تک پارتی از هانما
از زبان ا/ت
واییی امروز چقدر خسته کننده بود خانما کل روز پیش مسلکی مادر گربه بود اصلا ازش خوشم نمیاد(معذرت میخام از کیساکی فن ها خودمم ازش خوشم میاد)
الان ساعت دوازده شبه و هانما هنوز نیومده هعی چرا من باید اون فیلم ترسناک که ا/د گفت رو ببینم مطمئنم هانما تا ساعت ۴ نمیاد واییی خدایاااااا
ا/ت داشت با خودش حرف میزد که به ذهنش رسید بره یکم خوراکی بگیره و بشینه فیلم نگاه کنه تا هانما بیاد ا/ت وقتی لامپ آشپزخونه رو روشن کرد( توجه الان لامپ راهرو و آشپزخونه فقط خاموشه ا/ت لامپ سالن رو روشن گذاشته ) وقتی رفت سمت خوراکی ها لامپ پوکید ا/ت بخاطر اینکه از صدا های بلند میترسید جیغ خیلی بلندی کشید و رفت عقب که پاش رفت تو خورده شیشه ها و زخم شد از پاش داشت خون میومد و ا/ت از ترس و درد پاش یه گوشه از آشپزخونه نشسته بود گریه میکرد با شنیدن صدای کلید داخل در خواست بره سمت در ولی نتونست و افتاد زمین بخاطر برخورد به گلدون گلدونم همراه ا/ت افتاد زمین و شکست شوجی با تمام سرعت به سمت آشپز خونه اومد با دیدن تو داخل اون حالت احساس کرد یه لحظه روح از بدنش جدا شد اومد سمتت بلندت کرد بردت داخل حمام آب باز کرد لباسات لباسای خودش درآورد ( منحرف نباشیم 🌚 شرت پاشونه ) هانما اومد داخل وان حموم دقیقا پشت سرت بود و تو هم سرت آروم گذاشتی روی سینش و به ضربان قلبش گوش میدادی تا اینکه خوابت برد
شوجی بدنت شست پات پانسمان کرد هردو با حوله رفتید داخل تخت و فردا هانما کل روز رو پیشت بود
پایان
واییی امروز چقدر خسته کننده بود خانما کل روز پیش مسلکی مادر گربه بود اصلا ازش خوشم نمیاد(معذرت میخام از کیساکی فن ها خودمم ازش خوشم میاد)
الان ساعت دوازده شبه و هانما هنوز نیومده هعی چرا من باید اون فیلم ترسناک که ا/د گفت رو ببینم مطمئنم هانما تا ساعت ۴ نمیاد واییی خدایاااااا
ا/ت داشت با خودش حرف میزد که به ذهنش رسید بره یکم خوراکی بگیره و بشینه فیلم نگاه کنه تا هانما بیاد ا/ت وقتی لامپ آشپزخونه رو روشن کرد( توجه الان لامپ راهرو و آشپزخونه فقط خاموشه ا/ت لامپ سالن رو روشن گذاشته ) وقتی رفت سمت خوراکی ها لامپ پوکید ا/ت بخاطر اینکه از صدا های بلند میترسید جیغ خیلی بلندی کشید و رفت عقب که پاش رفت تو خورده شیشه ها و زخم شد از پاش داشت خون میومد و ا/ت از ترس و درد پاش یه گوشه از آشپزخونه نشسته بود گریه میکرد با شنیدن صدای کلید داخل در خواست بره سمت در ولی نتونست و افتاد زمین بخاطر برخورد به گلدون گلدونم همراه ا/ت افتاد زمین و شکست شوجی با تمام سرعت به سمت آشپز خونه اومد با دیدن تو داخل اون حالت احساس کرد یه لحظه روح از بدنش جدا شد اومد سمتت بلندت کرد بردت داخل حمام آب باز کرد لباسات لباسای خودش درآورد ( منحرف نباشیم 🌚 شرت پاشونه ) هانما اومد داخل وان حموم دقیقا پشت سرت بود و تو هم سرت آروم گذاشتی روی سینش و به ضربان قلبش گوش میدادی تا اینکه خوابت برد
شوجی بدنت شست پات پانسمان کرد هردو با حوله رفتید داخل تخت و فردا هانما کل روز رو پیشت بود
پایان
۴.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.