~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی )~~~
پارت :14
چقد خاطره ها ازین عمارت داشتم
این عمارت هر روز شاهد خوشی هام و بدبختی هام بود !!
آخرین بار مادرم رو ازم گرفتن و سالهاس دنبالش میگردم
گفته بودن به یه عمارت دیگ فرستادنش اما اونجا هم نبود !
مامان ! دلم برای بغلت بوت و خودت تنگ شده
میا دوست دوران کودکیم هم رفته بود !
شنیدم مادرش از ناپدریش شکایت کرده و میا رو برگردونده پیش خودش و در آخر با بچه خواهرش ازدواج کرد !
زندگی کسایی که زمانی اینجا بودن وقتی که رفتن خیلی بهتر شده بود
مثل من !
وقتی که از اینجا رفتم یه تو دلی کوچیک داشتم و پنج سال عمرو به پاش گذاشتم
روزی اینجا کنیز و کلفت بودم اما
خانوم این خونه شدم
شاید برای من یک موفقیت باشه اما
برای بقیه یک تحقیره
کسی از پشت پرده باخبر نیست !
مردم چیز هایی رو میبینن که دوست دارن باور کنن !
حقیقت ؟! عدالت ؟!
چقد این دو کلمه غریبه بودن !!
حقیقت و عدالت خیلی وقته رخت بسته بودو از بین مردم رفت !!
و کینه و بی عدالتی خیلی وقته رایج شده بین مردمانی که زمانی از پندار نیک برخوردار بودن !
هوا کم کم سرد شد به داخل عمارت برگشتم
امسال زمستون از سالهای دیگه سرد تر بود
دلم یک خواب ابدی میخواست
شاید بعد خوردن قهوه یک خواب هم میچسبید !!
صدا خنده های سیوان از اتاقش می اومد
بچهم چقد خوشحال شده بود که مثل تمامی همبازی هاش یک پدری داره !
دنیا جاهای قشنگ زیادی داره فقط باید دید !
چقد خاطره ها ازین عمارت داشتم
این عمارت هر روز شاهد خوشی هام و بدبختی هام بود !!
آخرین بار مادرم رو ازم گرفتن و سالهاس دنبالش میگردم
گفته بودن به یه عمارت دیگ فرستادنش اما اونجا هم نبود !
مامان ! دلم برای بغلت بوت و خودت تنگ شده
میا دوست دوران کودکیم هم رفته بود !
شنیدم مادرش از ناپدریش شکایت کرده و میا رو برگردونده پیش خودش و در آخر با بچه خواهرش ازدواج کرد !
زندگی کسایی که زمانی اینجا بودن وقتی که رفتن خیلی بهتر شده بود
مثل من !
وقتی که از اینجا رفتم یه تو دلی کوچیک داشتم و پنج سال عمرو به پاش گذاشتم
روزی اینجا کنیز و کلفت بودم اما
خانوم این خونه شدم
شاید برای من یک موفقیت باشه اما
برای بقیه یک تحقیره
کسی از پشت پرده باخبر نیست !
مردم چیز هایی رو میبینن که دوست دارن باور کنن !
حقیقت ؟! عدالت ؟!
چقد این دو کلمه غریبه بودن !!
حقیقت و عدالت خیلی وقته رخت بسته بودو از بین مردم رفت !!
و کینه و بی عدالتی خیلی وقته رایج شده بین مردمانی که زمانی از پندار نیک برخوردار بودن !
هوا کم کم سرد شد به داخل عمارت برگشتم
امسال زمستون از سالهای دیگه سرد تر بود
دلم یک خواب ابدی میخواست
شاید بعد خوردن قهوه یک خواب هم میچسبید !!
صدا خنده های سیوان از اتاقش می اومد
بچهم چقد خوشحال شده بود که مثل تمامی همبازی هاش یک پدری داره !
دنیا جاهای قشنگ زیادی داره فقط باید دید !
۱.۷k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.