رویای اشنا part 25
ویو یونجی
_از بیمارستان بودن گفتن که جونگ هوان تو بیمارستانه و مثل اینکه خودشو از ماشین پرت کرده بیرون
*چ.... چی؟
÷منتظر چی هستین بریم پیشش دیگه
٪هممون نمیتونیم بریم چند نفرمون باید خونه بمونن و حواسشون به عمارت باشه
*مگه بادیگارد ندارین
٪چرا ولی ماهم باید باشیم
_پس من با یونجی و کیونگ میرم
☆باش پس وقتی دیدینش به ماهم خبر بدین حالش چطوره
_باش
ویو جونگ هوان
چشمامو باز کردم،توی بیمارستان بودم و سرم بهم وصل بود، سرم درد میکرد. یه اینه روی میز بود اینه رو برداشتم و خودمو توش نگاه کردم گونه سمت راستم رو با باند و چسب پوشونده بودن فکر کنم زخم شده بالای پیشونیم هم باند زده بودن. اینه رو روی میز گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم، از شدت سر درد اشک هام اروم اروم میریختن. یه دفه دیدم که یه پرستار همراه یونجی و کیونگ و جونگ کوک دارن میان اشک هامو پاک کردم و نشستم.(علامت پرستار×)
×بفرمایید اینم اتاق مریضتون. مثل اینکه به هوش اومدن.
_مرسی(لبخند)(پرستار رفت) خب اول شما برید داخل بعد من.
÷باش
یونجی و کیونگ اومدن داخل و یه لبخند زدم
÷هواننن حالت خوبه؟😟
+اره😊
*یعنی چی و ارهههه ببین همه جات پانسمانه.
+ولی حالم خوبه فقط یکم سرم درد میکنه
÷چرا خودتو از ماشین پرت کردی بیرون؟
+(ماجرا رو تعریف کردم)
*اوهوم🧐یعنی ممکنه از طرف جانگ وو بوده باشه؟
÷شاید، بهتره به جونگ کوک هم بگی
+اره ولی به هر حال نتونست کاری کنه
*خب ما دیگه میریم تا جونگ کوک هم بیاد و بعد استراحت کنی
+باش بای
*÷بای
یونجی و کیونگ رفتن و جونگ کوک اومد داخل، یکم عصبی بود. ترسیده بودم.اومد نزدیک تختم
+س... س.. سلام
_سلام. (عصبی)
+از دستم عصبانی؟(مظلوم)
_اره .(😠)
+چرا
_چراااا؟! معلومه چون بدون اینکه از من و بقیه بپرسی سوار ماشین ادم های جانگ وو میشی. بعد هم خودتو پرت میکنی پایین!(یکم داد)
+ببخشید(🥺)
_هوففف.... باشه. حالا حالت چطوره؟(مهربون)
+خوبم یکم سرم درد میکنه
جونگ کوک اومد و رو تخت نشست و موهامو که روی زخم پیشونیم رو پوشونده بودن رو کنار زد
_نگا کن با خودت چکار کرد، اگه قرار باشه تو ماموریت های دیگه هم اینجوری کنی که دیگه زنده نمیمونی
+باشه دیگه حواسم بت خودم هست.. میشه برگردم خونه بیمارستان رو دوست ندارم
_امروز مرخص میشی.
+مرسی
_(😊)
بینمون یکم سکوت بود که یه دفعه پرستار اومد
×خب خانم جونگ هوان. تبریک شما امروز مرخص میشید (سرم رو از دست جونگ هوان در اورد)
+ممنون
_ممنون
×خواهش میکنم
و از اتاق رفت بیرون
_خب من میرم بیرون توهم لباسات رو بپوش و بیا
+باشه
با خوشحالی بلند شدم و لباسام و پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون ، جونگ کوک دستمو گرفت تا یوقت سرم گیج نره. نشستم تو ی ماشین و ...
شرط ها ۴ تا لایک و ۷ تا کامنت🫶🏻❤
_از بیمارستان بودن گفتن که جونگ هوان تو بیمارستانه و مثل اینکه خودشو از ماشین پرت کرده بیرون
*چ.... چی؟
÷منتظر چی هستین بریم پیشش دیگه
٪هممون نمیتونیم بریم چند نفرمون باید خونه بمونن و حواسشون به عمارت باشه
*مگه بادیگارد ندارین
٪چرا ولی ماهم باید باشیم
_پس من با یونجی و کیونگ میرم
☆باش پس وقتی دیدینش به ماهم خبر بدین حالش چطوره
_باش
ویو جونگ هوان
چشمامو باز کردم،توی بیمارستان بودم و سرم بهم وصل بود، سرم درد میکرد. یه اینه روی میز بود اینه رو برداشتم و خودمو توش نگاه کردم گونه سمت راستم رو با باند و چسب پوشونده بودن فکر کنم زخم شده بالای پیشونیم هم باند زده بودن. اینه رو روی میز گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم، از شدت سر درد اشک هام اروم اروم میریختن. یه دفه دیدم که یه پرستار همراه یونجی و کیونگ و جونگ کوک دارن میان اشک هامو پاک کردم و نشستم.(علامت پرستار×)
×بفرمایید اینم اتاق مریضتون. مثل اینکه به هوش اومدن.
_مرسی(لبخند)(پرستار رفت) خب اول شما برید داخل بعد من.
÷باش
یونجی و کیونگ اومدن داخل و یه لبخند زدم
÷هواننن حالت خوبه؟😟
+اره😊
*یعنی چی و ارهههه ببین همه جات پانسمانه.
+ولی حالم خوبه فقط یکم سرم درد میکنه
÷چرا خودتو از ماشین پرت کردی بیرون؟
+(ماجرا رو تعریف کردم)
*اوهوم🧐یعنی ممکنه از طرف جانگ وو بوده باشه؟
÷شاید، بهتره به جونگ کوک هم بگی
+اره ولی به هر حال نتونست کاری کنه
*خب ما دیگه میریم تا جونگ کوک هم بیاد و بعد استراحت کنی
+باش بای
*÷بای
یونجی و کیونگ رفتن و جونگ کوک اومد داخل، یکم عصبی بود. ترسیده بودم.اومد نزدیک تختم
+س... س.. سلام
_سلام. (عصبی)
+از دستم عصبانی؟(مظلوم)
_اره .(😠)
+چرا
_چراااا؟! معلومه چون بدون اینکه از من و بقیه بپرسی سوار ماشین ادم های جانگ وو میشی. بعد هم خودتو پرت میکنی پایین!(یکم داد)
+ببخشید(🥺)
_هوففف.... باشه. حالا حالت چطوره؟(مهربون)
+خوبم یکم سرم درد میکنه
جونگ کوک اومد و رو تخت نشست و موهامو که روی زخم پیشونیم رو پوشونده بودن رو کنار زد
_نگا کن با خودت چکار کرد، اگه قرار باشه تو ماموریت های دیگه هم اینجوری کنی که دیگه زنده نمیمونی
+باشه دیگه حواسم بت خودم هست.. میشه برگردم خونه بیمارستان رو دوست ندارم
_امروز مرخص میشی.
+مرسی
_(😊)
بینمون یکم سکوت بود که یه دفعه پرستار اومد
×خب خانم جونگ هوان. تبریک شما امروز مرخص میشید (سرم رو از دست جونگ هوان در اورد)
+ممنون
_ممنون
×خواهش میکنم
و از اتاق رفت بیرون
_خب من میرم بیرون توهم لباسات رو بپوش و بیا
+باشه
با خوشحالی بلند شدم و لباسام و پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون ، جونگ کوک دستمو گرفت تا یوقت سرم گیج نره. نشستم تو ی ماشین و ...
شرط ها ۴ تا لایک و ۷ تا کامنت🫶🏻❤
۴.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.