مافیا ی عاشق
مافیا ی عاشق
p26
اخر هفته روز ازدواج..
ویو ته
ارتیست ها داشتن منو میکاپ میکردن ولی از ا.ت خبری نبود بالاخره زمان موردعلاقم رسید
همهمهمونا اومده بودن جونگکوک که برای ا.ت ذوق کرده بود منم روی صندلی ازدواج که کنار دستم عاقد بود نشسته بودم و صندلی ا.ت خالی بود که یهو ا.ت وارد مکان ازدواج شد اونقدری زیبا شده بود که نمیدونستم چیکار کنم مثل پرنسس ها شده بود
عاقد: خانم مین آیا شما آقای کیم تهیونگ را به عنوان همسری برگزیده قبول میکنید؟
ا.ت: بلعععععععععععععععع(جیغ)
عاقد: آقای کیم تهیونگ آیا شما خانم مین ا.ت را به عنوان همسری برگزیده قبول میکنید؟
ته: بلهههههههه(داد)
مامان ا.ت که داشت هم میخندید هم گریه میکرد و پدر تهیونگ که برای پسرش خوشحال بود کوک هم که خر ذوق شده بود
پرش زمانی پایان ازدواج... ـ
ته و ا.ت رفتن خونه متهلیشون
ته: ا.ت عشقم شام چی داریم؟
ا.ت: دوکبوکی
ا.ت: تهیونگگگگگگگ
ته: جانم؟
ا.ت: باهات قهرم
ته: چلااااا(کیوت)
ا.ت: فقط غذا برات مهمه اصن حال منو نپرسیدیییی
ته گونه ی ا.تو بوسید و گفت
ته: مگه میشه ادم غذا رو بیشتر از زنش دوست داشته باشه؟
ا.ت: نه نمیشه ولی شاید واسه تو اینجوری باشه
ته ا.تو براید استایل بغل. کرد و. برد گذاشت روی مبل
ا.ت: چیکار میکنی ته؟
ته نزدیک صورت ا.ت شد و. لباشو غذاشت رو لبای ا.تو شروع. کرد به مکیدم لباش
ا.ت همکاری نمیکرد اما بعد چند دقیقه اونم شروع به همکاری کرد
و ی بوسه طولانی از هم گرفتن
ته: اممم من که شاممو خوردم دیگه سیرم
ا.ت: پدصگگگگ بیا بشین غذا تو بخور سه ساعته پا غذا نشستمممم
ته زد زیر خنده و گفت
ته: الان به من گفتی پدصگ(مظلوم)
ا.ت: باشه ببخشید (خنده)
باهم غذا خوردن گرفتن خوابیدن
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که...
p26
اخر هفته روز ازدواج..
ویو ته
ارتیست ها داشتن منو میکاپ میکردن ولی از ا.ت خبری نبود بالاخره زمان موردعلاقم رسید
همهمهمونا اومده بودن جونگکوک که برای ا.ت ذوق کرده بود منم روی صندلی ازدواج که کنار دستم عاقد بود نشسته بودم و صندلی ا.ت خالی بود که یهو ا.ت وارد مکان ازدواج شد اونقدری زیبا شده بود که نمیدونستم چیکار کنم مثل پرنسس ها شده بود
عاقد: خانم مین آیا شما آقای کیم تهیونگ را به عنوان همسری برگزیده قبول میکنید؟
ا.ت: بلعععععععععععععععع(جیغ)
عاقد: آقای کیم تهیونگ آیا شما خانم مین ا.ت را به عنوان همسری برگزیده قبول میکنید؟
ته: بلهههههههه(داد)
مامان ا.ت که داشت هم میخندید هم گریه میکرد و پدر تهیونگ که برای پسرش خوشحال بود کوک هم که خر ذوق شده بود
پرش زمانی پایان ازدواج... ـ
ته و ا.ت رفتن خونه متهلیشون
ته: ا.ت عشقم شام چی داریم؟
ا.ت: دوکبوکی
ا.ت: تهیونگگگگگگگ
ته: جانم؟
ا.ت: باهات قهرم
ته: چلااااا(کیوت)
ا.ت: فقط غذا برات مهمه اصن حال منو نپرسیدیییی
ته گونه ی ا.تو بوسید و گفت
ته: مگه میشه ادم غذا رو بیشتر از زنش دوست داشته باشه؟
ا.ت: نه نمیشه ولی شاید واسه تو اینجوری باشه
ته ا.تو براید استایل بغل. کرد و. برد گذاشت روی مبل
ا.ت: چیکار میکنی ته؟
ته نزدیک صورت ا.ت شد و. لباشو غذاشت رو لبای ا.تو شروع. کرد به مکیدم لباش
ا.ت همکاری نمیکرد اما بعد چند دقیقه اونم شروع به همکاری کرد
و ی بوسه طولانی از هم گرفتن
ته: اممم من که شاممو خوردم دیگه سیرم
ا.ت: پدصگگگگ بیا بشین غذا تو بخور سه ساعته پا غذا نشستمممم
ته زد زیر خنده و گفت
ته: الان به من گفتی پدصگ(مظلوم)
ا.ت: باشه ببخشید (خنده)
باهم غذا خوردن گرفتن خوابیدن
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که...
۴.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.