کازینو
ویو ات ساعت ۱۱ صبح :
با حس بالا پایین شدن تخت چشمامو باز کردم .
با دیدن جونگکوکی که با چشمای خوابآلود داشت از تخت بلند میشد خندم گرفت . ولی یادم اومد مریض شده پس دستشو گرفتم
ات : بشین...مریضی . درد داری؟..
جونگکوک : ولم کن .. حالم خوبه*سرد*
ات : باش *ناراحت*
چرا باهام اینجوری حرف زد ؟ مگه نگفت دوسم داره؟... وای ات دیشب هوشیار نبود اونجوری بهت گفت تو ندیمه ای بیش نیستی . به سمت اتاقم حرکت کردم و وارد حموم شدم .با باز شدن آب اشکام دونه دونه ریخت . ولی من دوسش داشتم ...
از حموم بیرون اومدم و لباس خدمتکاری تمیزو پوشیدم . از روی میز پودر زپرتی رو برداشتمو زیر چشممو کاور کردم تا معلوم نباشه گریه کردم .
ویو کلویی (دوست ات): از امروز صبح ات ناراحت بود زیاد حرف نمیزد و گوشه گیر بود . یعنی چیشده ؟ ازش هم میپرسم با بی حوصلگی میگه فقط خسته اس . امیدوارم همینطور باشه
ویو ات : قهوه ارباب رو آماده کردم و به سمت اتاقش رفتم .
ات : امروز به مهمانی آقای کانگ دعوت هستین . به همراه پارتنرتون میرید و مهمانی برای تاسیس شرکت جدیدشون هست و ........
جی کی : باشه. تو به همراه پارتنر به مهمونی کانگ میای .
ات : اما من ..
جی کی : اما نداریم ... باهام میای حالا بیا کرواتمو ببند .*کلافه*
ات : به سمتش رفتمو کرواتشو بستم در تمام مدت چشاش بین لبام و چشمام میچرخید .
*****
ادامه دارد ....
با حس بالا پایین شدن تخت چشمامو باز کردم .
با دیدن جونگکوکی که با چشمای خوابآلود داشت از تخت بلند میشد خندم گرفت . ولی یادم اومد مریض شده پس دستشو گرفتم
ات : بشین...مریضی . درد داری؟..
جونگکوک : ولم کن .. حالم خوبه*سرد*
ات : باش *ناراحت*
چرا باهام اینجوری حرف زد ؟ مگه نگفت دوسم داره؟... وای ات دیشب هوشیار نبود اونجوری بهت گفت تو ندیمه ای بیش نیستی . به سمت اتاقم حرکت کردم و وارد حموم شدم .با باز شدن آب اشکام دونه دونه ریخت . ولی من دوسش داشتم ...
از حموم بیرون اومدم و لباس خدمتکاری تمیزو پوشیدم . از روی میز پودر زپرتی رو برداشتمو زیر چشممو کاور کردم تا معلوم نباشه گریه کردم .
ویو کلویی (دوست ات): از امروز صبح ات ناراحت بود زیاد حرف نمیزد و گوشه گیر بود . یعنی چیشده ؟ ازش هم میپرسم با بی حوصلگی میگه فقط خسته اس . امیدوارم همینطور باشه
ویو ات : قهوه ارباب رو آماده کردم و به سمت اتاقش رفتم .
ات : امروز به مهمانی آقای کانگ دعوت هستین . به همراه پارتنرتون میرید و مهمانی برای تاسیس شرکت جدیدشون هست و ........
جی کی : باشه. تو به همراه پارتنر به مهمونی کانگ میای .
ات : اما من ..
جی کی : اما نداریم ... باهام میای حالا بیا کرواتمو ببند .*کلافه*
ات : به سمتش رفتمو کرواتشو بستم در تمام مدت چشاش بین لبام و چشمام میچرخید .
*****
ادامه دارد ....
۴.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.