سناریو مایکی پارت ۵
وایسا اون..... اون کازوتورا نیست؟؟
فلش بک به ۸ سال پیش
باجی: هیروشی چیکار میکنی؟
هیروشی: دارم واسه کازوتورا جونم نقاشی میکشممم
باجی:*خنده ریز*خیل خب باشه
دخترک با خوشحالی نقاشی رو تمام کرد و و به سمت مدرسه به راه افتاد و با دوستی که از بچگی با او مهربان بود برخورد کرد.
کازوتورا: سلام هیروشی🙂
هیروشی: سلام کازوتوزاااا
هیروشی: من یه نقاشی کشیدم برات بیا بگیرش
کازوتورا: واقعا؟ ممنونم خیلی قشنگههه
ان دو درحال خوش و بش بودند بی خبر از اتفاق تلخی که قراره براشون بیفته.
*یک ماشین با کازوتورا برخورد کرد*
(علامت راننده&)
&: من متاسفم واقعا ببخشید حواسم نبود
دخترک سعی میکرد که گریه نکند: تو... تو بهترین دوست منو.....
کازوتورا: هیرو...... تقصیر خودم... بود
&: من... من پولش رو میدم خوبه؟
هیروشی: تو.... فکر میکنی دوستم با پول حالش خوب میشه؟
&: گمشو بچه جون.... پس میخوای چیکار کنم.؟ ازت که عذرخواهی کردم میخوام پولهم بهت بدم، چی ازین بهتر؟
هیروشی: برو بمیر...
&: هوی درست صحبت کن میدونی من کیم؟
هیروشی: مرتیکه پوفیوزززز به کونم که تو کی اییی. دوستمو نگاه کنننن. ببرش بیمارستان
&:*خنده عصبی*گمشو دختر جون منکه نوکرت نیستم
هیروشی: دوستمو ببر بیمارس....
مرد نزاشت دخترک حرفش را ادامه دهد و با یک لگد دخترک را بیهوش کرد...
و وقتی دختر به هوش امد دیگر دوستش را ندید🙃
پایان فلش بک
فلش بک به ۸ سال پیش
باجی: هیروشی چیکار میکنی؟
هیروشی: دارم واسه کازوتورا جونم نقاشی میکشممم
باجی:*خنده ریز*خیل خب باشه
دخترک با خوشحالی نقاشی رو تمام کرد و و به سمت مدرسه به راه افتاد و با دوستی که از بچگی با او مهربان بود برخورد کرد.
کازوتورا: سلام هیروشی🙂
هیروشی: سلام کازوتوزاااا
هیروشی: من یه نقاشی کشیدم برات بیا بگیرش
کازوتورا: واقعا؟ ممنونم خیلی قشنگههه
ان دو درحال خوش و بش بودند بی خبر از اتفاق تلخی که قراره براشون بیفته.
*یک ماشین با کازوتورا برخورد کرد*
(علامت راننده&)
&: من متاسفم واقعا ببخشید حواسم نبود
دخترک سعی میکرد که گریه نکند: تو... تو بهترین دوست منو.....
کازوتورا: هیرو...... تقصیر خودم... بود
&: من... من پولش رو میدم خوبه؟
هیروشی: تو.... فکر میکنی دوستم با پول حالش خوب میشه؟
&: گمشو بچه جون.... پس میخوای چیکار کنم.؟ ازت که عذرخواهی کردم میخوام پولهم بهت بدم، چی ازین بهتر؟
هیروشی: برو بمیر...
&: هوی درست صحبت کن میدونی من کیم؟
هیروشی: مرتیکه پوفیوزززز به کونم که تو کی اییی. دوستمو نگاه کنننن. ببرش بیمارستان
&:*خنده عصبی*گمشو دختر جون منکه نوکرت نیستم
هیروشی: دوستمو ببر بیمارس....
مرد نزاشت دخترک حرفش را ادامه دهد و با یک لگد دخترک را بیهوش کرد...
و وقتی دختر به هوش امد دیگر دوستش را ندید🙃
پایان فلش بک
۹.۱k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.