دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۰=
دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۰=
(یک خلاصه ای از هیونجین بگم=هیونجین رقیب کوک و جیمین بود میخواست باند کوک و جیمینو نابود کنه ولی گفتش اگ قلبشون نابود کنه بهتره به خاطر همین تصمیم گرفت ک میسو رو مجبور کنه از اونا جدا شه و میسو رو تبدیل به مافیا کنه تا باندش قوی تر بشه هیونجین از دخترا متنفر بود و تاحالا هیچ دوست دختری نداشته ولی وقتی ک عکس میسو رو دید یاد خواهرش افتاد هیونجین توی بچگی پدر مادر و خواهرشو از دست داده)
از زبان میسو
[علامت هیونجین:/]
اومد نزدیکم من تا شونش بودم مثل کوک و جیمین قد بلندی داشت همینجوری اومد نزدیکم وایساد من آنالیز کرد منم همینطور بعدش با جدیت گفتش
/:بیا دنبالم
اولش بهتره باهاش خشن برخورد کنم تا فک نکنه خیلی خنگم بعدش باهاش کم کم مهربون میشم دختر خیلی کوچولو و کیوتیه ولی خیلی هم خوشگل و جذابه اندامش هم عالیه
+:ایش پسره ی خشک رفتم باهاش سوار ماشین شدم دوتایی نشستیم پشت سکوت سنگینی بود تو ماشین خیلی کنجکاو بودم ک اصلا این برا چی خواسته من ای کارو کنم به خاطر همین گفتم
+:هدفت چی بود ک این کارو کردی؟(با کنایه)
/:نیشخند
+:اینو ک گفتم برگشت با نیشخندی منو نگاه کرد بعدش کرواتشو صاف کرد دوباره روشو برگردوند اعصابم خرد شد گفتم
+:ههه زبونت هم ک لاله
/:فکتو ببند رسیدیم حرف میزنیم دختره ی بی ادب
+:فعلا ک تو بی ادبی دیلاق(دراز)
/:یااا اصلا میدونی من چقد ازت بزرگترم هااا؟
+:چقد بزرگتری مگ نهایتن بچه دبیرستانی باشی
/:من ۲۷ سالمه تو ۱۰ سالت هم نیست
+:من ۲۵ سالمه
/:سنشو ک گقت پرهام ریخت البته از قبل میدونستم ولی یادم رفته بود اصلا سنش بهش نمیومد
/:خخخ آخه کوچولو پس خوب رشد نکردی ک انقد کوچولو موندی (کنایه)
+:ههه تو هم مثل اینکه رشدت زیادی بوده کلت میخوره به آسمون(قش کرده از خنده)
/:هر هر هر بانمک
تا عمارت همینجوری باهم بحث میکردیم یاد خواهرم افتادم به اونم همیشه میگفتم کوچولو حرص میخورد
بادیگارد:ارباب رسیدیم
*هیونجین و میسو از ماشین پیاده شدن و رفتن توی عمارت هیونجین اتاق میسو رو بهش نشون داد
/:برو لباساتو عوض کن بیا پایین شام بخور
+:نگفتی ک هدفت چیه
/:بعد از شام صحبت میکنیم
+:باشه رفتم داخل اتاق بزرگ بود رنگش مشکی سفید و طوسی بود رفتم لباسامو چیدم بعدش یک لباس نسبتا باز پوشیدم چونکه من همیشه لباسام باز بود بعدش رفتم پایین راستش پسره باحالیه حس خوبی بهم میده وبی از الان دلم برا اون دوتا تنگ شده رفتم نشستم خودش هم با کت شلوار نشسته بود سر میز منم رفتم دورترین صندلی نشستم
/:چرا اونجا نشستی بیا اینجا(به بغل خودش اشاره کرد فک کردید میگه بیا رو پام هه)
+:راحتم
/:بیا دیگ اینجوری معذبم
(یک خلاصه ای از هیونجین بگم=هیونجین رقیب کوک و جیمین بود میخواست باند کوک و جیمینو نابود کنه ولی گفتش اگ قلبشون نابود کنه بهتره به خاطر همین تصمیم گرفت ک میسو رو مجبور کنه از اونا جدا شه و میسو رو تبدیل به مافیا کنه تا باندش قوی تر بشه هیونجین از دخترا متنفر بود و تاحالا هیچ دوست دختری نداشته ولی وقتی ک عکس میسو رو دید یاد خواهرش افتاد هیونجین توی بچگی پدر مادر و خواهرشو از دست داده)
از زبان میسو
[علامت هیونجین:/]
اومد نزدیکم من تا شونش بودم مثل کوک و جیمین قد بلندی داشت همینجوری اومد نزدیکم وایساد من آنالیز کرد منم همینطور بعدش با جدیت گفتش
/:بیا دنبالم
اولش بهتره باهاش خشن برخورد کنم تا فک نکنه خیلی خنگم بعدش باهاش کم کم مهربون میشم دختر خیلی کوچولو و کیوتیه ولی خیلی هم خوشگل و جذابه اندامش هم عالیه
+:ایش پسره ی خشک رفتم باهاش سوار ماشین شدم دوتایی نشستیم پشت سکوت سنگینی بود تو ماشین خیلی کنجکاو بودم ک اصلا این برا چی خواسته من ای کارو کنم به خاطر همین گفتم
+:هدفت چی بود ک این کارو کردی؟(با کنایه)
/:نیشخند
+:اینو ک گفتم برگشت با نیشخندی منو نگاه کرد بعدش کرواتشو صاف کرد دوباره روشو برگردوند اعصابم خرد شد گفتم
+:ههه زبونت هم ک لاله
/:فکتو ببند رسیدیم حرف میزنیم دختره ی بی ادب
+:فعلا ک تو بی ادبی دیلاق(دراز)
/:یااا اصلا میدونی من چقد ازت بزرگترم هااا؟
+:چقد بزرگتری مگ نهایتن بچه دبیرستانی باشی
/:من ۲۷ سالمه تو ۱۰ سالت هم نیست
+:من ۲۵ سالمه
/:سنشو ک گقت پرهام ریخت البته از قبل میدونستم ولی یادم رفته بود اصلا سنش بهش نمیومد
/:خخخ آخه کوچولو پس خوب رشد نکردی ک انقد کوچولو موندی (کنایه)
+:ههه تو هم مثل اینکه رشدت زیادی بوده کلت میخوره به آسمون(قش کرده از خنده)
/:هر هر هر بانمک
تا عمارت همینجوری باهم بحث میکردیم یاد خواهرم افتادم به اونم همیشه میگفتم کوچولو حرص میخورد
بادیگارد:ارباب رسیدیم
*هیونجین و میسو از ماشین پیاده شدن و رفتن توی عمارت هیونجین اتاق میسو رو بهش نشون داد
/:برو لباساتو عوض کن بیا پایین شام بخور
+:نگفتی ک هدفت چیه
/:بعد از شام صحبت میکنیم
+:باشه رفتم داخل اتاق بزرگ بود رنگش مشکی سفید و طوسی بود رفتم لباسامو چیدم بعدش یک لباس نسبتا باز پوشیدم چونکه من همیشه لباسام باز بود بعدش رفتم پایین راستش پسره باحالیه حس خوبی بهم میده وبی از الان دلم برا اون دوتا تنگ شده رفتم نشستم خودش هم با کت شلوار نشسته بود سر میز منم رفتم دورترین صندلی نشستم
/:چرا اونجا نشستی بیا اینجا(به بغل خودش اشاره کرد فک کردید میگه بیا رو پام هه)
+:راحتم
/:بیا دیگ اینجوری معذبم
۱۸.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.