فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 14
ته: باشه بریم(دستشو میزاره رو شونای ات و میرن سمت ماشین)
۱ سال بعد:
ات ویو
چقدر امروز روز خوبیه امروز واسه جشنواره “بهترین بازیگر جوان”میرم تا الان نزدیک به ۷ فیلم درحال اکران بازی کردم همشون جزو فیلمای پر بازدید نتفلیکس بودن کاش بتونم این جایزرو قبول بشم به تهیونگ قول دادم که میگیرمش…البته حتی اگه نبرم هم اون سرزنشم نمیکنه اما میدونم با این جایزه خوشحال میشه…چند ماه از فارغ تحصیل شدنم میگذره…تونستم توی دانشگاه سئول رشته بازیگری قبول شم…تو یه سال چه اتفاقایی افتاد…هیجان انگیر ترینش گواهینامه گرفتنمه بعد از گرفتن گواهینامم تونستم با پول خودم ماشین بگیرم…افتخارو تو چشمای تهیونگ حس میکردم…
(زنگ خونه میخوره)
ات: ته جون دستم بنده درو باز کن لطفا
ته جون: باشه(میره سمت در)
ته: سلام…(با عصبانیت)
ته جون: سلام
ات: تهیونگ اومدی
ته: اره…
ات: چیزی شده؟
ته: نه همه چی مرتبه
ات: اما چهرت چیزه دیگه ای میگه
ته: واقعا میگم چیزی نیست
ات: تهیونگ بهم دروغ نگو مگه میشه نفهمم؟
ته: راستی…امروز جشنوارس درسته؟
ات: اره امروزه
ته: مطمعنم که تو برنده میشی تو واقعا بازیگر خوبی هستی…حتی اگه نشدیم اشکالی نداره من ازت ناامید یا عصبی نمیشم اینو یادت نره!
ات:(لبخند میزنه)
ات: حالا بگو ببینم چی شده؟
ته: راستش سر سهام شرکت نزدیک به ۲ میلیارد وون از دست دادم
ات: تهیونگ خودت سر یه فیلمنامه بهم گفتی ادما تو زندگیشون چیزای زیادیو از دست میدن و به جاش چیزای بهتری به دست میارن این شروع زندگی یه انسان واسه قوی شدنشه پس اصلا بخاطرش ناراحت نباش
ته: ممنونم…(با لبخند)
ات: خدایا…چی بپوشم برای امروز؟
ته: منیجرت نمیگه چی بپوشی؟
ات: گفت یه لباس ساده در عین حال شیک بپوشم اما واقعا نمیدونم چی
ته: چرا این مشکل چی بپوشمو همیشه داری؟
ات: تو چرا خودت همش کت و شلوار میپوشی؟
ته: چون باید بپوشم
ات: باشه…بیا فعلا بگو من چی بپوشم تروخداااا
ته: باشه بریم
(میرن داخل اتاق)
ته: خب بزار نگاه کنم…نظرت درمورد این مشکیه چیه؟
ات: قشنگه؟
ته: خیلی قشنگه
ات: پس همینو میپوشم…کفش چی بپوشم
ته: اون کفشایی بود که برای اولین فیلمت برات خریده بودم تاحالا نپوشیدیشوناونارو بپوش به این لباسم میان(عکس لباس و کفششو میزارم)
ات: باشه
ته: پس من میرم بیرون که راحت باشی(میره بیرون)
ات: باشه(با لبخند)
چند دقیقه بعد:
ات: تهیونگ
ته: جونم(میاد داخل اتاق)
ات: میشه بند لباسمو ببندی دستم نمیرسه
ته: باشه(میره سمت ات)
ته: ات چرا هیچی نمیخوری…خیلی لاغر شدی…ممکنه مریض بشی واقعا نگرانتم
ات: تهیونگ میدونی که برای فیلما باید لاغر باشم
ته: اخه این چه فیلمیه که براش باید انقدر لاغر بشی…
ات: تهیونگ اگه وزن اضافه کنم ممکنه منیجرم دعوام کنه
ببخشید دیر گذاشتم پارت بعدم براتون میزارم🐰
۱ سال بعد:
ات ویو
چقدر امروز روز خوبیه امروز واسه جشنواره “بهترین بازیگر جوان”میرم تا الان نزدیک به ۷ فیلم درحال اکران بازی کردم همشون جزو فیلمای پر بازدید نتفلیکس بودن کاش بتونم این جایزرو قبول بشم به تهیونگ قول دادم که میگیرمش…البته حتی اگه نبرم هم اون سرزنشم نمیکنه اما میدونم با این جایزه خوشحال میشه…چند ماه از فارغ تحصیل شدنم میگذره…تونستم توی دانشگاه سئول رشته بازیگری قبول شم…تو یه سال چه اتفاقایی افتاد…هیجان انگیر ترینش گواهینامه گرفتنمه بعد از گرفتن گواهینامم تونستم با پول خودم ماشین بگیرم…افتخارو تو چشمای تهیونگ حس میکردم…
(زنگ خونه میخوره)
ات: ته جون دستم بنده درو باز کن لطفا
ته جون: باشه(میره سمت در)
ته: سلام…(با عصبانیت)
ته جون: سلام
ات: تهیونگ اومدی
ته: اره…
ات: چیزی شده؟
ته: نه همه چی مرتبه
ات: اما چهرت چیزه دیگه ای میگه
ته: واقعا میگم چیزی نیست
ات: تهیونگ بهم دروغ نگو مگه میشه نفهمم؟
ته: راستی…امروز جشنوارس درسته؟
ات: اره امروزه
ته: مطمعنم که تو برنده میشی تو واقعا بازیگر خوبی هستی…حتی اگه نشدیم اشکالی نداره من ازت ناامید یا عصبی نمیشم اینو یادت نره!
ات:(لبخند میزنه)
ات: حالا بگو ببینم چی شده؟
ته: راستش سر سهام شرکت نزدیک به ۲ میلیارد وون از دست دادم
ات: تهیونگ خودت سر یه فیلمنامه بهم گفتی ادما تو زندگیشون چیزای زیادیو از دست میدن و به جاش چیزای بهتری به دست میارن این شروع زندگی یه انسان واسه قوی شدنشه پس اصلا بخاطرش ناراحت نباش
ته: ممنونم…(با لبخند)
ات: خدایا…چی بپوشم برای امروز؟
ته: منیجرت نمیگه چی بپوشی؟
ات: گفت یه لباس ساده در عین حال شیک بپوشم اما واقعا نمیدونم چی
ته: چرا این مشکل چی بپوشمو همیشه داری؟
ات: تو چرا خودت همش کت و شلوار میپوشی؟
ته: چون باید بپوشم
ات: باشه…بیا فعلا بگو من چی بپوشم تروخداااا
ته: باشه بریم
(میرن داخل اتاق)
ته: خب بزار نگاه کنم…نظرت درمورد این مشکیه چیه؟
ات: قشنگه؟
ته: خیلی قشنگه
ات: پس همینو میپوشم…کفش چی بپوشم
ته: اون کفشایی بود که برای اولین فیلمت برات خریده بودم تاحالا نپوشیدیشوناونارو بپوش به این لباسم میان(عکس لباس و کفششو میزارم)
ات: باشه
ته: پس من میرم بیرون که راحت باشی(میره بیرون)
ات: باشه(با لبخند)
چند دقیقه بعد:
ات: تهیونگ
ته: جونم(میاد داخل اتاق)
ات: میشه بند لباسمو ببندی دستم نمیرسه
ته: باشه(میره سمت ات)
ته: ات چرا هیچی نمیخوری…خیلی لاغر شدی…ممکنه مریض بشی واقعا نگرانتم
ات: تهیونگ میدونی که برای فیلما باید لاغر باشم
ته: اخه این چه فیلمیه که براش باید انقدر لاغر بشی…
ات: تهیونگ اگه وزن اضافه کنم ممکنه منیجرم دعوام کنه
ببخشید دیر گذاشتم پارت بعدم براتون میزارم🐰
۲۰.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.