کپی ممنوع
خب سلام امروز اومد یه داستانی رو که نوشتم براتون بنویسم امید وارم لذت ببرید
.
.اسم داستان:از عاشق تا قاتل
.
《پارت یک》سلام من راشل مانتان هستم کلاس ششم دیشب اضطرابم زیاد شد و........ یهو تبدیل به یه موجود شدم که شبیه شیطان بود با بال و دندونهای خون آشامی و دو تا شاخ و دم و ناخن و موهای بلند رنگ پوستم و همه چیز حتی رنگ چشمام قرمز و نارنجی شدن ، به جز دندونام و میتونستم تو دهنم آتیش درست کنم تصمیم گرفتم به خانوادم چیزی نگم و تنهایی کنترلش کنم فردا صبح که به مدرسه رفتم خیلی برام سخت بود که به کسی نگم پس تصمیم گرفتم به بهترین دوستم رزیتا همه چیز رو بگم زنگ تفریح رفتم آبخوری و همه چیزو بهش گفتم ولی باور نکرد دوباره بهش گفتم: (راست میگم وقتی عصبی میشم این شکلی میشم) گفت باشه ولی میدونم براش قابل باور نبود چند روزی گذشت و دیگه حرفی از اون موجود وحشی درونم نزدم تا اینکه سر زنگ دینی معلمم با یکی از بچهها دعوا گرفت هر کسی که تا اون موقع دست بلند کرده بود طرف معلممون بود ولی من نه ساکت میمونم ولی تا یه حدی به بعد کنترلم را از دست دادم بلند شدم و به معلمم گفتم که اون دانش آموز هم تا حدی حق داره، بعد اینکه بحثمون تموم شد عصبی بودم و به معلمم گفتم:( خانم لطفاً بذارید برم بیرون!).........
.
.اسم داستان:از عاشق تا قاتل
.
《پارت یک》سلام من راشل مانتان هستم کلاس ششم دیشب اضطرابم زیاد شد و........ یهو تبدیل به یه موجود شدم که شبیه شیطان بود با بال و دندونهای خون آشامی و دو تا شاخ و دم و ناخن و موهای بلند رنگ پوستم و همه چیز حتی رنگ چشمام قرمز و نارنجی شدن ، به جز دندونام و میتونستم تو دهنم آتیش درست کنم تصمیم گرفتم به خانوادم چیزی نگم و تنهایی کنترلش کنم فردا صبح که به مدرسه رفتم خیلی برام سخت بود که به کسی نگم پس تصمیم گرفتم به بهترین دوستم رزیتا همه چیز رو بگم زنگ تفریح رفتم آبخوری و همه چیزو بهش گفتم ولی باور نکرد دوباره بهش گفتم: (راست میگم وقتی عصبی میشم این شکلی میشم) گفت باشه ولی میدونم براش قابل باور نبود چند روزی گذشت و دیگه حرفی از اون موجود وحشی درونم نزدم تا اینکه سر زنگ دینی معلمم با یکی از بچهها دعوا گرفت هر کسی که تا اون موقع دست بلند کرده بود طرف معلممون بود ولی من نه ساکت میمونم ولی تا یه حدی به بعد کنترلم را از دست دادم بلند شدم و به معلمم گفتم که اون دانش آموز هم تا حدی حق داره، بعد اینکه بحثمون تموم شد عصبی بودم و به معلمم گفتم:( خانم لطفاً بذارید برم بیرون!).........
۲.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.