم عمارت گذاشتم قرار نبود خونه بمونم و باید بعد از عوص کردن لباسم دوباره به سمت محل قرار داد امشب برم
بعد از گرفتن یه دوش کوتاه لباسم رو عوص کردم
مشغول مرتب کردن موهام بودم که چشمم به سمت یوری خورد
مشغول گوشیش بود
بدون توجه نصبت بهش ادکلنم رو برداشتم و بعد از زدن ادکلنم بدون حرفی از اتاق خارج شدم
و بعد برداشتن ماشین به سمتی که قرار بود جابه جایی بار رو انجام بدیم رفتم
به محض رسیدن به اونجا با هیون اوک مواجه شدم
انگار اون وقت شناس تر از من بود
part 38
ویو یوری
از صبح که وارد شرکت شدم مدام با شرکای خارجی سر و کار داشتم همشون برای تبریک ازدواج منو جیمین اومده بودن
نصف روزم رو با همین چیز ها گذروندم
تقریبا وقت نهار بود و یک ساعتی بود جیمین برای کار هایی که براش پیش اومده بود به سمت شرکت خودش رفته بود
نمیدونم چرا اما امروز بدجور کسل بودم
برای همین به منشی گفتم نهارم رو به اتاقم بیاره
روی صندلی نشسته بودم و منتطر اومدن منشی بودم
با صدای در حدس زدم که منشی پس بدون پرسیدن اسمش اجازه ورود بهش دادم
بعد از رفتنش شروع به خوردن کردم
بدجور گرسنم بود
بعد از خوردن نهار طرف های خالی غذا رو گوشه ای گذاشتم و دوباره به کارم ادامه دادم
ویو جیمین
بعد از کار های شرکت بهتر بود بعدش چندتا چیز رو چک کنم
پس بعد از جلسه وسایلام رو جمع کردم و بعد از برداشتن ماشینم به سمت زیر زمین رفتم
امشب قرار بود چیز مهمی رو جا به جا کنیم برای همین باید خیلی دقیق باشم هر لحطه امکان گیر افتادنمون بود
بعد از اینکه یبار دیگه کار هایی که باید امشب انجام میدادیم رو چک کردم و از همه چیز مطمعن شدم به سمت شرکت یوری رفتم حتما الا منتظره
تقریبا همون نزدیکی های شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد
گوشی رو برداشتم که جواب بدم ولی وقتی اسم یوری رو دیدم بی خیال شدم
گوشی رو سر جاش گذاشتم
بعد از حدود پنج دقیقه رسیدم
ماشین رو همونجا بیرون شرکت گذاشتم گوشی رو برداشتم و به یوری زنگ زدم و گفتم بیاد پایین
از صداش معلوم بود که بخاطر دیر اومدنم کمی اعصبی
اما خب برام مهم نبود
بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره به سمت ماشین میاد معلوم بود یوریه
بدون حرفی سوار ماشین شد
منم میلی به صحبت با اون رو نداشتم
پس بدون حرف اضافه ای به سمت خونه حرکت کردم
بعد از رسیدن به عمارت ماشین رو همون دم عمارت گذاشتم قرار نبود خونه بمونم و باید بعد از عوص کردن لباسم دوباره به سمت محل قرار داد امشب برم
بعد از گرفتن یه دوش کوتاه لباسم رو عوص کردم
مشغول مرتب کردن موهام بودم که چشمم به سمت یوری خورد
مشغول گوشیش بود
بدون توجه نصبت بهش ادکلنم رو برداشتم و بعد از زدن ادکلنم بدون حرفی از اتاق خارج شدم
و بعد برداشتن ماشین به سمتی که قرار بود جابه جایی بار رو انجام بدیم رفتم
به محض رسیدن به اونجا با هیون اوک مواجه شدم
انگار اون وقت شناس تر از من بود
۷.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.