پارت دهم فصل اول ماموری از آن سوی تصور
ا،ت : پس من میرم آماده بشم
تهیونگ : یه چیزی ردی لباس کار بپوش یادت نره
ا،ت : توهم آماده شو بریم چشم
سریع آماده شدی زیپ لباست رو بستی تا لباس کارت از زیرش مشخص نشه
ا،ت : ماریا مراقب پسرم باش
سمت تهیونگ برداشتی که گریه کنان اومد سمتت و پاهات رو محکم گرفت و مانع رفتنت شد
تهیونگ : حرکت نکن
آروم سعی کرد بغلش کنه که اون سو چنگی انداخت رو
صورتش و خب بلاخره موفق شد بغلش کنه
تهیونگ : تو هم میخوای با ما بیای ؟ هوم ؟
گریه اش بنداومدولم داد تو بغل تهیونگ محکم لباسش رو گرفته بود تا کسی نتونه از تو بغل پناه زندگیش درش بیاره و ازاون جداش کنه
اون سو: با با ..بابا
تهیونگ : وسایلش رو بیار میبریمش
پشت اون چهره ایی هیچکس جز تو و اون سو تو اون مدت خنده اش رو ندیده بود دلی مهربون بود که بهش اجازه نمیداد حتی اشک های پسرش رو ببینه
ماریا : خانواده کیم مراقب خودتون باشید من به لطف شماست که اینجا امنیت دارم
ا،ت : ماریا توهم مراقب خودت باش
ماریا رو بغل گرفتی با اشک گوشه چشم بدرقه ات کرد
تهیونگ : خوشحال نیستی ؟ قرار برگردی خونه
ا،ت:تازه دارم میفهمم تروخشک باهم میسوزن یعنی چی
الان تنها کسی که خلاف کرده دنیل و همه رو تو آتیشی که خودش گرفتار شده غرق میکنه
تهیونگ : انسان باید لیاقت داشته باشه و اتقدر محکم باشه که به دام اینا نیوفته
ا،ت : ولش کن بچه رو بده به من بریم
تهیونگ شروع کردبه توضیح دادن همه چیز برای رئیس
و بقیه بک گوشه خیره شدی بهش که چقدر با دقت و آرامش کارش رو انجام میده برخلاف چیزی که تو این مدت توی خونه دنیل بود
رئیس : تو امشب با پسرت و تهیونگ میری خونه انگار نه انگارکه اتفاقی افتاده فقط بیرون بودید و خسته اید
ا،ت : بله
رئیس : قبل از اینکه بیدار بشن میری سراغ اتاق مادر خانواده بعد لز مرگش اونجا رو قفل کرده پس همه چیز
مطمئنا همون جاست حواست باشه چیزی نباید تغییر کنه من فقط از اون اتاق یه سری تصویر میخوام برید موفق باشید
ادامه دارد
تهیونگ : یه چیزی ردی لباس کار بپوش یادت نره
ا،ت : توهم آماده شو بریم چشم
سریع آماده شدی زیپ لباست رو بستی تا لباس کارت از زیرش مشخص نشه
ا،ت : ماریا مراقب پسرم باش
سمت تهیونگ برداشتی که گریه کنان اومد سمتت و پاهات رو محکم گرفت و مانع رفتنت شد
تهیونگ : حرکت نکن
آروم سعی کرد بغلش کنه که اون سو چنگی انداخت رو
صورتش و خب بلاخره موفق شد بغلش کنه
تهیونگ : تو هم میخوای با ما بیای ؟ هوم ؟
گریه اش بنداومدولم داد تو بغل تهیونگ محکم لباسش رو گرفته بود تا کسی نتونه از تو بغل پناه زندگیش درش بیاره و ازاون جداش کنه
اون سو: با با ..بابا
تهیونگ : وسایلش رو بیار میبریمش
پشت اون چهره ایی هیچکس جز تو و اون سو تو اون مدت خنده اش رو ندیده بود دلی مهربون بود که بهش اجازه نمیداد حتی اشک های پسرش رو ببینه
ماریا : خانواده کیم مراقب خودتون باشید من به لطف شماست که اینجا امنیت دارم
ا،ت : ماریا توهم مراقب خودت باش
ماریا رو بغل گرفتی با اشک گوشه چشم بدرقه ات کرد
تهیونگ : خوشحال نیستی ؟ قرار برگردی خونه
ا،ت:تازه دارم میفهمم تروخشک باهم میسوزن یعنی چی
الان تنها کسی که خلاف کرده دنیل و همه رو تو آتیشی که خودش گرفتار شده غرق میکنه
تهیونگ : انسان باید لیاقت داشته باشه و اتقدر محکم باشه که به دام اینا نیوفته
ا،ت : ولش کن بچه رو بده به من بریم
تهیونگ شروع کردبه توضیح دادن همه چیز برای رئیس
و بقیه بک گوشه خیره شدی بهش که چقدر با دقت و آرامش کارش رو انجام میده برخلاف چیزی که تو این مدت توی خونه دنیل بود
رئیس : تو امشب با پسرت و تهیونگ میری خونه انگار نه انگارکه اتفاقی افتاده فقط بیرون بودید و خسته اید
ا،ت : بله
رئیس : قبل از اینکه بیدار بشن میری سراغ اتاق مادر خانواده بعد لز مرگش اونجا رو قفل کرده پس همه چیز
مطمئنا همون جاست حواست باشه چیزی نباید تغییر کنه من فقط از اون اتاق یه سری تصویر میخوام برید موفق باشید
ادامه دارد
۴.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.