فیک کوک ( رز سیاه ) p³⁶
از زبان ا/ت :
با صدای آلارم گوشیم پاشدم.
رفتم یه لباس پوشیدن رفتم رفتم اتاق مهمون ( جایی که کوک خوابیده ... بدون 🗿🤷♀️)
اروم نشستم بغل تخت و گفتم : کوکی؟.. خوابی؟کوکی کوکی کوکی ... پاشو دیگه.. دیرمون میشه ها! ( با صدای اروم و کیوت)
یه لبخند زد ولی هنوز خواب بود. اروم شروع به لمس کردن صورتش کردم. همون جوری که صورتشو نوازش میکردم گفتم : کوکی کوکی کوکی.. کوکی کوشولو.. دلم میشکنه ها!
دیدم بیدار نمیشه و خر خر میکنه. (خوابش میاد بچم 🗿)
یه کرم ریزی به ذهنم رسید.
رفتم گوشیمو برداشتمو ادا در اوردم به یکی زنگ زدم. ( می خواد الکی ادا در بیاره که به یه پسره زنگ زده و اون دوستشه تا کوکو هرس بده و بیدارش کنه 🗿😂)
همونجوری که گوشی رو گوشم بود گفتم :( حرفاش ارومه)سلام عشقم خوبی؟ نگران نباش میام پیشت جونگ کوکم یجور میپیچونم. تو که میدونی حسی بهش ندارم. من عاشق توعم.
دلمم برای بغلات تنگ شده!
نکته:
( همش الکیه ها ا/ت خیانت نمیکنه برای حرس دادن کوکه 🗿☝ من همش مینویسم که بدونین چون فکر میکنم نمیفهمین 🗿😂)
ادامه ی فیک :
یهو جونگ کوک پاشد و گوشی رو ازم گرفت... از صورتش عصبانیت میبارید .. اخم کرده بود که باعث شد بترسم.
گوشی رو روشن کرد و گفت : این کی بود؟؟؟! ( داد)
چیزی نگفتم و ادامه داد : یعنی چی حسی بهم نداری؟؟ اون یارو کی بودد؟؟ نگی خودم پیداش میکنم جنازشو تحویل میدم! (عصبی پیش از حد)
خندم گرفت و شروع کردم خندیدن و گفتم : واییی خیلی خوب بود واییی ( خنده) ادامه دادم : شوخی کردم اخمو خان می خواستم بیدارت کنم و یکم هرست بدم واییی خیلی خوب بود.
جونگ کوک یه نفس عمیق کشید و به تاج تخت تکیه داد.
کوک گفت : دختر تو اخر منو میکشی ( لبخند)
گفتم : من که دوس داشتم ( خنده شیطون )
گفت : یعنی می خوای همش هرسم بدی؟!
گفتم : هومم ببینم چی میشه.
اون جلو صورتم و باهام فاصله ی چندانی نداشت و گفت : منم باهات ازین کارا بکنم؟
گفتم : دلت میاد ؟
اروم موهامو نوازش کردن گفت : نه.. معلومه که نه.. ولی تو چی دلت میاد؟
گفتم : خب بیدار نمیشدی! کلی برات زبون ریختم ولی انگار نه انگار. مجبور شدم و گرنه مگه مرض دارم!
خندید و منم با خندش لبخند زدم.
بلند شد و منم بلند کرد و محکم بغلم کرد. منم بغلش کردم و گفت : عروسک کوچولو امروز عروسیه ها!
گفتم : اونو که بعله ولی تنهایی برم؟
گفت : مگه من مردم تو با من میای بالاخره به قول خودت شوهرتم
گفتم : مگه میشه نمیام... میام.. حالا هم پاشو برو خونت لباس بپوش بعد باهم بریم.
(اسلاید دو لباس ا/ت و کوکو نذاشتم چون کت شلوار تنشه)
لباس پوشیدن رفتم پایین و جونگ کوک جلو در بود گفت : من میرم خونم بعد میام دنبالت!
سرمو به علامت باشه تکون دادم و رفت.
رفتم آشپزخونه دیدم شوگا داره نارنگی میخوره.
گفتم : صبح بخیر
شوگا گفت : همچنین.
گفتم : اول صبح کدوم ادمی نارنگی میخوره؟
گفت : من گیر میدم صبح چی میخوری چی نمیخوری؟
گفتم : باشه بخور اصلا به من چه
گفت : یاااا چرا بی اعصابی؟ گوناه دارم ( حالا کیوت)
غلط داره و نداره نمد.. ببخشید 🥲
با صدای آلارم گوشیم پاشدم.
رفتم یه لباس پوشیدن رفتم رفتم اتاق مهمون ( جایی که کوک خوابیده ... بدون 🗿🤷♀️)
اروم نشستم بغل تخت و گفتم : کوکی؟.. خوابی؟کوکی کوکی کوکی ... پاشو دیگه.. دیرمون میشه ها! ( با صدای اروم و کیوت)
یه لبخند زد ولی هنوز خواب بود. اروم شروع به لمس کردن صورتش کردم. همون جوری که صورتشو نوازش میکردم گفتم : کوکی کوکی کوکی.. کوکی کوشولو.. دلم میشکنه ها!
دیدم بیدار نمیشه و خر خر میکنه. (خوابش میاد بچم 🗿)
یه کرم ریزی به ذهنم رسید.
رفتم گوشیمو برداشتمو ادا در اوردم به یکی زنگ زدم. ( می خواد الکی ادا در بیاره که به یه پسره زنگ زده و اون دوستشه تا کوکو هرس بده و بیدارش کنه 🗿😂)
همونجوری که گوشی رو گوشم بود گفتم :( حرفاش ارومه)سلام عشقم خوبی؟ نگران نباش میام پیشت جونگ کوکم یجور میپیچونم. تو که میدونی حسی بهش ندارم. من عاشق توعم.
دلمم برای بغلات تنگ شده!
نکته:
( همش الکیه ها ا/ت خیانت نمیکنه برای حرس دادن کوکه 🗿☝ من همش مینویسم که بدونین چون فکر میکنم نمیفهمین 🗿😂)
ادامه ی فیک :
یهو جونگ کوک پاشد و گوشی رو ازم گرفت... از صورتش عصبانیت میبارید .. اخم کرده بود که باعث شد بترسم.
گوشی رو روشن کرد و گفت : این کی بود؟؟؟! ( داد)
چیزی نگفتم و ادامه داد : یعنی چی حسی بهم نداری؟؟ اون یارو کی بودد؟؟ نگی خودم پیداش میکنم جنازشو تحویل میدم! (عصبی پیش از حد)
خندم گرفت و شروع کردم خندیدن و گفتم : واییی خیلی خوب بود واییی ( خنده) ادامه دادم : شوخی کردم اخمو خان می خواستم بیدارت کنم و یکم هرست بدم واییی خیلی خوب بود.
جونگ کوک یه نفس عمیق کشید و به تاج تخت تکیه داد.
کوک گفت : دختر تو اخر منو میکشی ( لبخند)
گفتم : من که دوس داشتم ( خنده شیطون )
گفت : یعنی می خوای همش هرسم بدی؟!
گفتم : هومم ببینم چی میشه.
اون جلو صورتم و باهام فاصله ی چندانی نداشت و گفت : منم باهات ازین کارا بکنم؟
گفتم : دلت میاد ؟
اروم موهامو نوازش کردن گفت : نه.. معلومه که نه.. ولی تو چی دلت میاد؟
گفتم : خب بیدار نمیشدی! کلی برات زبون ریختم ولی انگار نه انگار. مجبور شدم و گرنه مگه مرض دارم!
خندید و منم با خندش لبخند زدم.
بلند شد و منم بلند کرد و محکم بغلم کرد. منم بغلش کردم و گفت : عروسک کوچولو امروز عروسیه ها!
گفتم : اونو که بعله ولی تنهایی برم؟
گفت : مگه من مردم تو با من میای بالاخره به قول خودت شوهرتم
گفتم : مگه میشه نمیام... میام.. حالا هم پاشو برو خونت لباس بپوش بعد باهم بریم.
(اسلاید دو لباس ا/ت و کوکو نذاشتم چون کت شلوار تنشه)
لباس پوشیدن رفتم پایین و جونگ کوک جلو در بود گفت : من میرم خونم بعد میام دنبالت!
سرمو به علامت باشه تکون دادم و رفت.
رفتم آشپزخونه دیدم شوگا داره نارنگی میخوره.
گفتم : صبح بخیر
شوگا گفت : همچنین.
گفتم : اول صبح کدوم ادمی نارنگی میخوره؟
گفت : من گیر میدم صبح چی میخوری چی نمیخوری؟
گفتم : باشه بخور اصلا به من چه
گفت : یاااا چرا بی اعصابی؟ گوناه دارم ( حالا کیوت)
غلط داره و نداره نمد.. ببخشید 🥲
۷.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.