مافیای سختگیر فصل دوم part 23
میا : .. مهم نیست .. اما حالا که اصرار میکنی باشه معذرت خواهیت را قبول میکنم ( خنده )
کوک : ممنون ( خنده )
ا.ت : ( خنده )
( چند ماه بعد )
ا.ت ویو
چند ماه از اشتی کردن من و کوک میگذره و ما داخل این چند ماه باهم خوب شدیم .. اما این چند روزه ... کوک گیر داده که بچه میخواد .. اما من الان نمیخوام و .. هنوز هم از مرگ بچه ی اولمون چند ماه گذشته و من فعلا نمیخوام اما کوک اصرار میکنه که میخواد ... و وقتی میخواد سر حرف را باز بکنه من بحث را عوض میکنم .. وقتی میریم شهربازی بچه ها را نشونم میده و گوشیش پر از عکس بچه است .. با هم نشسته بودیم که یهو دوباره کوک سر بحث را باز کرد .. اوووف
کوک : .. میگم ا.ت .. اینا خیلی بامزن نه .. ( ذوق و عکس بچه به ا.ت نشون داد )
ا.ت : .. اره.. بامزن ( و نگاهش را از گوشی گرفت )
کوک : .. یعنی ما هم یه روزی اینطوری باهم بچمون را بزرگ میکنیم .. اره ا.ت ( ذوق )
ا.ت : .. بله ..
کوک : بچمون را میگم ..
ا.ت : ..هاان .. اره راستی امروز نرفتی شرکت ( و بحث را عوض کرد )
کوک : .. اره .. زیاد کار نداشتم ( یکم ناراحت)
کوک ویو
ا.ت این چند روز .. تا حرف حرفه بچه میشه هی بحث را عوض میکنه .. و من از این کارش یکم ناراحت میشم .. چون منم دوست دارم بابا بشم .. اون اتفاق دیگه گذشت .. من دلم میخواد دوباره .. بچه دار بشیم اما انگار ا.ت نمیخواد ..
( پرش زمان به فردا )
ا.ت ویو
امروز قراره با میا بریم خرید و پاساژ گردی .. و کوک هم رفت شرکت .. اماده شدم و با میا زدیم بیرون ...
کوک ویو
امروز قراره ا.ت با میا بره خرید پس یه شب رومانتیک براش رقم میزنم و بعد امشب ازش میخوام تا بچه دار بشیم ... سریع از شرکت اومدم خونه که دیدم ا.ت رفته و به اجوما گفتم که بره و رفتم و پیش بند را بستم و غذای مورد علاقه ا.ت را درست کردم وقتی تموم شد رفتم و میز را چیدم و شمع ها را روشن کردم و منتظر بودم تا ا.ت بیاد ..
ا.ت ویو
کلی با میا راه رفتیم و من خسته بودم و میا رفت و منم رسیدم خونه و در را باز کردم که دیدم چراغ ها خاموشه عجیب بود اجوما که باید خونه باشه پس چرا چراغ ها خاموشه .. کلید را انداختم و رفتم داخل که دیدم کوک یه میز فوقالعاده شیک و رومانتیک چیده لبخند عمیقی رو لبام شکل گرفت که قطره اشکی از گوشه چشمم اومد پایین که کوک اومد نزدیکم و گفت ..
کوک: خوشت اومد عشقم؟
ا.ت: ......
کوک: ا.ت .... عزیزم چرا گریه میکنی
ا.ت: .... اخ .. هیچی احساسی شدم..... کوک عزیزم چرا زحمت کشیدی خیلی سوپرایز قشنگی بود عشقم خیلی دوست دارم ( و کوک را بغل کرد )
کوک: منم دوست دارم خوشحالم که خوشت اومده
(و رفت و صندلی را کشید عقب تا ا.ت بشینه)
کوک ویو
خب تا اینجا که خوب پیش رفت امیدوارم اخر امشب از این بهتر باشه و ا.ت بهم جواب مثبت بده
کوک: از غذا ها خوشت اومد عزیزم؟
ا.ت: .. اهوم خیلی خوشمزه ست
کوک: ا.ت میشه یه خواهشی ازت کنم (ا.ت در حال خوردن اب بود و بعد از خوردن گفت )
ا.ت: ..اوهوم ..بگو
کوک: ا.ت .. میگم بیا بچه دار بشیم بیین خیلی قشنگه که بچمون را باهم بزرگ کنیم و براش وقت بزاریم و کلی باهاش روزای خوش رقم بزنیم.... هوم ..نظرت چیه ( ذوق )
ا.ت : ..خب .. راستش کوک ... من الان بچه نمیخوام
کوک : .. آخه چرا ا.ت ..هاان .. ( یکم بلند )
ا.ت: کوک .. چون نمیخوام من چند ماه پیش بود که بچه ام را از دست دادم نمیتونم کوک.. نمیدونم میتونم مادر خوبی براش باشم یا نه .. متاسفم
کوک: ا.ت اون یه اتفاق بود من دوست دارم پدر بودن را تجربه کنم .. ( بغض )
ا.ت: ببین کوک من بچه نمیخوام اگه تو هم خیلی میخوای که پدر بشی برو از یکی دیگه بچه دار شو از من نمیشه کوک ( بغض.. یکم عصبی و بلند)
کوک ویو
وقتی ا.ت این حرفا را زد انگار یه اب یخ ریختن روم یعنی چی که برو از یکی دیگه بچه دار شو یعنی انقدر عشقم نسبت بهش بی ارزشه
کوک: .... بیخیال من برم بخوابم نوش جونت ( ناراحت و بابغض و بلند شد و رفت طبقه بالا تو اتاق خواب )
پارت ۲۳ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ✨❤️
شرط
لایک: ۸۵
کامنت : ۴۰
(اون پنج پارتی هم که دوباره گذاشتم لطفاً دوباره لایک کنید و به شرط های خودشون برسونید )
کوک : ممنون ( خنده )
ا.ت : ( خنده )
( چند ماه بعد )
ا.ت ویو
چند ماه از اشتی کردن من و کوک میگذره و ما داخل این چند ماه باهم خوب شدیم .. اما این چند روزه ... کوک گیر داده که بچه میخواد .. اما من الان نمیخوام و .. هنوز هم از مرگ بچه ی اولمون چند ماه گذشته و من فعلا نمیخوام اما کوک اصرار میکنه که میخواد ... و وقتی میخواد سر حرف را باز بکنه من بحث را عوض میکنم .. وقتی میریم شهربازی بچه ها را نشونم میده و گوشیش پر از عکس بچه است .. با هم نشسته بودیم که یهو دوباره کوک سر بحث را باز کرد .. اوووف
کوک : .. میگم ا.ت .. اینا خیلی بامزن نه .. ( ذوق و عکس بچه به ا.ت نشون داد )
ا.ت : .. اره.. بامزن ( و نگاهش را از گوشی گرفت )
کوک : .. یعنی ما هم یه روزی اینطوری باهم بچمون را بزرگ میکنیم .. اره ا.ت ( ذوق )
ا.ت : .. بله ..
کوک : بچمون را میگم ..
ا.ت : ..هاان .. اره راستی امروز نرفتی شرکت ( و بحث را عوض کرد )
کوک : .. اره .. زیاد کار نداشتم ( یکم ناراحت)
کوک ویو
ا.ت این چند روز .. تا حرف حرفه بچه میشه هی بحث را عوض میکنه .. و من از این کارش یکم ناراحت میشم .. چون منم دوست دارم بابا بشم .. اون اتفاق دیگه گذشت .. من دلم میخواد دوباره .. بچه دار بشیم اما انگار ا.ت نمیخواد ..
( پرش زمان به فردا )
ا.ت ویو
امروز قراره با میا بریم خرید و پاساژ گردی .. و کوک هم رفت شرکت .. اماده شدم و با میا زدیم بیرون ...
کوک ویو
امروز قراره ا.ت با میا بره خرید پس یه شب رومانتیک براش رقم میزنم و بعد امشب ازش میخوام تا بچه دار بشیم ... سریع از شرکت اومدم خونه که دیدم ا.ت رفته و به اجوما گفتم که بره و رفتم و پیش بند را بستم و غذای مورد علاقه ا.ت را درست کردم وقتی تموم شد رفتم و میز را چیدم و شمع ها را روشن کردم و منتظر بودم تا ا.ت بیاد ..
ا.ت ویو
کلی با میا راه رفتیم و من خسته بودم و میا رفت و منم رسیدم خونه و در را باز کردم که دیدم چراغ ها خاموشه عجیب بود اجوما که باید خونه باشه پس چرا چراغ ها خاموشه .. کلید را انداختم و رفتم داخل که دیدم کوک یه میز فوقالعاده شیک و رومانتیک چیده لبخند عمیقی رو لبام شکل گرفت که قطره اشکی از گوشه چشمم اومد پایین که کوک اومد نزدیکم و گفت ..
کوک: خوشت اومد عشقم؟
ا.ت: ......
کوک: ا.ت .... عزیزم چرا گریه میکنی
ا.ت: .... اخ .. هیچی احساسی شدم..... کوک عزیزم چرا زحمت کشیدی خیلی سوپرایز قشنگی بود عشقم خیلی دوست دارم ( و کوک را بغل کرد )
کوک: منم دوست دارم خوشحالم که خوشت اومده
(و رفت و صندلی را کشید عقب تا ا.ت بشینه)
کوک ویو
خب تا اینجا که خوب پیش رفت امیدوارم اخر امشب از این بهتر باشه و ا.ت بهم جواب مثبت بده
کوک: از غذا ها خوشت اومد عزیزم؟
ا.ت: .. اهوم خیلی خوشمزه ست
کوک: ا.ت میشه یه خواهشی ازت کنم (ا.ت در حال خوردن اب بود و بعد از خوردن گفت )
ا.ت: ..اوهوم ..بگو
کوک: ا.ت .. میگم بیا بچه دار بشیم بیین خیلی قشنگه که بچمون را باهم بزرگ کنیم و براش وقت بزاریم و کلی باهاش روزای خوش رقم بزنیم.... هوم ..نظرت چیه ( ذوق )
ا.ت : ..خب .. راستش کوک ... من الان بچه نمیخوام
کوک : .. آخه چرا ا.ت ..هاان .. ( یکم بلند )
ا.ت: کوک .. چون نمیخوام من چند ماه پیش بود که بچه ام را از دست دادم نمیتونم کوک.. نمیدونم میتونم مادر خوبی براش باشم یا نه .. متاسفم
کوک: ا.ت اون یه اتفاق بود من دوست دارم پدر بودن را تجربه کنم .. ( بغض )
ا.ت: ببین کوک من بچه نمیخوام اگه تو هم خیلی میخوای که پدر بشی برو از یکی دیگه بچه دار شو از من نمیشه کوک ( بغض.. یکم عصبی و بلند)
کوک ویو
وقتی ا.ت این حرفا را زد انگار یه اب یخ ریختن روم یعنی چی که برو از یکی دیگه بچه دار شو یعنی انقدر عشقم نسبت بهش بی ارزشه
کوک: .... بیخیال من برم بخوابم نوش جونت ( ناراحت و بابغض و بلند شد و رفت طبقه بالا تو اتاق خواب )
پارت ۲۳ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ✨❤️
شرط
لایک: ۸۵
کامنت : ۴۰
(اون پنج پارتی هم که دوباره گذاشتم لطفاً دوباره لایک کنید و به شرط های خودشون برسونید )
۴۰.۴k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.